بتاب اى مه تو بر كاشانه من | كه تاريك است امشب خانه من | |
بتاب اى مه كه بينم روى نيلى | بشويم در دل شب جاى سيلى | |
بتاب اى مه كه تا با قلب خسته | دهم من غسل، پهلوى شكسته | |
بتاب اى مه كه شُويم من شبانه | ز اشك ديده، جاى تازيانه | |
بتاب اى مه كه تا كلثوم و زينب | ببيند روى مادر در دل شب | |
بتاب اى مه حسن مادر ندارد | حسين من كسى بر سر ندارد | |
بتاب اى مه گلستانم خزان شد | به زير خاك، زهراى جوان شد( ۵۴ ) |
* *
بريز آب روان اَسماء، ولى آهسته آهسته | به جسم اطهر زهراء، ولى آهسته آهسته | |
ببين بشكسته پهلويش، سيه گرديده بازويش | به ريز آب روان رويش، ولى آهسته آهسته | |
بُوَدخون جارى اى اسماء هنوز از سينه زهرا | بنالم زين مصيبت ها، ولى آهسته آهسته | |
حسن اى نورچشمانم،حسين اىراحت جانم | بيائيد اى عزيزانم،ولى آهسته آهسته | |
همه خواب وعلىّ بيدار،سرش بنهاده برديوار | بگريد با دل خونبار، ولى آهسته آهسته | |
روم شب ها سراغ او، به قبر بى چراغ او | بگريم از فراق او، ولى آهسته آهسته |
* *
سينه اى كز معرفت گنجينه اسرار طور سينا تجلّى مشعلى از نور شد | كى سزاوار فشار آن در و ديوار سينه سيناى وحدت، مشتعل از نار بود | |
آن كه كردى ماه تابان پيش او پهلو تهى | از كجا، پهلوى او را تاب آن آزار بود | |
گردش گردون دون بين، كز جفاى سامرى | نقطه پرگار وحدت، مركز مسمار بود | |
صورتش نيلى شدازسيلى كه چون سيل سياه | روى گيتى زين مصيبت تا قيامت تار بود( ۵۵ ) |