به هر حال اين جوان به يال و كوپال هارون نگاه كرد و براى او پشيزى ارزش قائل نشد و شايد خود را به ديوانگى زده بود تا ابهت هارون مغرور را در فرصت هاى مناسبى بشكند. (۱۲۲)
گويند اسكندر در اثناى سفرى از گورستان شهرى عبور كرد، ديد بر روى قبرها عمر آنها (از ۵ تا ۱۰ سال) نوشته شده ، از كوتاهى عمر آنها تعجب كرد. از يكى از بزرگان شهر علتش را پرسيد، او گفت : ما زندگى را با نظرى ديگر مى نگريم ، ما زندگى حقيقى و عمر مفيد او را حساب مى كنيم ، نه زندگى حيوانى و نباتى او را.
سرانجام دنيا، زوال است .
سرانجام زندگى ، مرگ است .
سرانجام جمع مال ، حساب است .
سر انجام گناه ، خوارى است .
آن كه عقل ندارد، دين ندارد.
آن كه دين ندارد، عمل ندارد.
آن كه علم ندارد، فكر صحيح ندارد.
آن كه قانع نيست ، آسايش ندارد.
_________________________
۱۲۲- داستانها و پندها، ج ۹، ص ۱۰۳