دوازدهمى گفت : كسى كه گوشها براى شنيدن سخنانش خاموش مى شد، خود ساكت شد و اينك همه ساكتان سخن بگويند.
سيزدهمى گفت : ترا چه شده كه مالك هيچ عضوى از اعضاى خود نيستى ، و حال آنكه اگر مالكيت همه زمين را مى گرفتى كم مى شمردى . ترا چه شده كه به اين مكان تنگ قانع شده اى .
چهاردهمى گفت : دنيايى كه پايانش چنين است ، پارسايى در آغازش بهتر است .
و بالاخره آخرى گفت : تو از اين دنياى بزرگ و وسيع به هفت وجب زمين قانع گرديدى ، راستى اگر از آغاز، يقين به اين موضوع مى داشتى ، آن قدر در توسعه طلبى به خود رنج مى دادى ؟ (۱۲۹)
هارون الرشيد به بهلول گفت : «مى خواهم كه روزى تو را مقرر كنم ، تا فكرت آسوده باشد» بهلول گفت : «مانعى ندارد، ولى سه عيب دارد:
اول : نمى دانى به چه چيزى محتاجم ، تا مهيا كنى .
دوم : نمى دانى چه وقت مى خواهم .
سوم : نمى دانى چقدر مى خواهم .
ولى خدا اينها را مى داند؛ با اين تفاوت كه اگر خطايى از من سر بزند، تو حقوقم را قطع خواهى كرد، ولى خداوند هرگز روزى بندگانش را قطع نخواهد كرد.»
_________________________
۱۲۹- داستان باستان ، حسين نورى ، ص ۲۱، دار الكتب الاسلاميه