22%

مرغ زيباى جوانى

چنين گفت روزى به پيرى جوانى
بگفتش ، در اين نامه حرفى است مبهم

تو به ، كز توانايى خويش گويى
جوانى نگهدار كاين مرغ زيبا
متاعى كه من رايگان دادم از كف

كه چون است با پيريت زندگانى
كه معنيش جز وقت پيرى ندانى
چه مى پرسى از دوره ناتوانى
نماند در اين خانه استخوانى
تو گر مى توانى مده رايگانى

جوانى و عفت

در عهد صبا، كرد جهالت پستت
چون پير شدى ، رفت نشاط از دستت


ايام شباب ، كرد غفلت پستت
كى صيد كند مرغ سعادت ، شستت

در حسرت جوانى

عمرم در اين جهان بى سود و زيان گذشت
يك روز در بهار گذشت و كنار گل

دردا كه روزگار جوانى و خوشدلى

عمر عزيز بين كه چنان رايگان گذشت
روز دگر به ماتم گل ، در خزان گذشت
چون باد نوبهار و چو آب روان گذشت