او جواب داد: هنگامى كه پدرم موهاى سرم را مى كشيد و مرا تنبيه مى كرد، آرزو مى كردم كه هيچ مويى نداشته باشم ؛ امروز الحمد لله به اين آرزو رسيده ام .
ساده لوح ترسويى در كتابى خواند كه از روش دزدان اين است كه وقتى شبها به دزدى مى روند، در خانه طورى آهسته حركت مى كنند كه صداى پاى آنها شنيده نشود و با همديگر آهسته حرف مى زنند.
در دل شب ناگهان از ترس و اضطراب و فكر و خيال بيهوده از خواب بيدار شد و هر چه گوش داد صدايى نشنيد و حركتى را نديد و در خانه را هم بسته ديد. با خود گفت : حتما دزد آمده به خانه ، بى اختيار نعره اى كشيد. همسايه ها بيدار شدند و گفتند: مگر چه شده ؟ گفت : دزد آمده ! گفتند: كجاست ؟ گفت : من نديدم ، اما از نشانه هايش مى گويم ، پرسيدند: نشانه هاى دزد چيست ؟
گفت : در تاريكى كارهاى خود را انجام مى دهد. آهسته حركت مى كند. صداى پايش نمى آيد. با همراه خود آهسته حرف مى زند، و من با بودن اين نشانه ها فرياد زدم !
شخصى خانه اى كرايه كرده بود، چوب هاى سقفش بسيار صدا مى كرد. با صاحبخانه از بهر مرمت آن سخن گفت . صاحبخانه گفت : چوب هاى سقف ذكر خدا مى گويند. او گفت : مى ترسم اين ذكر منجر به سجده شود.