11%

دزدى ميوه

دزدى به باغى رفت و دامنش را پر از ميوه كرد، صاحب باغ او را ديد، به او گفت : چرا به باغ من آمده اى ؟ گفت : باد تندى آمد و مرا به داخل انداخت . صاحب باغ پرسيد: چرا اين ميوه ها را چيده اى ؟ گفت : از ميوه ها مى گرفتم تا خودم را نجات بدهم و آنها كنده مى شدند! صاحب باغ پرسيد چرا دامنت را پر از ميوه كرده اى ؟ گفت : من هم متحير بودم كه چرا چنين شده است و اين سؤ ال را شما پاسخ بدهيد. (۳۷)

المفلس فى امان الله

جماعتى ، بدهكار خود را نزد قاضى بردند و شكايت كردند، كه اين شخص از ما، پولى قرض نموده و نمى دهد. شخص مقروض اقرار كرد كه آنها راست مى گويند و دعوى ايشان بجاست ، اما مقرر فرماييد مهلتم بدهند تا ملك و مال خود را بفروشم يا گرو بگذارم ، وجه آنها را ادا نمايم . هنوز مرد بدهكار كلامش تمام نشده بود كه طلبكاران فرياد بر آوردند كه اى قاضى ! اين مرد، بى پول و مال و املاك است و يك وجب ملك در هيچ سرزمينى ندارد. پس آن شخص بدهكار روى به قاضى كرد و گفت : جناب قاضى ، در صورتى كه طلبكاران من همه به زبان خود اقرار و اعتراف بر بى چيزى من مى كنند، اينك آنچه اقتضاى عدالت است به جاى آور. قاضى گفت : ديگر هيچ حق سؤ ال و جواب با تو را ندارند. المفلس فى امان الله .

_________________________

۳۷- كشكول منتظرى ، ص ۵۱۳