22%

ژنرال برگشت و با عصبانيت از سرباز پرسيد: به من بگو وقتى يك ژنرال و يك سرباز در خيابان يكديگر را مى بينند، كدام يك بايد اول سلام بدهند؟ سرباز فكرى كرد و گفت : هر كدام كه با ادب تر باشند.

حلال ، حلالش به آسمان رفت

پدرى كه عمرى از حرام امرار معاش مى كرد، در آخر عمر به فرزندش گفت : يك كفن حلال براى من به دست بياور.

فرزندش به سراغ كفن فروش رفت و كفنى را برداشت و گفت : اين را بر من حلال كن . او گفت : حلال نمى كنم ! آن قدر او را زد تا اين كه فرياد حلال ، حلالش به آسمان رفت .

مسابقه تنبلى

گويند زمانى شاه عباس تصميم گرفت ، تنبل ترين افراد پايتخت را بشناسد، جارچيان شاه در كوچه و بازار اعلام كردند، تنبل ها در مجلس شاه جمع شوند. عده زيادى به اميد گرفتن انعام جمع شدند، شاه عباس ‍ دستور داد كه آنها را در اتاقى كه زير كف آن خالى بود بردند و در زير زمين اتاق مقدار زيادى هيزم روشن كردند تا اتاق سخت داغ شد. تنبل ها هر كدام به ميزان تنبلى خود مدتى دوام آوردند و گرما را تحمل نمودند ولى سرانجام يكى پس از ديگرى از معركه گريختند. تنها دو نفر باقى ماندند يكى از آن دو در حالى كه سخت مى سوخت ، از جاى خود تكان نمى خورد تنها فرياد مى زد آى سوختم ؛ ديگرى به او گفت : رفيق ! حالا كه داد مى زنى به جاى من هم داد بزن . چون اين خبر به شاه عباس رسيد، گفت : او الحق تنبل ترين مردمان اين شهر است .