خلاصه چهار نفر همراه يكديگر به عروسى وارد شدند. صاحبخانه ديد به جاى يك نفر چهار نفر آمده اند، به مهمان اصلى گفت : اين كيست ؟ گفت : طفيلى است . صاحبخانه گفت : آن يكى كيست ؟ گفت : قفيلى است . صاحبخانه عصبانى شده ، رو به سومى كرد و گفت : اين پدرسوخته را چرا با خود آورده اى ؟ آن مرد رو به مهمان اصلى كرد و گفت : ديدى گفتم صاحبخانه نام مرا مى داند!
اى عكس ، نشان روى ماهى بودى |
| بر تازه جوانيم گواهى بودى |
روزى ، دو دوست به هم رسيدند. اولى گفت : «ديشب مهمانى داشتيم كه تا صبح حرف زد و خواب را بر ما حرام كرد».
دومى گفت : «درباره چه موضوعاتى صحبت مى كرد».
اولى گفت : «درباره مضرات پرحرفى و فوايد خواب».
در زمان آغا محمد خان قاجار، شخصى از حاكم شهر خود كه با صدر اعظم نسبت داشت ، نزد صدر اعظم شكايت برد، صدر اعظم دانست حق با شاكى است . گفت : اشكالى ندارد، مى توانى به اصفهان بروى ، مرد گفت : اصفهان در اختيار پسر برادر شماست . گفت : پس به شيراز برو. او گفت : شيراز هم در اختيار خواهر زاده شماست .