22%

گفت : پس به تبريز برو. گفت : آنجا هم در دست نوه شماست . صدر اعظم بلند شد و با عصبانيت فرياد زد: چه مى دانم برو به جهنم . مرد با خونسردى گفت : متاسفانه آنجا هم مرحوم پدر شما حضور دارد.

بخيل و مهمانى

شخصى ، بخيلى را گفت : كه سبب چيست با اين همه دوستى و رفاقت ، يك مرتبه مرا به مهمانى دعوت نمى كنى ؟ بخيل گفت : چون از قوه اشتهاى تو باخبرم ، و تو هنوز يك لقمه به دهانت نرسيده ، لقمه ديگر را بر مى دارى . دوستش گفت : مرا مهمان كن ، قول مى دهم كه در ميان هر لقمه ، دو ركعت نماز به جاى آورم .

در خانه ديوانگان

ديوانه اولى : دوست دارى از اين تيمارستان فرار كنيم ؟

ديوانه دومى : نه مگر ديوانه شده ام .

تركيب خون

استادى از شاگردش پرسيد: على آقا بگو ببينم ، اگر خون تو را با خون نقى كه از همه لحاظ با هم تفاوت دارند، مخلوط كنيم ، تشكيل چه خونى خواهند داد. دانش آموز گفت : تشكيل خون علينقى !

استكان بى سر و ته

ديوانه اى وارد قهوه خانه اى شد، ديد استكانى را وارونه روى ميز گذاشته اند. گفت : اين چه جور استكانى است كه سر ندارد، بعد با دستش آن را برداشت و برگرداند گفت : اصلا به درد نمى خورد، چون ته هم ندارد!