استاد فهميد كه حرف شاگرد درست است ، گفت ، الحمد لله كه از شاگرد خود استفاده كردم . (۴۴)
شخصى مى گفت : مسابقات فوتبال را تماشا مى كردم ، تيم مورد علاقه من گل خورد. از روى ناراحتى متكايى كه در دستم بود به طرف تلويزيون پرتاب كردم ، ناگهان به سر پدرم خورد.
شخصى مى گفت : مشغول ديدن فوتبال از تلويزيون بودم ، پدرم گفت : برو قندان را پر از قند كن بياور. من كه مات ديدن فوتبال شده بودم حواسم پرت بود به جاى اين كه قندان را پر از قند كنم ، پر از ماست كردم و آوردم و از خنده پدر و مادرم فهميدم كه چه اشتباهى كرده ام !
اول بار بود كه مى خواستم يك مسابقه ورزشى را گزارش كنم و اين گزارش از طريق بلندگو در سرتاسر ورزشگاه پخش مى شد. همين كه داور سوت زد، در حالى كه حول شده بودم ، ميكروفون را در دست گرفتم و گفتم : ورزش دوستان عزيز قبل از اعلام اسامى بازيكنان ، بايد خدمتى را به مطلبتان برسانم . ناگهان با صداى خنده تماشاچيان به خود آمدم .
_________________________
۴۴- حماسه حسينى ، ج ۱، ص ۲۸۹