گروهبان پرسيد: براى چى ؟ سرباز گفت : براى اين كه اشتباها تفنگ ديگران را پاك نكند.
آن روزها كه دوران آموزشى سربازى را در تهران مى گذرانديم ، هر روز حضور و غياب مى كردند و نام هر سربازى كه برده مى شد، بايد با صداى بلند مى گفت ؛ «من».
ابتدا سخت بود، اما كم كم عادت كرده بوديم يك روز كه براى مرخصى داخل شهر رفته بودم ، تصميم گرفتم به خانواده ام تلفن بزنم . رفتم مخابرات و شماره را دادم تا برايم شماره بگيرد. چند دقيقه اى كه گذشت آقايى كه شماره ها را مى گرفت ، با صداى بلند نام مرا برد، تا من با تلفن صحبت كنم . من كه از شنيدن اسمم دست و پايم را گم كرده بودم به تصور اينكه در پادگان هستم ، بلند گفتم من !
ناگهان افراد حاضر در سالن زدند زير خنده .
مشمولى به خدمت سربازى آمده بود، هر سؤ الى را از او مى كردند، مى گفت : خودش نيست .
مسئولين گفتند: او ديوانه است ، معافش كنيد. لذا او را معاف كردند.
او گفت : حالا خودشه .
مى گويند ناپلئون در نظارت بر ارتش بسيار دقيق بود و به طور مرتب از سربازان سان مى ديد و از وضعيت آنان سؤ ال مى كرد.