11%

بلند بلند براى آنها مى شمردم : اك ، عو، ا، آر (يك ، دو، سه). در بين راه ناگهان ، فرمانده گروهان از پشت يك ساختمان پيدايش شد. گروهان با قدم «رو» داشت از جلوى فرمانده رد مى شد، يك لحظه قاتى كردم . ابتدا «دو» را به حالت رفتن در آوردم بعد ديدم قاعده سلام دادن گروهى را در حال راه رفتن ، به ارشد مافوق بلد نيستم . لذا بهتر ديدم كه اصلا گروهان را متوقف كنم ، بعد به گروهان ايستاده ، رو به فرمانده خبردار بدهم . لذا به گروهان ايست دادم ، اما ديدم كه روى افراد به طرف فرمانده نيست . لذا گفتم : به چپ چپ . ديدم از حالتى كه بود، بدتر شده و تقريبا رو به نقطه مخالف شد. با دستپاچگى فرمان جديدى دادم . «عقب گرد» گروهان مثل كاميونى كه توى گل و لاى بكس و باد كند، مثل قشون شكست خورده عقب گرد كرد. ديدم صد درجه بدتر شد و همه پشت به فرمانده كردند. مذبوحانه فرياد زدم : «به راست راست» باز هم مشكل حل نشد. و در اين هنگام فرمانده كه به اين آسانى ها دل از يك سلام دست جمعى نمى كند، دخالت كرد و خطاب به ما گفت : «از نو از نو» يعنى نخواستيم : مرده شوى سلامتان را ببرند، صداى كركر خنده بچه ها بلند شد و من سراپا شرمنده بودم .

تصميم قطعى

فرمانده پس از اين كه سربازان جديد را به خط كرد. گفت به راست راست ، به چپ چپ . و چند بار آن را تكرار كرد، يكى از سربازان از صف خارج شد و گفت : من در جايى كه فرمانده تصميم قطعى نداشته باشد، نمى مانم . (زيرا تصميم او مشخص نيست ، كه بايد سربازان به راست باشند يا به چپ).