11%

سرباز بدخواب

سرباز بدخوابى بود كه هر از چند گاهى از روى تخت به زمين مى افتاد و صداى ناله اش همه را از خواب بيدار مى كرد، ناچار سربازان جاى او را در كف آسايشگاه انداختند. در عين حال نيمه شب با صداى ناله اش همه سربازان آسايشگاه از خواب بيدار شدند. معلوم شد كه اين بار سرباز بدخواب ديگرى ، از بالاى تخت بر روى او افتاده است .

بى خيال سركار

در يكى از پادگان هاى آموزشى : ديدم سربازان رژه مى رفتند و فرمانده آنها را تشويق مى كرد و مى گفت : خيلى خوب خيلى خوب و سربازان در پاسخ مى گفتند: سپاس سركار. از يكى از سربازان پرسيدم : اگر رژه به خوبى انجام نشود فرمانده چه مى گويد؟ در پاسخ گفت : فرمانده مى گويد: خيلى بد خيلى بد! پرسيدم شما در پاسخ چه مى گوييد؟ او گفت ما هم مى گوييم : بى خيال سركار.

دفتر افسر نگهبان

تازه به سربازى رفته بودم و جواب گويى تلفن هاى افسر نگهبانمان بر عهده من بود. تا اين كه پس از گذشت سه ماه براى اولين بار به مرخصى آمدم ، در خانه اتفاقا تلفن خانه به صدا در آمد، گوشى را برداشتم ، گفتم : دفتر افسر نگهبان بفرماييد! ناگهان متوجه خنده اطرافيان شدم .

سر گروهبان

تازه به خدمت سربازى اعزام شده بودم و در پادگان يك گروهبان فرمانده ما بود. كه او را سر گروهبان صدا مى زديم و اين كلمه ورد زبانمان شده بود،