جوانى مى گفت : مدت سه سال بود كه قصد ازدواج داشتم ، اما همسر دلخواهم را پيدا نمى كردم . از اين موضوع پيش دوستانم خجالت مى كشيدم و احساس ناراحتى مى كردم تا اينكه يكى از شبها خوابيده بودم ، گويى كسى به من گفت : اگر حاجت دارى بلند شو به مسجد جمكران برو. بلافاصله از جا بلند شدم و بدون آنكه به كسى حرفى بزنم به مسجد مشرف شدم ، نماز خواندم . همان جا احساس كردم كارم حل شده و اضطرابم برطرف شده است .
مدتى بعد همسر مورد نظر را انتخاب كردم و ازدواج كردم و اولين فرزندم پسر بود كه روز نيمه شعبان ، مصادف با سالروز ولادت امام زمان «عج» به دنيا آمد. گويى نشانه اى بود از اينكه متوجه باشم كه اين الطاف از جانب امام زمان «عج» بر ما شده است . (۵۱)
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى خواست گروهى را به جهاد بفرستد، خواست از بين آنان شخصى را امير لشكر قرار دهد، از يكايك آنان پرسيد: كه از قرآن چقدر مى دانيد؟
هر كدام مقدارى را گفتند: تا نوبت به جوانى كه از همه كم سن و سال تر بود رسيد. گفت : اى رسول خدا من سوره بقره را مى دانم . حضرت فرمود: تو را امير لشكر قرار دادم .
_________________________
۵۱- مسجد جمكران ، تجليگاه صاحب الزمان ، على معماريان ، ص ۱۲۷