حنظله بن ابى عامر جوانى از اهل مدينه بود، كه با دختر عبدالله بن ابى سلول ازدواج كرد. شب عروسى و زفافشان ، وقتى اتفاق افتاد كه فردايش آغاز جنگ احد بود. لذا تازه داماد از محضر حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم اجازه خواست كه فقط همان يك شب را به وى اجازه دهد، تا در حجله عروس به سر برد.
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به او اجازه داد، صبحگاهان اين جوان برومند به اندازه اى براى رسانيدن خود به لشكرگاه عجله داشت كه با حال جنابت «غسل نكرده» خواست از منزل خارج شود، نو عروس از او خواست كمى صبر كند. سپس چهار نفر از مردان انصار را خواست ، وقتى آمدند، آنها را در حضور حنظله گواه گرفت كه بين او و شوهرش عمل زناشويى انجام شده است . پس از آن حنظله رفت .
مردم از نو عروس پرسيدند: چرا اين عمل را انجام دادى و شاهد گرفتى ؟ گفت : ديشب در خواب ديدم آسمان شكافته شده و حنظله داخل آن شكاف گرديد و شكاف به هم آمد، از اين خواب دانستم كه شوهرم شهيد مى شود. لذا خواستم در حضور خودش گواه بر وقوع زناشويى داشته باشم . حنظله تازه داماد داخل سپاه شد، ابوسفيان را ديد كه سوار بر اسبى شده و ميان دو سپاه جولان مى دهد، حمله اى جوانمردانه كرد و شمشيرى بر پشت اسبش زد و در نتيجه ابوسفيان بر زمين افتاد، در اين هنگام ابوسفيان فرياد كرد، قريش به دادم برسيد. اينك حنظله مرا كشت و پا به فرار نهاد. حنظله او را تعقيب كرد. يكى از سپاهيان با او روبرو گرديد و نيزه اى به حنظله وارد نمود.