آن جوان دلير با همان زخم كارى كه منجر به شهادتش گرديد، صاحب نيزه را تعقيب كرد و او را به وسيله شمشيرش از پاى در آورد. پس از شهادتش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: حنظله را ملائكه در آسمانها غسل دادند، به اين جهت نام او را حنظله غسيل الملائكه ناميدند. (۶۱)
گويند لقمان به فرزندش نصيحت مى كرد كه دهان مردم را نمى توان بست و هر كارى انجام بدهى انتقاد مى كنند و معيار در تصميم گيرى ها بايد خشنودى خداوند باشد و بعد دست فرزندش را گرفت و با هم راهى سفر شدند. هر دو سوار يك اسب شدند. همين كه به اولين روستا رسيدند، گروهى از مردم كه در كنار راه ايستاده بودند، با هم شروع كردند به طعنه زدن كه اينها چقدر بى رحم هستند و دو نفرى بر روى يك اسب نشسته اند و فكر نمى كنند كه اين اسب هم خسته مى شود!
از اين روستا كه گذشتند، لقمان از اسب پياده شد و فرزندش تنها بر روى اسب نشست و به سفرشان ادامه دادند. تا اين كه به روستاى ديگرى رسيدند. تا اهالى آن روستا ديدند كه پدر پياده و فرزندش سواره است ، باز زبان انتقاد گشودند كه اين فرزند چقدر بى ادب است ، خود سوار بر اسب شده و پدر پيرش بايد پياده برود.
لقمان به فرزندش گفت : از اين جا به بعد من سوار اسب مى شوم و تو پياده بيا، همين كه به روستاى ديگر رسيدند، باز گروهى شروع كردند به سرزنش كردن آنها، چرا اين پدر خود سوار بر اسب شده ، فرزندش پياده است .
_________________________
۶۱- بحارالانوار، ج ۲۱، ص ۲۳۵ و ج ۱۷، ص ۲۶