در اين حال حضرت سلمان به ملك الموت توجه پيدا كرد و گفت : اى ملك الموت ، با برادر من مدارا كن و نسبت به وى مهربان و رؤ وف باش .
ملك الموت در جواب گفت : يا ابا عبدالله ، من نسبت به همه افراد مؤ من رؤ وف و مهربان و با آنها رفيق مى باشم . (۶۶)
حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به عيادت جوان بيمارى رفت . حال جوان را منقلب ديد و دانست كه آخر عمر را مى گذراند. به او فرمود: بگو «لا اله الا الله». آن جوان ياراى تكلم نداشت و هر چه سعى كرد، نتوانست بگويد. حضرت دوباره و سه باره به او امر كرد كه «لا اله الا الله» بگويد، ولى جوان نتوانست .
رسول خدا به زنى كه در آنجا حضور داشت فرمود: اين جوان مادر دارد؟ گفت : بلى يا رسول الله ، من مادر وى هستم . فرمود: مگر تو نسبت به فرزندت خشمناكى ؟ گفت : بلى ! اكنون شش سال است كه با فرزندم حرف نزده ام ، فرمود: من از تو مى خواهم از وى راضى شوى . پس از اظهار رضايت مادر، زبان آن جوان باز شد و گفت : «لا اله الا الله» و مرد. (۶۷)
جوان فقيرى روزى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد تا چيزى بخواهد. چون وارد مسجد شد، سلام كرد و نشست .
_________________________
۶۶- رجال كشى ، ج ۱، ص ۷۲
۶۷- بحار الانوار، ج ۸۱، ص ۲۳۲