11%

حضرت فرمود: هر كس از ما چيزى بخواهد به او مى دهيم و اگر نخواهد خداوند او را غنى مى سازد. جوان شنيد و چيزى نخواست و به منزل خود رفت . روز بعد باز هم به مجلس پيامبر رفت و همان كلام را از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شنيد و برگشت .

روز سوم چون وارد مجلس شد، حضرت باز همان جمله را فرمود: جوان فقير بيرون آمد و تبرى قرض كرد و هيزم از صحرا آورد و فروخت . چند روزى اين كار را كرد تا سرمايه اى به دست آورد. روزى حضرت او را ديدند و فرمودند: ديدى خدا تو را بى نياز كرد! اگر از من سؤال مى كردى ، من چيزى به تو مى دادم ولى غنى نمى شدى ، اما حالا كسب كردى و خداوند تو را بى نياز كرد. (۶۸)

جوان و نفرين والدين

جوانى به پدر و مادرش احترام نمى گذاشت ، بلكه آنها را آزرده خاطر مى ساخت . پدر و مادر هر چه او را نصيحت مى كردند، اصلا در او اثر نداشت . چون والدينش از اصلاح او نااميد شدند و از رفتار او به ستوه آمدند، ناچار لب به نفرين گشودند.

اتفاقا طولى نكشيد، آن جوان با دوستان خود به عزم شكار به صحرا رفت . در چنين وقتى هوا منقلب شد و لكه ابرى پديدار شد و صداى رعد و برق زمين را لرزاند. ناگهان برقى زد و در ميان همه سواران آن جوان هدف صاعقه قرار گرفت و از بين رفت ،

_________________________

۶۸- بحار الانوار، ج ۲۲، ص ۱۲۸