20%

 تفسير سوره يوسف آيات ۷۹ - ۷۶

 فبدأ بأوعيتهم قبل وعأ أخيه ثم استخرجها من وعأ أخيه كذلك كدنا ليوسف ما كان ليأخذ أخاه فى دين الملك الا أن يشأ الله نرفع درجات من نشأ و فوق كل ذى علم عليم (۷۶) قالوا ان يسرق فقد سرق أخ له من قبل فأسرها يوسف فى نفسه و لم يبدها لهم قال أنتم شر مكانا و الله أعلم بما تصفون (۷۷) قالوا يا أيها العزيز ان له أبا شيخا كبيرا فخذ أحدنا مكانه انا نراك من المحسنين (۷۸) قال معاذ الله أن نأخذ الا من وجدنا متاعنا عنده انا اذا الظالمون (۷۹)

پس (يوسف) پيش از بار برادرش به بازرسى بار آنان آغاز كرد، آنگاه آن را از بار برادرش بيرون آورد. اين چنين چاره جويى را به يوسف آموختيم، او در آيين پادشاه نمى بايست برادرش را بگيرد، مگر اينكه خدا بخواهد، ما هر كس را كه بخواهيم درجه هايى بالا مى بريم و برتر از هر دانايى داننده اى است (۷۶) گفتند: اگر او دزدى كند، پيشتر برادر او نيز دزدى كرده بود. پس ‍ يوسف آن را در دل پنهان داشت و به آنان آشكار نكرد، گفت : شما بدترين موقعيت را داريد و خدا به آنچه وصف مى كنيد داناتر است (۷۷) گفتند: اى عزيز! او را پدر پير و سالخورده اى است، پس يكى از ما به جاى او بگير كه ما تو را از نيكوكاران مى بينيم (۷۸) گفت : پناه بر خدا كه ما جز كسى را كه كالاى خود را نزد او يافته ايم بگيريم كه در آن صورت از ستمكاران خواهيم بود (۷۹)

 لغت و اعراب :

۱ -«اوعيه» جمع «وعأ» بار، ظرف، خورجين. اين واژه در زبان عربى به صورت «اعأ» هم استعمال شده است.

۲ - ضمير مؤ نث در «استخراجها» به سقايه و يا صواع بر مى گردد و البته مؤ نث و مذكر در صواع يكى است. نكته اى كه در اينجا تذكر مى دهيم اين است كه از اين آيات و آيات قبلى استفاده مى شود كه يوسف به آن پيمانه «سقايه» مى گفت و كارگزارانش «صواع» مى گفتند.

۳ - «كدنا» از كيد به معناى چاره جويى و تدبير است و منظور در اينجا اين است كه راه چاره رابه يوسف آموختيم.

۴ - «ماكان» براى نفى است.

۵ - «ذى علم» دانا. فرق آن با علم و عليم در اين است كه ذى علم كسى است كه نمى دانست پس از آن آموخت ولى عالم اعم از آن است و عليم صفت مشبهه و يا مبالغه است و به معناى كسى است كه زياد مى داند. و لذا به خدا عالم و عليم مى توان گفت ولى ذى علم نمى توان گفت.

۶ - ضمير مؤ نث در «فاسرها» به مقاله و كلمه برادران برمى گردد كه گفتند برادر او هم سرقت كرده است. گفته شده كه اين ضمير از باب اضمار به شرط تفسير است كه يكى از فروع اضمار قبل از ذكر مى باشد و اين ضمير به جمله اى برمى گردد كه مؤ خر است و آن «انتم شر مكانا» مى باشد و اين اضمار نظير اضمار در «قل هو الله احد» است. ولى اين سخن درست نيست زيرا در چنين حالتى بايد ميان ضمير و آن جمله فصل زيادى نباشد و در اينجا فاصله زياد شده است.

۷ - «مكانا» از نظر موقعيت و جايگاه و قدر و منزلت.

۸ - «شيخا» صفت براى «ابا» و «كبيرا» صفت براى «شيخا» است.

۹ - «معاذ» مصدر ميمى است و منصوب بودنش به خاطر مصدرية است و فعل آن حذف شده و تقدير آن چنين است : اعوذ بالله معاذا.

۱۰ - «اذا» جمله را به حالت شرطى در مى آورد به اين صورت :ان اخذنا فنحن ظالمون

 تفسير آيات :

 صحنه سازى مصلحتى و بازداشت بنيامين

 آيه (۷۶)

 فبدء باوعيتهم قبل وعأ اخيه... : پس از آنكه به برادران يوسف نسبت دزدى داده شد، براى اثبات آن، يوسف به جستجو و بازرسى بارهاى آنان پرداخت و پيش از بار بنيامين بارهاى برادران ديگر را جستجو كرد و اين بدان جهت بود كه آنان به نقشه يوسف پى نبرند و كارها به طور طبيعى پيش ‍ بود. آنگاه پيمانه را از بار برادرش بنيامين بيرون آورد و حاضران دانستند كه او دزدى كرده است.

البته همانگونه كه گفتيم اين فقط يك صحنه سازى بود تا يوسف بتواند برادرش بنيامين را پيش خود نگهدارد. اين نقشه ماهرانه را خداوند به يوسف ياد داده بود و اين كار با الهام الهى و به دستور او صورت گرفت و در آن مصلحتهايى بود از جمله اينكه خدا مى خواست آنان را مجازات كند و البته خود بنيامين از نقشه خبر داشت و لذا ناراحت نبود.

در آيين پادشاه مصر يوسف نمى توانست برادرش را پيش خود نگهدارد و مجازات دزد اين بود كه مال را از او مى گرفتند و به او شلاق مى زدند ولى در آيين كنعانيان دزد را بازداشت مى كردند و او را به بردگى مى گرفتند و يوسف در اينجا پس از اعترافى كه از برادران خود درباره مجازات دزد گرفت، به همين صورت عمل كرد و برادرش را نزد خود نگهداشت.

اينكه مى فرمايد: در آيين پادشاه، اونمى توانست برادرش را نگهدارد مگر اينكه خدا بخواهد، اشاره به همين معناست كه اين تدبير و ترفند را خدا به يوسف آموخت چون خدا مى خواست يوسف برادرش را نزد خود نگهدارد. پس از بيان مى فرمايد: ما هر كسى را كه بخواهيم درجه هايى بالا مى بريم. اين سخن اشاره به مرتبه بلند يوسف بود كه برادرش ديگر پيش ‍ ديگر گرفته بود و به لطف خدا به مقام بالايى رسيده بود.

 دست بالاى دست

در پايان آيه جمله اى را به صورت يك قاعده كلى بيان مى كند و آن اينكه برتر از هر دانايى داننده اى است (فوق كل ذى علم عليم) اشاره به اينكه هر چند يوسف زياد مى دانست ولى اين تدبير را نمى دانست و خدا به او ياد داد.

به مضمون بلند اين جمله توجه كنيد طبق اين بيان، هيچ كس به هر درجه اى از علم و دانش برسد نبايد تصور كند كه به نهايت رسيده است و بايد بداند كه علم و دانش حد يقف ندارد و انسان همواره بايد در صدد كسب علم بيشتر باشد و تنها كسى كه بالاتر از علم او علمى او علمى نيست خداوند است و لذا در جايى از قرآن به پيامبر دستور مى رسد كه از خدا علم بيشترى بخواهد:

 و قل رب زدنى علما (طه / ۱۱۴)

و بگو پرورگارا بر دانش من بيفزاى.

 آيه (۷۷)

 قالوا ان يسرق فقد سرق اخ له من قبل... : براى برادران يوسف شگفت آور بود كه بنيامين پيمانه شاه را بدزدد و در بار خود بگذارد ولى چاره اى جز تسليم نبود، آنها پذيرفتند كه بنيامين دزدى كرده است و چون پيش از اين گفته بودند كه ما هرگز دزدى نكرده ايم و دزدى را از فرزندان يعقوب نفى كرده بودند، دزدى بنيامين را چنين توجيه كردند كه اين صفت را او از مادرش به ارث برده و چنين استدلال كردند كه او برادرى داشت كه از يك مادر بودند و او نيز زمانى دزدى كرده بود و منظور آنها از آن برادر يوسف بود. البته آنها نمى دانستند كه عزيز مصر همان يوسف است.

اينكه آنان به يوسف تهمت دزدى زدند مربوط به دوران كودكى يوسف بود گويا يوسف به سبب مرگ مادرش در آغوش عمه اش پرورش يافت و وقتى بزرگ شد، يعقوب خواست او را از آن زن بگيرد ولى او دلبستگى خاصى به يوسف پيدا كرده بود و براى آنكه يوسف را از او نگيرند چنين تدبير كرد كه كمربندى را كه در خاندان آنها بسيار قيمتى بود كه به كمر يوسف بست سپس مدعى شد كه يوسف آن كمربند را دزديده است و سزاى دزد در آيين آنها اين بود كه او را به بردگى مى گرفتند. با اين ترفند خواست يوسف را نزد خود نگهدارد.

در نقل ديگرى يوسف در كودكى بتى را از يك بت پرست دزديد و آن را نابود كرد و برادران يوسف اشاره به اين قضيه مى كردند.

به هر حال، چون برادران يوسف به يوسف تهمت دزدى زدند بسيار ناراحت شد ولى ناراحتى خود را از سخنان آنان پنهان كرد و به آنان آشكار نساخت اما در دل خود گفت : شما بدترين موقعيت را داريد. سپس در پاسخ آنان اظهار داشت كه خداوند به آنچه شما تعريف مى كنيد داناتر است. او با اين جمله ضمن اينكه با قاطعيت سخن آنهارا رد نكرد، درستى سخن آنان را مورد ترديد قرار داد.

 تلاش برادران براى استخلاص بنيامين

 آيات (۷۸ - ۷۹)

 قالوا يا ايها العزيز ان له ابا شيخا كبيرا... : باز داشت بنيامين يوسف را سخت ناراحت كرد چون آنان با پدرشان پيمان بسته بودند كه او را سالم نزد پدر برگردانند و اكنون اين وضعيت پيش آمده بود و نمى دانستند با چه رويى پيش پدر بروند و به او چه بگويند؟ آنها در برابر يوسف به التماس ‍ افتادند و گفتند: اى عزيز اين برادر ما پدر پير سالخورده اى دارد كه نمى تواند فراق او را تحمل كند، او را رها كن و يكى از ما را به جاى او بگير كه ما تو را از نيكوكاران مى بينيم.

آنها با اين سخن خواستند احساسات يوسف را به نفع خود تحريك كنند تا بنيامين را رها سازد ولى اين يك نقشه حساب شده و از جانب خداوند بود و مصلحتهاى در آن وجود داشت و بايد اجرا مى شد، يوسف به آنان گفت : پناه مى بريم به خدا از اينكه جز كسى را كه مال خود را نزد او يافته ايم بگيريم كه اگر چنين كنيم از ستمكاران خواهيم بود. در هيچ آيينى از مجرم بدل قبول نمى كنند و مجرم بايد مجازات شود.

توجه كنيم كه از بنيامين به عنوان كسى كه مال خود را نزد اويافته ايم، ياد مى كند و نمى گويد كه او دزد است چون او را در واقع دزدى نكرده بود و فقط پيمانه از بار او بيرون آمده بود، بدينگونه يوسف نخواست دروغ بگويد.