5%

مجلس نهم : شنبه ۲۹ همان ماه

۱- علىّ بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر از پدران بزرگوارشعليهم‌السلام روايت كند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

چهار چيز است كه در هر كس باشد از بهشتيان خواهد بود: آن كس كه نگهدارنده اش از مهالك قيامت شهادت بر لا اله الّا اللّه و اينكه من محمّد رسول خدا هستم باشد، و آن كس كه چون خداوند نعمتى به او بخشد گويد: الحمد اللّه (سپاس بس از آن خداست)، و آن كس كه چون گناهى كند گويد: استغفر اللّه (از خدا آمرزش مى طلبم)، و آن كس كه چون مصيبتى بدو رسد گويد:إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ «ما از خدائيم و همه به سوى او بازمى گرديم».

۲- جابر جعفى از امام باقرعليه‌السلام از جابر بن عبد اللّه انصارى روايت كند كه گفت:

جبرئيلعليه‌السلام بر پيامبر: فرمود آمد و گفت: خداوند تو را دستور فرمود كه در يك سخنرانى براى يارانت فضيلت و برترى علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام را بيان كنى تا آن را از جانب توبه آيندگان خود برسانند، و البتّه تمامى فرشتگان را دستور داده كه به آنچه مذكور ميدارى گوش فرا دارند؛ واى محمّد خداوند به تو وحى فرستاده كه هر كس در باره او با تو مخالفت ورزد در آتش خواهد بود، و هر كس در اين زمينه تو را فرمان برد بهشت را داراست. پس پيامبر: جارچى را فرمود تا صدا زد: همگى جمع شويد. همه جمع شدند، پيامبر بيرون شد و بر منبر برآمد، و اوّل سخنى كه گفت اين بود: از شيطان رانده شده به خدا پناه مى برم، بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، سپس فرمود: اى مردم منم بشارت دهنده، و منم ترساننده، و منم پيامبر امّى، من از سوى خدا پيامى دارم در باره آنكه گوشتش از گوشت من و خونش از خون من است، و او گنجينه علم من است، و او كسى است كه خداوند وى را از ميان اين امّت برگزيده و انتخاب نموده و دوست خود گرفته و هدايتش فرموده است، و من و او را از يك سرشت آفريده، پس مرا به رسالت برترى داده و او را به تبليغ از جانب من افزونى بخشيده است، مرا شهر علم قرار داده و او را در آن و او را خزينه دار دانش من و آن كسى كه احكام از او دريافت شود قرار داده است، وى را به وصيّت و جانشينى من مخصوص داشته، و امرش را آشكار نموده، و از دشمنى با او بيم داده، و دوستيش را واجب شمرده، و تمام مردم را به فرمانبردارى از و دستور فرموده است؛ خدا عزّ و جلّ مى فرمايد: هر كس او را دشمن دارد مرا دشمن داشته، و هر كس دوستش دارد مرا دوست داشته، و هر كس با او بستيز برخيزد با من ستيز نموده، و هر كس با او مخالفت كند با من مخالفت كرده، و هر كه نافرمانى او كند مرا نافرمانى نموده، و هر كس او را بيازارد مرا آزرده، و هر كس با وى كينه توزى كند با من كينه ورزيده، و هر كس دوستش بدارد مرا دوست داشته، و هر كس فرمانش برد مرا فرمان برده، و هر كه رضاى او جويد مرا راضى ساخته، و هر كس مقامش را پاس دارد مقام مرا پاس ‍ داشته، و هر كه با وى بجنگد با من جنگيده، و هر كس ياريش كند مرا يارى داده، و هر كه بد او را بخواهد بد مرا خواسته، و هر كس باوى نيرنگ كند بمن نيرنگ زده. اى مردم آنچه را به شما امر مى كنم بشنويد و فرمان بريد كه من شما را بيم دهم از عذاب خدا «در روزى كه هر كس اعمال نيك و بد خود را حاضر ببيند و دوست دارد كه بين او و عملش فاصله اى دور باشد، و خداوند شما را از «عذاب» خود برحذر ميدارد». آل عمران: ۳۰. سپس ‍ دست امير المؤمنينعليه‌السلام را گرفت و فرمود: اى مردم، اين شخص ‍ سرپرست مؤمنان، و كشنده كافران، و حجّت خدا بر جهانيان است، خداوندا من ابلاغ كردم و پيام را رساندم، و اينان بندگان تواند و تو بر اصلاح آنان توانائى، پس به مهر و رحمت خود به صلاحشان آر اى كه از هر مهربانى مهربان ترى. سپس از منبر فرود آمد.

جبرئيلعليه‌السلام نزد او آمد و گفت: اى محمد خداوند به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: از اينكه اين پيام را رساندى خدا جزاى خيرت دهد، راستى كه پيامهاى پروردگارت را رساندى، و براى امّت خود دلسوزى و خير خواهى نمودى، و مؤمنان را خشنود و كافران را خشمگين ساختى (و بينى آنان را به خاك ماليدى)؛ اى محمّد همانا پسر عموى تو آزمايش خواهد شد، و نيز ديگران به وسيله او مورد آزمايش قرار خواهند گرفت، «و به زودى آنان كه ستم كردند خواهند دانست كه به كدامين سرانجام شومى دچار مى شوند». شعراء: ۲۲۷.

۳- جابر بن عبد اللّه انصارى گويد:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در حالى كه دست حسن و حسينعليهما‌السلام را گرفته بود به سوى ما بيرون شد و فرمود: من اين دو فرزندم را در كودكى تربيت كرده و پرورده ام، و در بزرگى برايشان دعا نموده ام، و از خداى تعالى سه چيز برايشان خواسته ام كه خداوند دو تاى آن را به من بخشيده و يكى را از من باز داشته است. از خدا خواسته ام كه اين دو را پاك و مطهّر و پاكيزه قرار دهد و اجابت فرمود، و از خدا خواسته ام كه اين دو و فرزندان و شيعيانشان را از آتش دوزخ نگه دارد و اين خواسته را بمن بخشيد، و از خدا خواستم كه همه امّت را بر دوستى آنان گرد آورد، خداوند فرمود: اى محمد من قضا و قدرى را مقرّر ساخته ام، و همانا گروهى از امّت تو به پيمان تو در باره يهود و نصارى و مجوس وفا كنند ولى پيمان تو را در باره فرزندانت بشكنند، و من بر خود واجب كرده ام كه آن كس را كه اين چنين كند در محلّ كرامت خود وارد نسازم، و در بهشت برين جايش ندهم، و تا روز قيامت به نظر مهر بر وى ننگرم.

۴- هشام بن محمّد (مورّخ مشهور) گويد:

چون خبر شهادت محمّد بن ابى بكر- رضى اللّه عنه - به امير المؤمنينعليه‌السلام رسيد نامه اى به مالك بن حارث اشتر-رحمه‌الله - كه آن روزها در نصيبين اقامت داشت، نگاشت كه: امّا بعد همانا تو از كسانى هستى كه من براى بر پائى دين از وى كمك مى جويم، و به پشتيبانى وى تكبر و سركشى گناهكاران را مى شكنم، و به يارى او مرزهائى را كه بيم هجوم دشمن از آنها مى رود مى بندم. و من پيش از اين محمد بن ابى بكر-رحمه‌الله - را بر مصر گماردم، و تنى چند بر وى خروج كردند و چون جوان بود و جنگ ناآزموده كشته شده و به شهادت رسيد- خدايش رحمت كناد-، بنا بر اين بزودى نزد من آى تا در امر مصر تدبيرى بينديشيم، و يكى از يارانت را كه مورد اعتماد و خير خواهى هستند به جايگزينى بر كارهاى خودت بگمار. مالك - رضى اللّه عنه - شبيب بن عامر ازدى را بجاى خود گمارد و بسوى امير المؤمنينعليه‌السلام روانه گشت تا بر آن حضرت وارد شد، امامعليه‌السلام خبر مصر را به وى باز گفت و از احوال اهالى آنجا با خبرش ساخت، و به او فرمود: كسى جز تو براى آنجا شايسته نيست، پس برو، و هر گاه من به تو سفارشى نمى كنم به اين دليل است كه به رأ ى و نظر خودت بسنده مى كنم از خدا در كارهاى مهم يارى جو، و درشتى را با نرمى بهم بياميز، و تا آنجا كه نرمش كار ساز است با نرمى رفتار كن، و هر گاه كه جز درشتى چيزى سود نبخشيد به سختى و درشتى دست بياز. مالك اشتر- رضى اللّه عنه - خارج شد و بار و بنه را جمع كرده آماده حركت بسوى مصر شد، و امير المؤمنينعليه‌السلام پيشاپيش او نامه اى بدين مضمون باهل مصر نگاشت: بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ- سلام بر شما، من به نزد شما خدائى را مى ستايم كه جز او معبودى نيست، و از او خواستارم كه بر پيامبرش محمد و آل او درود فرستد. همانا من بنده اى از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم كه در روزهاى ترسناك نمى خوابد، و در اوقات هراس انگيز از دشمن روى برنمى تابد، او از رزمنده ترين بندگان خدا، و داراى گرامى ترين حسب و شريفترين آن در ميان آنهاست، بر نابكاران از سوزش آتش زيانبارتر است، و دورترين مردم از عار و ننگ است، و او همان مالك بن حارث اشتر است، وى بسان شمشيرى است كه دندانه تيزش و تيزى لبه اش به كندى نگرايد، زود از ميدان نگريزد، و بهنگام رزم با متانت و سنگين است، انديشه اى عميق و ريشه دار و صبر و تحمّلى نكو دارد، پس سخنش را بشنويد و امرش را فرمان بريد، پس اگر امر بجنگ داد بجنگيد، و چنانچه باقامت فرمانتان داد بر جاى بمانيد، او جز بدستور من نه اقدامى كند و نه دست بردارد. همانا من شما را در بودن با اشتر به جهت خير خواهى شما و قوّت نفسى كه بر دشمنتان پيدا مى كنيد بر خويشتن مقدّم داشتم؛ خداوند شما را به هدايت نگهدارد، و بر لزوم تقوى پايدارتان بدارد، و ما و شما را به آنچه دوست دارد و مى پسندد توفيق بخشد، و سلام بر شما و رحمت و بركات خداوند بر شما باد. چون مالك اشتر آماده حركت به سوى مصر شد جاسوسان معاويه در عراق خبر حركت مالك را به وى نوشتند، و اين مطلب بر معاويه گران آمد چه چشم طمع به مصر دوخته بود، و خوب مى دانست كه اگر مالك در آنجا پا نهد مصر از چنگ وى بيرون خواهد رفت، و نيز مالك در نزد او از محمد بن ابى بكر پر صلابت تر مى نمود، لذا به دهقانى ماليات پرداز كه در قلزم سكونت داشت كس ‍ فرستاد كه علىعليه‌السلام مالك اشتر را به طرف مصر گسيل داشته و اگر شرّ او را از سرما بردارى تا زنده هستى ماليات همان ناحيه را به تو خواهم بخشيد، بنا بر اين هر چه مى توانى در قتل او چاره اى بينديش. سپس معاويه اهل شام را جمع كرد و به آنان گفت: همانا على اشتر را به سوى مصر فرستاده، همگى گرد آئيد تا از خدا بخواهيم شرّ او از سر ما كوتاه كند، سپس ‍ دعا كرد و همگى با او دعا كردند.

اشتر به سوى مصر بيرون شد تا به قلزم رسيد، آن دهقان باستقبال او آمد بر وى سلام كرده گفت: من مردى از اهل شام هستم و براى تو و يارانت از زكات زمينم حقى بر عهده من است، نزد من فرود آى تا به خدمت تو و يارانت كمر بندم و چهار پايان خود را از علفهاى اينجا بخوران و جزء ماليات من حساب كن. اشتر در خانه وى فرود آمد و او به رفع نيازهاى مالك و يارانش همّت گماشت، و خوراكى را كه با عسل مسموم آغشته بود به نزد مالك برد، و چون مالك از آن بخورد او را در جا كشت. خبر به معاويه رسيد، وى مردم شام را جمع كرد و گفت: مژده باد شما را كه خداى تعالى دعايتان را اجابت نمود، و شر مالك را از شما باز داشت و او را كشت، همگى با شنيدن اين خبر مسرور شده و به هم مژده مى دادند.

چون خبر شهادت اشتر به امير المؤمنينعليه‌السلام رسيد آهى بركشيد و بسيار افسوس خورد و فرمود: آفرين خدا بر مالك كه هر چه داشت از او بود، او اگر از كوه بود البتّه بزرگترين ستون و صخره آن بود، و اگر از سنگ بود همانا سنگ سختى بود، مالكا! راستى كه بخدا سوگند مرگ تو جهانى را ويران ساخت، و مويه كنان بر چون توئى بايد مويه سر دهند. سپس فرمود:

إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، و الحمد للّه ربّ العالمين

«ما همه از خدائيم و به سوى او باز خواهيم گشت، و سپاس ويژه پروردگار جهانيان است»، خداوندا من اين مصيبت بزرگ را به حساب تو مى گذارم كه مرگ او از مصائب روزگار است، خداوند مالك را رحمت كند كه او به عهد خود وفا كرد و پيمان خود را به انجام رساند و به ديدار خدايش شتافت، با اينكه ما با خود عزم كرده ايم كه بر هر مصيبتى پس از مصيبت رحلت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله صبر پيشه سازيم كه راستى آن بزرگترين مصيبت است.

۵- عبد الا على بن اعين گويد:

از امام صادقعليه‌السلام شنيدم مى فرمود:

نخستين فرد ما دليل و نمايانگر آخرين فرد ماست، و آخرين فرد ما تصديق كننده نخستين فرد ماست، و طريقه و روش در ميان همه ما يكسان است، خداى متعال هر گاه حكمى كند بمورد اجرا خواهد گذارد.

۶- ابو الصّبّاح كنانى از امام صادقعليه‌السلام روايت كند كه فرمود:

هر كس در صبح بهنگام طلوع آفتاب [و در شب بهنگام غروب آن]بگويد: اشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شريك له، و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله، و انّ الدّين كما شرع، و الا سلام كما وصف، و القول كما حدث، و الكتاب كما انزل، و انّ اللّه هو الحقّ المبين «گواهى دهم كه معبودى جز اللّه نيست كه تنها است و شريكى ندارد، و گواهى دهم كه محمّد بنده و رسول خدا است، و دين همان گونه است كه او تشريع كرده، و اسلام همان طورى است كه او وصف نموده، و سخن همان گونه است كه او خبر داده، و كتاب همان گونه است كه او فرود آورده، و خداوند حق آشكار است»؛ و محمد و آل محمد را به خير و نيكى ياد كند، و با سلام و درود بر محمد و آل او تحيّت فرستد، خداوند هشت در بهشت را برايش بگشايد و به او گفته شود: از هر درى كه ميخواهى داخل شو. و نابسامانيهاى آن روز از وى محو و نابود گردد.