من به دنبال آن حضرت رفتم. پس حضرت رو به جانب من نگاه كرد و فرمود: اى جوان حاجتى دارى؟ عرض كردم: آرى به من سخنى بياموز كه خداوند مرا به آن جهت سود و خير ببخشد.
حضرت فرمود: اى جوان! هر كس با خدا به صداقت و راستى رفتار كند نجات مى بايد ۷ و هر كس از دين خود بترسد از هلاكت سالم بماند، و هر كس در دنيا به زهد روى آورد، ديده اش به آنچه از پاداشهاى خدا- عزوجل -مى بيند روشن گردد.
سپس حضرت فرمود: اى جوان آيا بيشتر برايت نگويم؟ عرض كردم: چرا اى اميرمؤمنان. سپس فرمود: سه خصلت است كه در هر كس باشد دنيا و آخرت برايش سالم بماند. آنكس كه به كار نيك فرمان دهد و خودش نيز به آن عمل كند و از كار زشت بازدارد و خودش نيز از آن دست كشد، و بر حدود و دستورات خداوند محافظت و مواظبت نمايد.
اى جوان! آيا دلشاد مى شوى از اينكه روز قيامت در حالى به ديدار خدا مى روى از تو خرسند و راضى باشد؟ عرض كردم: آرى اى اميرمؤمنان. فرمود: نسبت به دنيا زاهد و بى ميل باش، و نسبت به آخرت راغب و مايل و در تمام كارهاى خود از راستى جدا مشو چرا كه خداوند، تو و تمام بندگان را از راه راستى به عبادت فرا خوانده است. سپس حضرت به راه افتاد تا به بازار بصره وارد شد، نگاهى به مردم كرد و ديد مردم سرگرم خريد و فروش هستند پس به سختى گريست و آنگاه فرمود: اى بندگان خدا... حال كه شما در روز پيوسته سوگند مى خوريد، و در شب به بسترهاى خود مى آرميد و در خلال اين حالات از آخرت غافليد پس چه وقت به جمع آورى نزاد و توشه آخرت برخاسته و در امر معاد انديشه مى كنيد؟!
آنگاه مردى به آن حضرت گفت: اى اميرمؤمنان! ما ناگزيريم از بدست آوردن روزى، پس چه كنيم؟ حضرت فرمود: همانا تحصيل روزى از راه حلال آدمى را از كار آخرت باز نمى دارد، و اگر مى گويى: ما ناچاريم كه احتكار كنيم، عذرت پذيرفته نيست، آن مرد از سخنان حضرت متاءثر شد و گريه كنان به راه افتاد. علىعليهالسلام به او فرمود: اى مرد پيش من بيا تا شرح بيشترى دهم سپس آن مرد نزد حضرت برگشت، آنگاه امام به او فرمود: بنده خدا! بدان كه هر كس در دنيا براى آخرت كار كند ناگزير پاداش عملش به تمام و كمال به او داده شود و هر كسى به امور دينى به جهت دستيابى به دنيا عمل كند اجر و پاداش وى در آخرت آتش دوزخ خواهد بود.
سپس اميرالمؤمنين علىعليهالسلام اين آيات را تلاوت كرد: اما آن كس كه سركشى كند، و زندگى دنيا را ترجيح دهد، پس همانا دوزخ جايگاه اوست( ۵۶۶)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
هنگامى كه علىعليهالسلام در جنگ صفين سرگرم نبرد با لشگريان معاويه بود در ميان دو صف كارزار، حضرت به نگاه به آسمان مراقب حركت وضعيت خورشيد بود (تا در يابد چه وقت خورشيد به وسط آسمان مى رسد تا نماز ظهر خود را بخواند)
ابن عباس به حضرت عرض كرد: يا اميرالمؤمنينعليهالسلام اين چه كارى است كه مى كنيد؟
حضرت فرمود: منتظر زوال هستم تا نماز بخوانيم.
ابن عباس عرض كرد: آيا حالا وقت نماز است با وجود اينكه سرگرم پيكار هستيم؟
علىعليهالسلام فرمود: جنگ ما با ايشان بر سر چيست؟ تنها به خاطر نماز است كه با آنها نبرد مى كنيم...( ۵۶۷) .
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى حضرت اميرالمؤمنين علىعليهالسلام در مسجد كوفه جوانى را مشغول نماز خواندن ديد. جوان با حضور قلب و توجه تام نسبت به آداب نماز، نماز مى خواند. حضرت به او فرمود: اى جوان تاءويل و معنى نماز چيست؟
جوان عرض كرد: ايا نماز را جز عبوديت، تاءويلى است؟!
كه بدون آن، ناقص و ناپسند است. آنگه امامعليهالسلام فرمود: تاءويل حقيقت نماز، عبادت است از: قربت، خلوص، حضور قلب و توجه، معرفت خدا و محبت اهل بيتعليهمالسلام كه بدون آن هيچ عملى صحيح نخواهد بود، اگر چه در همه دهر صائم و روزه دار باشد و در بنى صفا و مروه به عبادت قيام كند.( ۵۶۸)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در روايات بر رعايت آداب نماز و انجام درست و صحيح آن سفارشات متعددى شده است، از جمله اينكه روزى حضرت على بن ابيطالبعليهالسلام شخصى را در حال نماز خواندن ديدن، كه با سرعت و تند نماز خود را مى خواند. پس از نماز حضرت به او فرمود: چه مدت است كه چنين نماز مى خوانى؟
آن مرد عرض كرد: از فلان وقت.
حضرت فرمود: مثل تو نزد خداوند مثل كلاغ است كه دانه را نوك مى زند، بدان اگر تو در اين حال بميرى، بر غير دين پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم مرده اى. فقال: مثلك عند الله كمثل الغراب اذا ما نقره لومت؛ مت على غير ملة ابى القاسمصلىاللهعليهوآلهوسلم ( ۵۶۹)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
به اميرالمؤمنين علىعليهالسلام خبر رسيد: كه گروهى براى نماز در مسجد حاضر نمى شود. حضرت خطبه اى خواند و در آن خطبه چنين فرمود: به درستى كه گروهى براى نماز در مساجد ما حاضر نمى شوند، پس با ما نه غذا بخورند، نه آب بياشامند، نه مشورت كنند، نه از ما (زن) بگيرند و از غنايم ما چيزى اخذ نكنند، تا اينكه در نماز جماعت با ما حاضر شوند.( ۵۷۰)
لذا در روايت است كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم كسانى كه صداى اذان مسجد را بشنوند و در مسجد جهت نماز حاضر نشوند، آنها را به عنوان يهودى امت خود ناميده اند و دستور داده اند بر اى افراد سلام نكنند.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
امام صادقعليهالسلام فرمود: به علىعليهالسلام خبر رسيد كه گروهى از مردم براى نماز در مسجد حاضر نمى شوند. اميرالمؤمنين علىعليهالسلام براى مردم سخنرانى كرده و در ضمن آن فرمود: گروهى كه براى نماز خواندن با ما در مساجد حاضر نمى شوند. آنان حق ندارند با ما غذا بخورند و بياشامند و مشورت كنند و با ما ازدواج نمايند و حق ندارند از بيت المال مسلمين استفاده كنند مگر اينكه در نماز جماعت ما حاضر شوند.
نزديك است اگر آنها از كار خود خود دست برندارند فرمان دهم تا خانه هاى آنان را به آتش بسوزانند.
آنگاه امام صادقعليهالسلام فرمود: مسلمانان از خوردن و آشاميدن و ازدواج با آنها خوددارى كردند تا اينكه آنان در نماز جماعت مسلمين حاضر شدند.( ۵۷۱)
لذا مساءله نماز جماعت از چنين جايگاهى برخوردار است كه امام علىعليهالسلام با شدت با اين عده كه اهل نماز جماعت نيستند برخورد مى نمايد. در زمان رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم نيز برخى از مردم نسبت به رفتن به مسجد و شركت در نماز كوتاهى مى كردند. رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: زود است دستور دهيم خانه هاى كسانى كه نماز در مسجد را ترك مى كنند بر سرشان بسوزانند( ۵۷۲) و در روايت است كه علىعليهالسلام مردى را در مسجد ديد كه مشغول دستان سرايى بود او را با تازيانه زدند و از مسجد بيرون كردند.( ۵۷۳)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
امام صادقعليهالسلام مى فرمايد، (روش امام علىعليهالسلام اين گونه بود كه) امام علىعليهالسلام در خانه خود اتاقى را، كه نه بزرگ بود و نه كوچك، به عنوان محل نماز قرار داده بود و شبها براى خواندن نماز به آن محل مى رفت و اگر طفل كوچكى نمى خوابيد، آن حضرت كودك را با خود به آن اتاق مى برد و نماز مى خواند.( ۵۷۴)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
امام صادقعليهالسلام فرمود: به امام علىعليهالسلام در زمان حكومتدارى حضرتش خبر دادند: در كوفه مردمى در همسايگى مسجد هستند كه به نماز جماعت مسلمين در مسجد حاضر نمى شوند.
امام فرمود: آنها بايد به جماعت ما و نماز با ما در مسجد حاضر شوند، و گرنه بايد كوچ كرده و از همسايگى مسجد دور شوند و با ما همسايه نباشند و ما نيز با آنان مجاور نباشيم.( ۵۷۵)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
صاحب كتاب الغارات( ۵۷۶) از يكى از اساتيد استادش نقل مى كند، مى گويد: من بچه بودم پدرم مرا به مسجد جامع كوفه برد و على بن ابيطالبعليهالسلام در حال ايستاده، روز جمعه مشغول خواندن خطبه نماز بود و من ديدم على بن ابيطالب: يروح بكمه؛ با آستينش خود را باد مى زند مسجد پر از جمعيت بود و من هم بچه بودم. پدرم مرا روى گردنش نشاند كه من آن صحنه ها را ببينم.
من اين صحنه را ديدم كه اميرالمؤمنينعليهالسلام با آستينش خود را خنك مى كند به پدرم گفتم: پدر؛ چون هوا گرم است اميرالمؤمنينعليهالسلام با آستين لباسش خود را خنك مى كند؟
پدرم به من فرمود: نه چنين نيست. على بن ابيطالبعليهالسلام احساس گرما و سرما نمى كند. نه گرما علىعليهالسلام را آزار مى دهد و نه سرما و علتش هم آن است كه در جريانى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم نسبت به اميرالمؤمنينعليهالسلام دعا كرد. و عرض كرد: خدايا اثر برودت و حرارت را به على نچشان و بعد از آن دعا ديگر علىعليهالسلام نه در تابستانها از گرما رنج مى برد و نه در زمستانها از سرما رنج مى برد.
پسرجان! على بن ابيطالب براى اين آستين لباسش را حركت مى دهد چون كه او يك پيراهن دارد و چون اين لباس را شسته و خشك نشده است، آستين آن را حركت مى دهد تا خشك بشود.
پسرم! علىعليهالسلام از اين كار لذت مى برد چون به غير حق دل نمى بندد و اين را هم هنر نمى داند و به حساب كمال نمى آورد.( ۵۷۷)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
منهال بن عمرو مى گويد: مردى از بنى تميم برايم باز گفت: كه ما در ذى قار (كه جنگ جمل در آنجا آغاز شد) در ركاب اميرالمؤمنينعليهالسلام بوديم و گمان كرديم كه امروز ما از روى زمين برچيده و ربوده خواهيم شد (يعنى دشمنان بر ما پيروز مى شوند) از آن حضرت در آن لحظه شنيدم كه مى فرمود: بخدا سوگند بر اين فرقه پيروز مى شويم، و اين دو مرد - طلحه وزبير - را مى كشيم و سپاه آن دو را ريشه كن مى سازيم.
او مى گويد: من وقتى صحبت حضرت علىعليهالسلام را شنيدم نزد عبدالله بن عباس رفتم و گفتم: به پسر عمويت (عىعليهالسلام و اين گفتارش نمى نگرى؟
او گفت: شتاب مكن ببينيم چه مى شود؟ پس چون كار اهل بصره به آنجا رسيد و همگى شكست خوردند نزد ابن عباس رفته و گفتم: نمى بينم پسر عمويت را جز آنكه در سخنش راست گفت...( ۵۷۸)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
ابى رفعه مى گويد: روزى علىعليهالسلام به منبر رفت، سپس خداى را حمد و ثنا گفت.
آنگاه فرمود: مردم، گناه سه قسم است. سپس ساكت شد.
مردى در بين جمعيت بنام حبه عرنى عرض كرد: گناهان را توضيح دهيد يا ابالحسن.
حضرت فرمود: از گناهان جز به منظور تفسير و توضيح، نام نبردم. لكن تنفس تند و غير عادى كه عارضم شد مرا از سخن گفتن بازداشت.
آنگاه ادامه داد؛ بلى گناهان سه قسم است؛ اول گناهى است كه خدا مى بخشد. دوم گناهى است كه او نمى بخشد. سوم گناهى است كه ما براى صاحب گناه به عفو الهى اميدواريم، ولى با داشتن اميد از عذاب او نيز مى ترسيم. عرض شد: اى اميرالمؤمنينعليهالسلام مطلبى را كه فرموديد براى ما توضيح دهيد.
حضرت خواسته آنها را اجابت نمود و هر يك را شرح داد.
درباره قسم اول گناهان فرمود: آن گناهى است كه خداوند صاحب گناه را در دنيا عقاب نموده است و خداوند حكيم تر و بزرگوارتر از آن است كه دوباره او را در قيامت براى همان گناه عذاب نمايد.
امام درباره قسم دوم گناهان، گناهانى كه بخشيده نمى شود ظلم و ستم بندگان به يكديگر است خداوند در روز جزا در مقام قضا و موقع احقاق حق مظلومان و كيفر ستمكاران به عزت و جلال خود سوگند ياد مى كند كه ظلم هيچ ظالمى را بدون بررسى سنجش از دادگاه عدلش نگذرد و آنرا ناديده نگيرد هر چند آن ظلم كوچك و ناچيز باشد...( ۵۷۹)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در يكى از جنگها تعدادى از سپاهيان علىعليهالسلام را به اسارت گرفتند به حضرت عرض كردند: يا علىعليهالسلام اجازه بدهيد ما از بيت المال بودجه اى در اختيار بگيريم تا اين اسراء را آزاد كنيم.
حضرت فرمود: آزاد كردن اسير كار خوب است و خود ادامه مبارزه است. اما اگر مى خواهيد اسير آزاد كنيد بررسى كنيد ببينيد اينها زخمى شده اند يا نه، كسى كه با حادثه اى كوچك فورا دست هاى خود را بلند كرده و تسليم مى شود و زخمى نشده او شهامتى ندارد.
اما آنهايى كه زخمى هستند و اسير شده اند اگر زخم در جلوى بدن آنها است آنها را آزاد كنيد. معلوم مى شود تا آخرين لحظه مقاومت كرده اند و بعد اسير شده اند.
اما آنهايى كه زخمى هستند و اسير شده اند اگر زخم در جلوى بدن آنها است آنها را آزد كنيد. معلوم مى شود تا آخرين لحظه مقاومت كرده اند و بعد اسير شده اند.
اما آنهايى كه زخمى شده اند و زخمشان در پشت بدنشان است معلوم مى شود صحنه جنگ را ترك كرده و فرار كرده اند و به همين جهت از پشت سر به آنها تير رسيده است آنها را دستگير كرده اند نه اسير.( ۵۸۰)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
ماءمور مستغلات ملكى حضرت اميرعليهالسلام به حضرت عرض كرد: كسى از شما بواسطه نيازمنديش چيزى و كمكى خواسته است. شما فرموديد: به او هزار واحد بدهيد، اما نفرموديد هزار واحد از طلا يا نقره.
حضرت فرمود: براى من فرقى نمى كند كدامشان باشد هر چه به حال او نافع تر است و مشكلش را حل مى كند به او بده.( ۵۸۱)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
عبيدالله يكى از فرزندان امام علىعليهالسلام است كه نام مادرش ليلى بنت مسعود است گويا وى نزد امام منزلتى نداشته است و به هنگامى كه حضرت همه پسرانش را به اطاعت از امام حسنعليهالسلام و امام حسينعليهالسلام سفارش مى كرد. عبيدالله برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنينعليهالسلام ! به محمد حنفيه وصيت نمى كنى؟
حضرت فرمود: در زمان حياتم بر من جسارت مى ورزى؟ گويا مى بينم در خيمه ات ذبح شده اى و معلوم نباشد كه چه كسى تو را كشته است.
پس از قيام مختار عبيدالله از مختار مى خواهد تا او مردم را به سوى وى دعوت كند. اما مختار اينكار را نپذيرفت. سرانجام در خدمت مصعب بن زبير به جنگ با مختار مى شتابد و درگير و دار جنگ به شكل مجهولى كشته مى شود.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
پس از قتل عثمان در ۱۸ ذى سال ۳۵ هجرى، معاوية بن ابى سفيان كه خود از عاملين تحريك مردم به كشتن عثمان بود حكومت شام را در اختيار داشت او مى دانست كه امام عىعليهالسلام همچون عثمان ميدان را براى حيف و مال بيت المال مسلمانان به وى نخواهد داد و از سويى تابعيت از علىعليهالسلام را نيز نمى پذيرفت. به ناچار بناى مخالف با حضرت را در پيش گرفت و از خون عثمان به نفع خويش بهر بردارى كرد. او با پيراهن خون آلود عثمان و انگشتان قطع شده نائله همسر عثمان احساسات عوام مردم را بر ضد علىعليهالسلام مى شورانيد و بى محابا آن حضرت را به قتل عثمان متهم مى كرد و خون به خون خواهى او برخاست او براى نخستين بار بر بالاى منبر، قاتلان عثمان را دشنام داد. معاويه در سب و ناسزا گويى به وجود مقدس حضرت عىعليهالسلام اصرار مى ورزيد و تا زنده بود از آن دست برنداشت، حتى وقتى امام حسنعليهالسلام روى مصالحى با معاويه صلح كرد به هيچ يك از مفاد قطعنامه كه يكى از آن عدم سب به حضرت علىعليهالسلام بود عمل نكرد. او بعد از گرفتن بيعت از مردم كوفه به منبر رفت و با وجود پيمان نامه صلح و نهى صريح اسلام از ناسزاگويى نسبت به ساحت مقدس حضرت اميرالمؤمنين علىعليهالسلام و امام حسنعليهالسلام در حضور حسنينعليهمالسلام به ناسزاگويى پرداخت كه با اعتراض اما حسنعليهالسلام روبرو شد. معاويه سپس با تطميع پاره اى از روايان و صحابه هاى معلوم الحال احاديثى به نام حضرت رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم بر ضد حضرت عىعليهالسلام جعل كرد. معاويه در مقابل مخالفت پاره اى صحابه نسبت به لعن و شتم علىعليهالسلام صريحا اعلام كرد كه به خدا سوگند دست از اين كار بر نمى دارم تا كودكان با اين عادت بزرگ شوند و بزرگان با آن پير، تا آنجا كه هيچ كس او را به نيكى ياد نكند و اين عمل آن چنان رايج شد كه بعد از نمازهاى واجب بر وجود مقدس امام علىعليهالسلام لعن مى شد و در كليه ممالك اسلامى و هر كجا كه جزو قلمرو اسلام بود در خطبه هاى نماز و منبرهاى خطابه حتى در تعقيب نمازهاى جماعت و اوقات ديگر حضرت علىعليهالسلام را سب و لعن مى كردند. حموى در كتاب خود مى نويسد: جز در شهر سجستان كه بيش از يكبار در آن دشنام داده شد در تمامى منابر شرق و غرب عالم اسلام مدام بر حضرت لعن و دشنام داده مى شد چنانچه مردم مى پنداشتند اين كار جزو دستورات دينى است و اگر روزى اين كار را فراموش مى كردند قضايش را بجا مى آوردند و عده اى از مردم اصفهان و حران عقيده داشتند كه نماز بدون لعن حضرت فايده ندارد و اين عمل تا زمان خلافت عمربن عبدالعزيز ادامه داشت.( ۵۸۲)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
گويند روزى عقيل( ۵۸۳) بر معاويه وارد شد از وى سئوال شد كه لشكر امام علىعليهالسلام و معاويه را چگونه ديدى؟ عقيل جواب داد: از لشكر برادرم گذشتم ديدم شب و روز آنها چون زمان پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم بود در حالى كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم در ميان آنان نبود و از لشكر تو (معاويه) گذشتم منافقانى را ديدم كه مى خواستند شتر پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم را در شب عقبه رم دهند و چون از خود او سئوال كرد؟ عقيل به وى گفت: حمامه را مى شناسى (جده معاويه كه زنى بدكار بود).
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
ابوالشعثا غلام ابن معمر بود كه علىعليهالسلام او را قنبر ناميد و غلا حضرت شد، وقتى قنبر را نزد حجاج يوسف ثقفى آوردند از او پرسيدند: تو در خدمت علىعليهالسلام چه مى كردى؟ گفت: آب وضويش را حاضر مى كردم. پرسيد: علىعليهالسلام چه مى گفت؟
قنبر گفت: چون از وضو فارغ مى شد اين آيه مباركه را تلاوت مى كرد:
چون اندرزها را فراموش كردند درهاى همه چيز را به روى آنها گشوديم تا چون به آنچه يافته بودند شاد شوند. ناگهان آنها را فرو گرفتيم و در اين هنگام بود كه همه ماءيوس شدند، ريشه ستمكاران قطع شد و سپاس خدايى را كه پروردگار جهانيان است.
حجاج گفت: گمان مى كنم كه اين آيه را بر ما تاءويل مى كرد.
قنبر گفت: بلى.
حجاج گفت: چه خواهى كرد اگر تو را گردن بزنم؟ قنبر گفت: در اين هنگام من رستگار و تو از اشقياء خواهى شد.
آنگاه حجاج دستور داد تا قنبر را گردن بزنند.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
على بن عثمان مى گويد: وقتى كه نوبت خلافت به على بن ابيطالبعليهالسلام رسيد با پدرش از وطن خود مهاجرت كردند تا به حضور علىعليهالسلام رسند. روايت مى كنند كه در نزديكى كوفه از تشنگى ياراى حركت نداشتند. علىعليهالسلام در پى آب رفت و سرابى را از دور ديد تا به سراب رسيد، آنگاه آب به اندازه نوشيد و سيراب شد و برگشت و پدرش را هم به آنجا برد. اما اثرى از آب نديد و پدرش جان سپرد.
وى زمانى كه به حضور امام علىعليهالسلام رسيد حضرت عازم صفين بود. على بن عثمان مى گويد: كه ركاب مبارك امام را گرفتم تا سوار شوند وقتى حضرت سوار شد خواستم پاى حضرت را ببوسم حضرت مانع شد... بعد حضرت به او بشارت عمرى دراز را داد و فرمودند: كه هر كس از آن سراب خورد عمرى طولانى يابد.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در جنگ صفين در يك مرحله امام علىعليهالسلام گرفتار شاميان شد لذا ارتباط علىعليهالسلام با سپاه خود قطع شد، امام فرياد زد: ايا كسى هست كه جانش را به خدا بفروشد و دنيا را با آخرت معامله و معاوضه كند؟ تنها عبدالعزيزبن حارث معروف به ابوحارث پيش امام آمد و از ايشان اجازه خواست. سپس به قلب دشمن حمله كرد و محاصره آنان را شكافت و به سوى ديگر لشكريان امام رسيد. سپاهيان امام به محض ديدن او خوشحال شدند و از و حال امام را سئوال كردند، حارث پاسخ داد: حال امام خوب است و به شما سالم رسانيد. آنگاه گفت: امام فرمودند: كه شما از آن سو تهليل و تكبير بگوييد و به دشمن حمله كنيد و ما نيز از سوى ديگر حمله مى كنيم در اين حمله ۷۰۰ نفر از نام آوران شامى كشته شدند، اما به هيچ يك از ياران آن حضرت آسيبى نرسيد.
در اين موقع حضرت فرمود: چه كسى از مردم بزرگترين سود را در اين كارزار كرده است؟ همگان گفتند: شما اى اميرمؤمنان.
حضرت فرمود: بيشترين سود را ابوحارث برده است.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حضرت عىعليهالسلام در ضمن شمارش بدعتها فرمود: يكى از بدعتهاى او (عمر) اين بود كه جمله حى على خير العمل را در اذان ترك كرد و همين بدعت را سنت قرار داد و مردم از او متابعت كردند.( ۵۸۴)
لذا مطابق بعضى از روايات، عمر در عصر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم همواره با آن حضرت بگو
مگو مى كرد، كه چرا نماز بهتر از جهاد است؟ پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم به او مى فرمود: در جهاد، انسان يك بار كشته مى شود، ولى در نماز خالص با حضور قلب، چندين بار بايد جهاد كرد (و كشته شد) تا بتوان يك نماز مقبول بجا آورد.
عمر سخن رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم را نپذيرفت و همواره مترصد فرصت بود تا جمله حى على خيرالعمل را كه بيانگر برترى نماز بر ساير اعمال است را حذف كند، در عصر پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم نتوانست اين كار را بكند و سرانجام بعد از رحلت آن حضرت موفق شد، حتى در اين باره اختلاف شديد شد، بنا گذاشتند كه بلال حبشى اذان بگويد، بلال در ظاهر پذيرفت و اذان گفت ولى پس از اشهد ان محمدا رسول الله بر اثر فشار زياد روحى، غش كر و همان را عذر آورد، با توجه به اين كه جوسازان بلال را آنچنان در محاصره گرفته بودند كه اگر حى على خيرالعمل مى گفت كشته مى شد( ۵۸۵) لذا جمله الصلوة خير من النوم جايگزين جمله فوق گرديد البته اين امر در ابتداى امر چنان عجيب بود كه عبدالله بن عمر نيز هنگامى كه اين جمله الصلوة خير من النوم را به جاى حى على خيرالعمل در مسجد شنيد به عنوان اعتراض از مسجد خارج شد.( ۵۸۶)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
امام باقرعليهالسلام مى فرمايد: اميرالمؤمنينعليهالسلام در آن ايام كه در كوفه بود چنين عادت داشت كه هر روز صبح از دارالاماره خود بيرون مى آمد و در يكايك بازارهاى كوفه مى گشت و تازيانه اى دو شاخه به نام سبيبه به همراه داشت، در هر بازارى مى ايستاد و در ميان اهل آن صدا مى زد: تاجران پيش از داد و ستد از خداوند خير و نيكى طلبيد و با آسان گيرى در معامله از خداوند بركت جوييد و به خريداران نزديك شويد (گران نفروشيد تا از شما بگريزند) و خود را به زينت حلم و بردبارى آرايش دهيد و از سوگند خوردن خوددارى كنيد و از دروغ بپرهيزيد و از ستم كناره گيريد، و با مظلومان به انصاف رفتار نماييد و به رباخوارى نزديك مشويد و پيمانه را كامل بدهيد (كم فروشى نكنيد) و چيزى از حق مردم كم نگذاريد و روى زمين در غرقاب فساد فرو نرويد.
و همين طور در تمام بازارهاى كوفه دور مى زد، سپس باز مى گشت در محلى براى رسيدگى به كارهاى مردم مى نشست و چون مردم مى ديدند كه آن حضرت بسوى آنها مى آيد و فرياد اى مردم امام بلند مى شد، همه دست از كار خود مى كشيدند و خوب به فرمايشات امام گوش مى دادند و به روى آن حضرت چشم مى دوختند تا از سخن خود فارغ مى گشت، و چون سخن امام تمام مى شد مى گفتند: اى اميرمؤمنان شنيديم و اطاعت خواهيم كرد.( ۵۸۷)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
امام باقرعليهالسلام فرمود: عادت اميرالمؤمنين علىعليهالسلام در كوفه اين بود كه چون نماز عشاء را با مردم مى گزارد سه بار با صداى بلند كه تمام اهل مسجد مى شنيدند مى فرمود: مردم مجهز شويد - خدا شما رارحمت كند - كه همانا آواى كوچيدن در ميان شما برخاسته پس اين اقامت و دلبستگى بر دنيا چه معنى دارد پس از آنكه آواى كوچيدن برخاسته است؟!
خدا شما را رحمت كند مجهز شويد و بهترين زاد و توشه اى را كه آماده و در دسترس داريد و آن تقواست - به همراه خود برداريد و بدانيد كه راه شما بسوى معاد، و عبور شما بر صراط و وحشت بزرگ در پيش رويتان است، و همانا كريوه ها و گردنه هاى صعب العبور و منازل وحشت زا و هراسناكى در پيش داريد كه ناگزير بايد از آنها عبور نموده و در آنجاها توقف كنيد.( ۵۸۸)
بنابراين با رحمت خداست كه نجات از وحشت و خطر بزرگ و درهم بودن چهره قيامت و سختى خبرگاه آن است و يا مهلكه اى است كه قابل جبران نخواهد بود.( ۵۸۹)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حنش بن معتمر مى گويد: بر اميرالمؤمنين علىعليهالسلام در حالى كه در رحبه (محلى در كوفه) تكيه زده بود داخل شدم و گفتم: السلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمة الله و بركاتة، چگونه صبح كردى؟ حضرت سربلند كرد و جواب سلام مرا داد و فرمود:
صبح كردم در حالى كه دوستدار دوستان و صبر كننده دشمنى دشمنانمان هستم، همانا دوست ما در هر شبانه روز منتظر راحتى و گشايش است و دشمن ما بناى كار خود را بر پايه اى نهاده كه سخت نااستوار و لغزان است، اين بناى او بر لب پرتگاهى است كه وى را در آتش مى افكند.
اى اباالمعتمر! به راستى كه دوست ما نمى تواند ما را دشمن بدارد و دشمن ما نمى تواند ما را دوست بدارد، همانا خداى متعال دلهاى بندگان را بر دوسيت ما سرشته و دست از يارى دشمن ما شسته، پس دوست ما توان دشمنى ما، و دشمن ما توان دوستى ما را ندارد، و هرگز دوستى ما و دوستى دشمن ما در يك دل نگنجد زيرا كه خداوند براى يك مرد دو دل در درونش ننهاده است تا با يكى گروهى را و با ديگرى دشمنان همان گروه را دوست بدارد.( ۵۹۰)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
امام صادقعليهالسلام مى فرمايد: روزى اميرالمؤمنين علىعليهالسلام برفراز منبر كوفه ايراد خطبه مى فرمود: سپس خطاب به مردم فرمود: اى مردم! ده خصلت از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم به يادگار دارم كه نزد من از آنچه كه خورشيد بر آن مى تابد محبوبتر است.
سپس ادامه داد؛ رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم به من فرمود: اى على! تو در دنيا و آخرت برادر منى، و در روز قيامت در پيشگاه خداوند جبار تو نزديكترين آفريدگان به من هستى، و جايگاه تو در بهشت مقابل جايگاه من است همچنانكه منازل دوستان در راه خدا - عزوجل - در مقابل هم قراردارد، تو وارث منى، و تو پس از من در مورد وعده ها و كارهايم وصى من خواهى بود، و تو حافظ و سرپرست خانواده من در هنگام غيبت من هستى، تو پيشواى امت منى، و تو به پا دارنده عدالت در ميان امت منى، و تو دوست منى و دوست من دوست خداست، و دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداست.( ۵۹۱)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
ربيعه و عماره و گروهى ديگر از اصحاب علىعليهالسلام مى گويند: در آن زمانى كه گروه كثيرى از ياران علىعليهالسلام از دور آن حضرت پراكنده شدند و نزد معاويه رفتند تا كه نصيبى از دنيا ببرند، گروهى از ياران امام خدمت او رسيدند و عرض كردند: اى اميرمؤمنانعليهالسلام اين همه اموال را كه در نزد خوددارى بين ياران خود بخشش كن و اين اشراف عرب و قريش و كسانى را كه مى ترسى زير بار تو نروند و تبعيت از تو نكنند به سوى معاويه مى گريزند، را بر ساير آزاد شدگان و عجميان ترجيح و تفضيل مده (تا وفادار بمانند)
علىعليهالسلام فرمود: مرا مى فرماييد كه يارى كردن آنها را از راه ستم بجويم؟! نه بخدا سوگند تا خورشيد مى تابد و ستاره اى در آسمان مى درخشد دست به چنين كارى نمى زنم، بخدا سوگند اگر اين اموال از خود من بود هر آينه مساوات را در ميان آنها مراعات مى كردم حال چه برسد به اينكه مال خود آنها است (بيت المال مسلمين است) سپس لحظه اى سكوت كرد و سر به جيب تفكر فرو برد و پس از آن فرمود:
هر كس ثروتى دارد جدا بايد از فساد بپرهيزد كه بخشش مال در غير حقش تبذير و اسراف است... هر كس بخواهد از آنچه كه خداوند به او ارزانى داشته؛ نيكى نمايد به خويشان و نزديكان خود رسيدگى كند و مهمان نوازى كند و اسيرى را آزاد كند و به ورشكستگان و در راه ماندگان و تهيدستان و جهادگران در راه خدا يارى رساند و بايد بر مشكلات و سختى ها شكيبا باشد، كه همانا دستيابى به اين خصال اشراف كرامتهاى دنيا و رسيدن به فضائل آخرت است.( ۵۹۲)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
ابوارا كه مى گويد: در همين مسجد كوفه پشت اميرالمؤمنين علىعليهالسلام نماز گزاردم، آن حضرت به جانب راست خويش بگرديد - و قدرى كسالت داشت - و مدتى همانطور ماند تا خورشيد بر ديوار همين مسجد به قدر يك نيزه برآمد، و آن ديوار به اندازه فعلى نبود، سپس رو به مردم كرد و فرمود: هان به خدا سوگند ياران رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم همه شب رنج و مشقت بيدارى آن را تحمل مى كردند و در ميان پيشانى و زانوهاى خود نوبت مى گذاشتند (كنايه از سجده و قيام در عبادت است) گويا كه خروش آتش دوزخ در گوششان طنين انداز بود، چون وارد صبح مى شدند رنگ پريده و زرد چهره بودند، پيشانى آنان بسان زانوى بز، پينه بسته بود و چون ياد خداوند مى شد مانند حركت درخت در يك تند باد به حركت در مى آمدند و از چشمانشان چنان اشك مى باريد كه لباسهايشان تر مى گشت سپس حضرت برخاست و در آن حال مى فرمود: به خدا سوگند گويا اين قوم به حال غفلت شب را به صبح آورده اند و از آن پس ديگر خندان و شادان ديده نشد تا آنكه كار ابن ملجم - لعنة الله - صورت گرفت.( ۵۹۳)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
امام حسينعليهالسلام مى فرمايد: در مسجد نشسته بودم مؤذن براى اذان بالاى ماءذنه رفت، وقتى كه گفت: الله اكبر، الله اكبر پدرم حضرت علىعليهالسلام منقلب شد و آنچنان گريه كرد كه همه ما گريه كرديم، هنگامى كه اذان او تمام شد، فرمود: آيا مى دانيد كه مؤذن چه مى گويد؟ عرض كرديم: خدا و رسولشصلىاللهعليهوآلهوسلم و وصى رسولش داناترند فرمود: لو تعلمون ما يقول لصحكتم قليلا و لبكيتم كثيرا؛ اگر مى دانستيد كه چه مى گويد، كم مى خنديديد و بسيار مى گريستيد آنگاه حضرت به تفسير اذان پرداختند.( ۵۹۴)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
امام رضاعليهالسلام فرمود: مردى از اشراف قبيله بنى تميم بنام عمرو سه روز پيش از شهادت اميرالمؤمنينعليهالسلام به حضور آن حضرت رسيد و عرض كرد: اى مولاى من تقاضا دارم داستان اصحاب رس را براى من بيان فرماييد تا بدانم آنها در چه عصر و زمانى زندگى مى كرده اند و سرزمين آنها در كجا بوده است و پادشاه آنها چه كسى بوده است؟ آيا خداوند پيغمبرى براى آن قوم مبعوث فرموده و به چه علت آنها به هلاكت رسيدند؟ زيرا كه در قرآن كريم آز آنها نام برده شده ولى شرح حال آنها بيان نشده است.
اميرالمؤمنين علىعليهالسلام فرمودند: پرسشى نمودى كه پيش از تو كسى از من سئوال ننموده و بعد از من نيز كسى خبر آنها را به تو نخواهد گفت مگر آنكه از من حديث كند.
بدان اى مرد در كتاب خدا هيچ آيه اى نيست مگر آنكه تفسير آنرا من مى دانم و حتى موقع نزول و شاءن نزول آن را مطلع هستم سپس به سينه مبارك خود اشاره نموده و فرمودند: در اينجا علم و دانش بى پايانى است اما جويندگان آن بسيار كم هستند و بزودى وقتى كه ديگر مرا در بين خود نبينند پشيمان خواهند شد.
اى تميمى! اصحاب رس مردمى بودند كه درخت صنوبر را پرستش مى كردند و آن را در فارسى شاه درخت مى ناميدند و آن درختى بود كه پس از طوفان نوح در كنار چشمه آبى بنام روشناب كاشته شد. قوم مزبور بعد از عصر حضرت سليمان در روى زمين مى زيستند و دوازده شهر در كنار رود ارس در بلاد مشرق زمين بنا كرده بودند و به همين مناسبت آنها را اصحاب رس ناميده اند در آن زمان در روى زمين نهرى پر آب تر و بهتر و گواراتر از رود ارس وجود نداشت و هيچ شهر و ديارى آبادتر از شهرهاى ايشان نبود. نام دوازده شهر آنها عبارت بود از: آبان، آذر، دى، به من، اسفندار، فروردين، ارديبهشت، خرداد، تير، مرداد، شهريور و مهر. مركز كشور و سلطنت آنها شهر بزرگ اسفندار و نام پادشاه ايشان تركوذبن غابوربن يارش بن ساذبن نمرود بن كنعان بود... چشمه روشناب و اولين صنوبر در شهر اسفندار بود. اصحاب رس در هر ماه عيدى داشتند كه در پيرامون درخت صنوبر اجتماع نموده و درخت را با انواع زيورهاى مى آراستند و گاو و گوسفند بسيار قربانى مى كردند و آتش افروخته و قربانى هاى خود را در آتش مى انداختند و چون دود قربانيها بلند مى شد همگى به سجده افتاده و به نيايش مى پرداختند و مى گفتند: خداى ما از ما راضى شو، در اين وقت شيطان درخت صنوبر را مى جنبانيد و از ساق درخت صدايى به مانند آواى كودك بر مى خاست كه اى بندگان من از شما خشنود شدم. مردم از شنيدن صداى مزبور خوشحال شده و به لهو و لعب و شرب خمر مشغول و يك شب و يك روز در آن مكان توقف كرده و روز ديگر به جايگاه خود باز مى گشتند و عيد هر شهرى منسوب به آن شهر بوده و ايرانيان نام دوازده ماه سال خود را از نام دوازده شهر مذكور اقتباس كرده بودند. در هر سال يك مرتبه اهالى دوازده شهر بسوى شهر اسفندار كه مركز كشور و جايگاه چشمه روشناب و صنوبر اصلى بوده مى رفتند و عيد بزرگ خود را در آنجا برگزار مى نمودند. بدين ترتيب كه در كنار صنوبر سراپرده مجلل و رفيعى از ديبا كه به انواع صورتهاى مختلف مزين شده بود ميزدند و به آن سراپرده دوازده در تعبيه كرده بودند كه اهالى هر شهرى از در مخصوص خود وارد مى شدند. خارج سراپرده به نيايش صنوبر پرداخته و قربانى ها براى آن درخت خيلى بيش تر از ساير درختها مى آوردند. آنگاه شيطان درخت را به شدت تكان مى داد و از ميان درختها به آواز بلند صدايى بلند مى شد و مردم را وعده ها و اميدوارى ها مى داد مردم سر از سجده برداشته و به لهو و لعب و شرب خمر مشغول و مدت دوازده شبانه روز بعدد تمام عيدهاى سال به عياشى و باده گسارى مى پرداختند و روز سيزدهم جشن پايان يافته و به شهرها و خانه هاى خود باز مى گشتند چون كفر و طغيان آن قوم از حد گذشت. پروردگار يكى از بنى اسرائيل از نسل يهودا فرزند يعقوب را به رسالت مبعوث و براى هدايت آن قوم فرستاد و مدت مديدى آن پيغمبر در ميان آنها بود و ايشان را به خدا پرستى دعوت نمود ولى آنها پيروى نكرده و تبعيت پيامبر خدا را نكردند. هنگام فرا رسيدن عيد بزرگشان آن پيغمبر در مقام مناجات با پروردگار بر آمد و گفت: خداوندا مى بينى كه اين مردم چگونه رسالت مرا تكذيب و از پرستيدن تو سرباز زده و درختى را كه هيچ سود و زيانى براى آنها ندارد ستايش و پرستش مى كنند. الهى قدرت و سلطنت خود را بر اين قوم بنما و معبودشان را از بين ببر و درخت صنوبر را خشك كن همين كه مردم صبح از خواب برخاستند ديدند تمام درختهاى مورد ستايش آنها خشك شده، متحير گشته جمعى از آنها به يك ديگر گفتند اين مرد كه مدعى است از طرف خداى آسمان و زمين پيغمبر است براى آنكه عبادت معبود خود منصرف و به خداى او توجه كنيم خدايان ما را به جادو و سحر خود به اين صورت در آورده... سپس پس از اظهار نظرهاى متعدد تصميم گرفتند پيغمبر خدا را به قتل برسانند. آنها بعد از اين كار دچار عذاب خداوند شدند در همان موقعى كه مشغول برگزارى تشريفات عيد بودند ناگاه باد سرخى به ايشان وزيد. حيران و سرگردان شده به يكديگر پناه مى بردند. خداوند زمين زير پاى آنها را به گوگرد افروخته اى مبدل ساخت و ابرى بالاى سر ايشان آمد كه آتش فشانى نمود و بدنهاى آن قوم را مانند سرب مذاب گداخته و از هم پاشيد و به اين صورت با بدترين حالى نابود و از صفحه گيتى رخت بربستند.( ۵۹۵)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى ابوهريره سخنان زشت و توهين آميزى به اميرالمؤمنين علىعليهالسلام نسبت داد، فرداى آن روز براى حاجت مهم خود نزد حضرت آمد. امامعليهالسلام نياز او را بر طرف ساخت، ياران امام با تعجب عرض كردند: يا علىعليهالسلام چرا چنين كرديد؟ حضرت فرمود: شرم داشتم از اينكه جهالت و نادانى او، بر حلم من و خطايش بر عفوم و سئوالش بر كرم من غلبه و پيشى گيرد از اين رو حاجتش را روا ساختم و باز در روايت است كه موسى بن طلحه بن عبدالله را وقتى دستگير كردند او را به حضور امامعليهالسلام آوردند. امامعليهالسلام فرمود: سه بار بگو: استغفر الله و اتوب اليه. او چنين گفت، آنگاه حضرت او را آزاد كرد و فرمود: از اسب و شمشير هر چه نياز دارى در اردوگاه از لشكر ما بگير ليكن از خدا بترس و ملتزم خانه خود باش.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى در جنگ صفين معاويه ديد كه يك نفر در مقابل لشكر او به تنهايى مى جنگد، رو به عمر و عاص كرد و گفت: اين شجاع قوى دلى كيست كه اينگونه مبارزه مى كند؟
عمر و عاص گفت: اين با عبدالله بن عباس يا على بن ابيطالب، حيدر كرار.
معاويه گفت: چگونه مى توان تشخيص داد كه كداميك از آنها هستند؟
عمر و عاص گفت: اگر چه ابن عباس مرد شجاعى است، ولى نمى تواند در برابر سپاهى مقاومت كند، لذا اگر روى گردانيد او ابن عباس است ولى اگر ثابت و پابرجا ماند و جنگيد و عقب نرفت بدان كه او، همان على بن ابيطالبعليهالسلام است. كه اگر تمام اعراب به مقابله با او برخيزند او روى خود را بر نمى گرداند، چه برسد به سپاه تو.
آنگاه معاويه براى آزمايش فرمان حمله عمومى سپاه خود را صادر كرد، اما ديد آن جنگجو با شجاعت بى همتاى خود همچون كوهى آهنين در جاى خود ثابت و استوار مانده است و يك يك سپاهيان او را به هلاكت مى رساند.
آنگاه به اين طريق علىعليهالسلام را شناسايى كرد و فورا دستور عقب نشينى سپاه را صادر كرد.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
يكى از رجال ثروتمند حلوايى پخته و مقدارى از آن را به عنوان تحفه به نزد علىعليهالسلام فرستاده بود. آن حضرت روپوش ظرف را برداشت و ديد رنگ و بوى خوبى دارد.
آنگاه فرمود: از رنگ و بويت معلوم است كه طعم خوب هم دارى ولى هيهات كه من ذائقه ى خود را به طعم تو آشنا كنم. شايد در قلمرو خلافت من كسى پيدا شود كه شب را گرسنه خوابيده باشد.
لذا در اعمال حضرت بنابه نقل مورخين ديده شده است: كه آن حضرت روى خاك مى نشست، فرش خانه اش حصير بود، كفش خود را وصله مى زد ولى او در حالى كه فرمانرواى تمام ممالك اسلامى بود معيشتى چنين سختگيرانه و زاهدانه دارد.( ۵۹۶)
ها، على بشر، كيف بشر، كيف بشر | عقل عاجرشد دركارتو اى پاك گهر( ۵۹۷) |
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
طلحه و زبير در زمان خلافت علىعليهالسلام با اينكه داراى ثروت فوق العاده اى بودند و آن ثروت ها نيز در زمان خلافت خلفاى قبل تهيه كرده بودند( ۵۹۸) چشم داشتى نيز به آن حضرت داشتند. علىعليهالسلام فرمود: دليل اينكه شما خودتان را برتر از ديگران مى دانيد چيست؟ عرض كردند: در زمان خلافت عمر و عثمان مقررى ما بيشتر از ديگران بود حضرت فرمود: در زمان پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم مقررى شما چگونه بود؟ عرض كردند: مانند ساير مردم، علىعليهالسلام فرمود: اكنون هم مقررى شما مانند ساير مردم است. آيا من از روش پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم پيروى كنم يا از روش عمر؟ آنها چون جوابى نداشتند عرض كردند: ما خدماتى كرده ايم و سوابقى در اسلام داريم. علىعليهالسلام فرمود: خدمات و سوابق من بنا به تصديق خود شما بيشتر از همه مسلمين است و با اينكه فعلا خليفه ام هيچ گونه امتيازى ميان خود و فقيرترين مردم قائل نيستم بالاخره آنها ظاهرا مجاب شدند و نااميدانه برگشتند.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
رافع بن سلمه مى گويد: در جنگ نهروان با علىعليهالسلام بودم و هنگامى كه آن حضرت نشسته بود، سوارى آمد و عرض كرد السلام عليك يا على! حضرت فرمود: و عليك السلام، چرا مرا به اسم اميرالمؤمنين سلام نكردى؟ گفت: آرى اينك تو را از آن خبر مى دهم. در جنگ سفين تا قبل از تعيين حكم بر حق بود، و هنگامى كه آن دو حكم (ابوموسى اشعرى و عمر و بن عاص) را تعيين كردى، از تو بيزار شدم و مشرك ناميدم، و آنگاه متحير شدم كه ولايت و فرمانروايى چه كسى را اختيار كنم؟! به خدا سوگند! معرفت و علم من به هدايت و گمراهى تو (كه بفهم تو بر حقى يا بر باطل) براى من از دنيا و مافيها محبوب تر است! حضرت فرمود: مادرت به عزايت نشيند، نزديك من بايست تا علامات هدايت و گمراهى را به تو بنمايانم. آن مرد نزديك حضرت ايستاد، و در اين اثناء ناگاه سوارى اسب تازان نزد علىعليهالسلام آمد و گفت:
يا اميرالمؤمنينعليهالسلام بشارت باد تو را به فتح و پيروزى، چشمت روشن باشد، به خدا قسم! همه خوارج كشته شدند، حضرت در پاسخ او فرمود: جلو نهر يا پشت نهر؟ عرض كرد: جلوى نهر. حضرت فرمود: دروغ گفتى، به آن خدايى كه دانه را شكافت و بشر را آفريد از نهر عبور نكنند تا كشته شوند، آن مرد گفت: پس بصيرتم در حق او زياد شده سپس سوار ديگرى آمد و مثل اولى خبر داد، حضرت هم مثل جواب اولى را به او داد. آن مرد شكاك گفت: همت گماشتم تا بر على حمله كنم و سرش را با شمشير بشكافم. سپس دو سوار ديگر آمدند به طورى كه اسبانشان را به عرق آورده بودند و گفتند: يا اميرالمؤمنين! خدا چشمت را روشن كند، بشارت بادت به فتح و پيروزى. به خدا سوگند! همه خوارج كشته شدند، حضرت فرمود: پشت نهر يا جلوى آن؟ گفتند: بلكه پشت نهر، و هنگامى كه اسبانشان را در نهروان فرو بردند و آب بر سينه اسبها مى زد، برگشتند و كشته شدند، فرمود: شما راست گفتيد. آن مرد از اسبش پياده شد و دست و پاى اميرالمؤمنين علىعليهالسلام را گرفت و بوسيد. اميرالمؤمنين علىعليهالسلام فرمود: اين نشانه اى است براى تو (كه با آن حق را بشناسى)( ۵۹۹) .
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
اصبغ بن نباته روايت كرده، گفت: روزى داخل منزل اميرالمؤمنين علىعليهالسلام شدم و منتظر ورود و تشريف آوردن آن حضرت بودم كه ناگاه وارد منزل شدند به پا ايستاده و سلام كردم. جواب سلام مرا داد و با دست مبارك به كتف من زده و فرمودند: اى اصبغ! عرض كردم: بلى. فدايت شوم. فرمود: دوستان ما دوستان خدا هستند و چون بميرند از افق اعلى شربتى به آنها بنوشانند كه از شير سفيدتر و از عسل شيرين تر و از برف سردتر است. اصبغ گفت: حضورش عرض كردم: اگر چه آن دوستان شما معصيتكار باشند؟ فرمود: بلى. آيا در قرآن نخوانده اى كه مى فرمايد: اولئك يبدل الله سيئاتهم حسنا اى اصبغ! اگر دوستان ما با محبتى كه به ما خاندان رسالت دارند خدا را ملاقات نمايند خداوند گناهان ايشان را مى آمرزد.( ۶۰۰)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى اميرالمؤمنينعليهالسلام در مسجد نشسته بود كه دو نفر بر آن حضرت وارد شدند و با يكديگر بر موضوعى نزاع داشتند. در حضور آن حضرت مساءله را طرح نموده، يكى از دو نفر از خوارج نهروان بود و ادعاى او باطل و بى اساس و سخن ناروا مى گفت:، اميرالمومنينعليهالسلام بر عليه او حكم داد و آن مرد خارجى گفت: به خدا قسم حكم به عدل نفرمودى و قضاوت شما در پيشگاه خداوند باطل و مرضى حضرت حق نيست. اميرالمومنينعليهالسلام با دست اشاره اى به او نمود و فرمود: اى سگ ساكت شو و از مسجد بيرون رو، آن مرد همان دم بصورت سگ سياهى شد و اصحاب ديدند لباسهاى آن مرد به هوا پرواز كرد و خودش صدا مى نمود و اشك از چشمانش جارى گرديد. اميرالمؤمنينعليهالسلام چون حالت او را مشاهده فرمود: دقت كرد و سر به آسمان بلند كرد و كلماتى فرمود كه ما نفهميديم. به خدا قسم ديديم آن شخص بصورت انسان برگشت و لباسهايش از هوا روى شانه اش افتاد و از مسجد بيرون رفت در حالى كه قدم هاى او مى لرزيد و ما بسيار تعجب كرديم و نظرمان را به اميرالمؤمنينعليهالسلام دوخته شده بود حضرت توجهى به ما فرمود و اظهار داشتند، چرا چنين تعجب كرده ايد. گفتيم فدايت شويم چگونه تعجب نكنيم از اين حادثه اى كه هم اكنون به چشم ديديم فرمود: آيا نمى دانيد آصف بن برخيا نظير اين حادثه را بصورت فعل در آورده و تخت بلقيس را در لحظه اى به حضور سليمان كشانيد و آورد كه داستانش در قرآن بيان شده. آنگاه آيات مربوطه را تلاوت فرمود. سپس پرسيد كه آيا پيغمبر شما محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم نزد خدا گرامى تر است يا سليمان. عرض كرديم: پيغمبر ما. فرمود: پس وصى پيغمبر شما گرامى تر از وصى سليمان است، در نزد آصف وصى سليمان يك حرف از حروف اسم اعظم بود ولى در نزد ما هفتاد و دو حرف از اسم اعظم خداوند است.( ۶۰۱)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
اميرمؤمنان علىعليهالسلام پس از بازگشت از جنگ نهروان نامه اى را نوشت و دستور داد به مردم آن را ابلاغ كنند، اما سبب نوشتن نامه اين بود كه عده اى در مورد ابوبكر و عمر و عثمان از آن مولاى بزرگوار پرسش كردند كه علىعليهالسلام از اين سئوال خشمگين شدند و فرمودند: اين پرسشهاى بى حاصل را چه سود؟ بنگريد كه شهر مصر را تصرف كرده اند و معاويه ابن خديج و محمد بن ابى بكر را به قتل رسانيده چه مصيبت بزرگى! كشته شدن محمد را مصيبتى است بزرگ. به خدا سوگند كه او مانند يكى از فرزندان من بود.
سبحان الله ما اميدوار بوديم كه بر اين قوم و متصرفاتشان چيره و پيروز شويم اما ناگهان آنان بر ما تاختند و متصرفات ما را تصاحب كردند. اينك من براى شما نامه اى مى نويسم كه انشاء الله تعالى به پرسش هاى شما پاسخى روشن باشد. پس، دبير خود عبيدالله بن ابى رافع را فرمود: چند تن از مردمى را كه به آنان اعتماد دارم را نزد من حاضر كن، گفت: يا اميرالمؤمنينعليهالسلام نام آنان چيست؟ چه كسانى را به خدمت آورم؟ حضرت فرمود: اصبغ ابن نباته و ابوطفيل عامر بن وائله كنانى و رزين بن جبيش اسدى و جويريه بن مسهر عبدى و خندف بن زهير اسدى و حارثه بن مضرب الهمدانى و حارث بن عبدالله اعور همدانى و مصباح نخعى و علقمة بن قيس و كميل بن زياد و عمير بن زراره، را بياور نزد من.
آنان حاضر شدن. علىعليهالسلام به آنها فرمود: اين نوشته را بگيريد و عبيدالله بن ابى رافع آن را بر مردم بخواند و شما هم جمعه حاضر باشيد و اگر كسى بر ضد شما برخيزد. با او به كتاب خدا در اختلاف خود انصاف دهيد و به عدالت رفتار كنيد. اينك نامه:
بسم الله ارحمن الرحيم
از بنده خدا على اميرمؤمنان، به مومنان و مسلمانان از شيعيان خود... به خدا سوگند نمى دانم به چه كسى شكايت برم. آيا در حق انصار ستم رفت يا در حق من ستم كردند؟ بلكه حق مرا به ستم گرفتند و من مظلوم واقع شدم... (امام پس از تحليل وقايع غصب خلافت و ولايت او، به بيعت مردم با عثمان مى پردازند كه البته به علت طولانى بودن نامه اين موارد حذف گرديد)... مردم مى ترسيدند اگر من بر آنان ولايت يابم گلويشان را بفشارم و نتوانند دم بر آوردند و از ولايت بهره اى در دست آنان نماند. پس همه بر ضد من بر پاى خاستند و متفق شدند تا ولايت را از من به عثمان برگردانند به اين اميد كه بوسيله او از آن نصيب برند و آن امر را در ميان خود دست به دست بگردانند. شبى كه با عثمان بيعت كردند، بانگى برخاست و در مدينه پيچيد و به گوشها رسيد و معلوم نشد بانگ از كيست و به گمان من بانك از كسى بود كه پنهان از چشم ها مى زيست!! بارى چنين گفت: آن ندا دهنده: اى كه بر اسلام سوگوارى مى كنى، خيز و سوگوارى كن، اى جارچى مرگ، اسلام را مرگ فرا گرفت، برخيز و خبر مرگ اسلام را اعلام كن همانا كه معروف مرد و منكر آشكار شد. همانا كه على بر عمر ولايت از او برتر است پس ولايت را در دست او گذاريد و مقام والى او انكار مكنيد اين ندا مايه عبرت بود و اگر همه مردم از اين واقعه آگاهى نداشتند آنرا نقل نمى كردم. و بردبارى پيشه ساختم تا خداى تعالى چه خواهد... عبدالرحمن بن عوف به من گفت: اى پسر ابوطالب تو آيا به اين امر (حكومت) بسيار دلبسته اى؟ گفتم: دلبسته به آن نيستم اما ميراث محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم و حق او را مطالبه مى كنم. ولايت اين امت بعد از او از آن من است و شما به اين امر (حكومت) حريص تريد تا من، زيرا كه شما با زور شمشير ميان من و حق من حائل شده ايد و مرا از حقم باز داشته ايد. بار خدايا! من شكايت قريش را به درگاه تو مى آورم...
رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم با من عهد كرد و فرمود: اى پسر ابوطالب ولايت امر من با تو است پس اگر با عافيت و سلامتى ولايت را به تو واگذاشتند و به اتفاق بر آن تسليم شدند به آن كار و پذيرش آن قيام كن، اما اگر اختلاف كردند، آنرا و آنچه را كه به آن سرگرمند رها كن...
و اما اگر بعد از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم حمزه عمويم و جعفر برادرم براى من مانده بودند به اجبار و اكراه با ابوبكر بيعت نمى كردم. من دچار دو مرد (عباس و عقيل) بودم كه كارى از آنان ساخته نبود. پس در نظر گرفتم كه خاندان خود را حفظ كنم و با خار و خاشاك در ديده، چشم برهم نهادم و جرعه هاى خشم و اندوه را با گلوى گرفته فرو بردم و با شكيبايى تلخ تر از حنظل و شكافنده تر از تيغ ساختم...
شرح كار او (عثمان) به طور كامل و جامع اين است كه امرى را برگزيد و آن اختيارى بد بود. و شما مردم نيز جزع كرديد كه آن نيز بد بود. خداوند ميان ما و او حكم فرمايد. به خدا سوگند در خون عثمان اتهامى ندارم (شراكت نداشتم) من مسلمانى بودم از مهاجران كه در خانه خود بود وقتى او را كشتيد نزد من آمديد تا با من بيعت كنيد. من از قبول آن خوددارى كردم شما عذر مرا نپذيرفتيد دستم را كه براى بيعت گرفتيد و كشيديد واپس كشيدم. آنگاه به من هجوم آورديد مانند هجوم شتران تشنه كه به آبشخور خود هجوم برند. ازدحام شما چنان بالا گرفت كه بيم آن كردم كه كشته شوم و يا بعضى از شما بعضى ديگر را به قتل برسانند، از شدت هجوم بند نعلينم پاره شد و ردا از دوشم افتاد و ناتوان پايمال شد...
(حضرت از اينجا به بعد در نامه خود به شورش ها، بيعت شكنى ها و ظلم هاى بعد از بيعت را كه بر او روا داشتند را تحليل مى نمايد و شديدا اعمال ناجوانمردانه بعضى را سرزنش مى نمايد و در انتها مى فرمايد... ) بار خدايا! ما را، و اينان را، راهروان راه هدايت فرماى و ما و آنان را، به دنيا بى رغبت گردان و آخرت را براى ما بهتر از دنيا قرار ده.( ۶۰۲)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
چون اميرالمؤمنين علىعليهالسلام از مدينه به سوى پيكار با بيعت شكنان در بصره رو كرد، در ربذه فرود آمد و چون از آن جا كوچ كرد و در منزلى در قديد (بر وزن زبير نام محلى است در نزديكى مكه) فرود آمد. عبدالله بن خليفه طائى با آن حضرت ملاقات نمود، اميرالمؤمنينعليهالسلام به او خوش آمد گفت. عبدالله عرض كرد: سپاس خدايى را كه حق را به اهلش بازگرداند و آنرا در جاى خودش نهاد خواه قومى را ناخوش آيد يا به آن شاد شوند، به خدا سوگند آنان محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم را نيز خوش نداشتند و با اعلام جنگ نموده و به كارزار پرداختند... به خدا سوگند در هر جا و هر شرايطى و به جهت وفادارى با رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم در كنار تو پيكار مى كنيم.
اميرالمؤمنينعليهالسلام بر او آفرين گفت و او را در كنار خود نشاند - و اودوست و ياور آن حضرت بود - و شروع كرد از وى اوضاع و احوال مردم را پرسش كردن تا اينكه درباره ابوموسى اشعرى از وى پرسش نمود، او به حضرت گفت: به خدا سوگند من به او اطمينان ندارم و از مخالفت او با شما اگر ياورى بيابد بيمناكم.
اميرالمؤمنين علىعليهالسلام فرمود: به خدا سوگند او نزد من نيز مورد اطمينان و خيرخواه دلسوز نيست و همانا كسانى كه پيش از من زمامدار بودند دلباخته او بودند و او را به فرمانروايى بر مردم گماشته و مسلط ساختند و من مى خواستم او را بركنار كنم. ولى مالك اشتر از من خواست كه او را سر جاى خودش بگذارم و من نيز با كراهت او را باقى داشتم ولى پس از آن باز تصميم به عزلش گرفتم.
همينطور كه امام با عبدالله مشغول گفتگو بود جمعيت كثيرى از جانب كوههاى طى بسوى آن حضرت رو آورد. اميرالمؤمنينعليهالسلام فرمود: ببينيد اين جمعيت چه كسانى هستند؟ سوارانى چند به سرعت رفتند و چيزى نگذشت كه بازگشتند و عرض كردند: اينها قبيله طى هستند كه گوسفندان و شتران و اسبان خود را پيش انداخته و بسوى شما مى آيند، عده اى هدايا و پيشكش هاى خود را آورده و گروهى قصد دارند با تو براى پيكار با دشمن بسيج شوند.
اميرالمؤمنينعليهالسلام فرمود: خداوند به قبيله طى پاداش خير دهد...
آنان چون خدمت حضرت رسيدند عرض سلام نمودند، عبدالله بن خليفه گويد: به خدا سوگند آن جماعت و حسن هياءت آنان مرا به شادى واداشت و هر كدام از آنها سخنى گفته و عرض ارادت نمودند.
على بن حاتم طايى برخاست و حمد و ثناى الهى را به جاى آورد، سپس ارادت و اطاعت خود را نسبت به آن حضرت ابراز كرد. اميرالمؤمنين علىعليهالسلام فرمود: خداوند از جانب اسلام و اهل آن به شما قبيله جزاى خير دهد. شما بدلخواه خود مسلمان شديد و با مرتدان جنگيديد و آهنگ يارى رساندن به مسلمين را در خاطر داشتيد... سپس بعضى ديگر مثل سعيد بن عبيد بحترى از بنى بحتر و ديگران به نوبه خود شديدا اظهار ارادت نمودند كه امام پاسخ آنها را داد.
سپس اميرالمومنين علىعليهالسلام كوچ كرد و شش صد مرد از آنان به دنبال آن حضرت روان شدند تا به منطقه ذى قار رسيد و در ميان هزار و سيصد مرد به آنجا فرود آمد.( ۶۰۳)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى اميرالمومنين علىعليهالسلام از كوفه خارج شد كه به حروريه عزيمت نمايد، مردى به آن حضرت عرض كرد، يا علىعليهالسلام حركت شما در اين ساعت به صلاح نيست، صبر كنيد تا آنكه سه ساعت از روز بگذرد، من خوف آن دارم كه آسيبى به شما برسد، حضرت به آن مرد فال بين، فرمود: اينكه من بر آن سوارم در رحم خود چه دارد؟ جنين اسب من نر است يا ماده؟ عرض كرد: اگر حساب كنم خواهم دانست.
اميرالمؤمنين فرمود: هر كه گفتار ترا تصديق كند قرآن را تكذيب نموده و در تأئید فرمايش خود اين آيه را تلاوت كرد: ان الله عنده علم الساعة( ۶۰۴) آنگاه به آن مرد فال بين فرمود: پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم با مقام عالى و دانش و جامعيت و خاتميت خود هرگز ادعايى را كه تو مى كنى نمى فرمود!!
تو تصور مى كنى كه مرا از دانش خود نفعى مى رسانى و يا زيانى را از من دور مى كنى، هر كس ترا تصديق كند و به گفته هاى تو اعتماد كند بايد از استعانت و يارى خداوند بى نياز باشد. سپس آن حضرت رو به آسمان كرد و عرض كرد: خداوند!! هيچ فال بدى نيست مگر مشيت تو، و هرگز ضرر و زيانى نمى رسد به جز فرمان و اجازه تو، و نيست خدايى غير از تو اى خداى يگانه.( ۶۰۵)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
مالك بن ابى عامر مى گويد: هنگامى كه على بن ابيطالبعليهالسلام از مدينه بسوى بصره براى جنگ جمل روانه شد. من در كنار مغيرة بن شعبه ايستاده بودم كه عمار ياسر پيش ما آمد و به مغيره گفت: اى مغيره ميل و گرايش به خداوند دارى؟ مغيره گفت: كجا چنين چيزى برايم خواهد بود اى عمار؟! عمار به او گفت: در اين دعوت (فرا خواندن بسوى جهاد در جنگ جمل) داخل شو تا به گذشتگان برسى و بر آيندگان سرورى پيدا كنى. مغيره گفت: اى اباليقظان يك چيز بهتر از اين كه تو مى گويى هست!
عمار گفت: آن چيست؟ او گفت: اينكه در خانه برويم و درها را به روى خود ببنديم تا حقيقت بر ما روشن شود. سپس با روشنى و آگاهى بيرون مى شويم و مثل زور آزمايان نباشيم كه مى خواهد با پاره كردن زنجيرى، خنده اى را برانگيزد و ليكن خود به غم و اندوه گرفتار آيد.
عمار گفت: هرگز هرگز، آيا نادانى پس از دانايى و كورى پس از بينايى را برگزينيم؟ گوش به حرف من بده به خدا سوگند مرا نبينى جز در صف اول، امام علىعليهالسلام از جريان آن دو با خبر شد و فرمود: اى اباليقظان، اين عور (چپول و يك چشم) به تو چه مى گويد:؟ به خدا سوگند او پيوسته كوشش مى كند كه حق را به باطل بپوشاند و آنرا وارونه و غير واقع جلوه دهد و به چيزى از دين نياويزد مگر آن كه موافق دنيا باشد.
اى واى مغيره! اين دعوتى است كه هر كس را كه با آن همراهى كند بسوى بهشت مى راند. مغيره گفت: راست مى گويى اى اميرالمومنينعليهالسلام من اگر با تو نباشم هرگز عليه تو نيز نخواهم بود.( ۶۰۶)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
اصبغ بن نباته مى گويد: روزى اميرالمؤمنين علىعليهالسلام سخنرانى كرد و پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: اى مردم سخنم را بشنويد و كلامم را خوب فرا گيريد، همانان تكبر و خودفروشى از نشانه گردنكشى است و نخوت و بزرگ منشى از تكبر است شيطان دشمنى حاضر و آماده است او شما را به باطل دلخوشى مى دهد... القاب زشت بر هم نزنيد... ما خاندان رحمتيم، گفتار ما حق و كردار ما عدل است.
هان! كه از همه شگفت تر اينكه معاويه و عمر و عاص عده اى از مردم را به خون خواهى پسر عمويشان (عثمان) بر مى انگيزند( ۶۰۷) به خدا سوگند كه من هرگز با رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم مخالفت نورزيدم و هرگز در كارى از وى سرپيچى نكردم، جان خود را در مواردى سپر او ساختم كه زورمندان و شجاعان از آن عقب مى نشستند و بندهاى بدنها از آن مى لرزيد...
در اين موقع عمار ياسر برخاست و عرض كرد: اى مردم! اميرالمؤمنينعليهالسلام شما را آگاه ساخت كه امت، با او وفادار نخواهد ماند. پس مردم پراكنده شدند در حالى كه امام آنها را آگاه ساخته بود.( ۶۰۸)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
عمار ياسر مى گويد: در يكى از جنگها كه در خدمت اميرالمؤمنين علىعليهالسلام بودم از بيابانى عبور مى كرديم كه مملو از مورچه بود به حضرت عرض كردم: اى مولاى من آيا كسى هست كه شماره اين مورچگان را بداند. حضرت فرمود: بلى اى عمار من مى دانم و مى توانم تعداد آنها را تعيين كنم.
عرض كردم: يا اميرالمؤمنينعليهالسلام تعداد اينها را از كجا مى دانيد؟ حضرت فرمود: اى عمار مگر سوره يس را نخوانده اى، آنجا كه مى فرمايد: و كل شيئى احصيناه فى امام مبين عرض كردم: بلى فدايت شوم اين سوره را مكرر خوانده ام. حضرت فرمود: اى عمار منظور از امام مبين كه خداوند فرموده است منم.( ۶۰۹)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حضرت علىعليهالسلام هنگام مراجعت از جنگ صفين وقتى كه نزديك كوفه، به كنار قبرستانى كه بيرون دروازه قرار داشت رسيد رو به سوى قبرها كرد و چنين فرمود: اى ساكنان خانه هاى وحشتناك و مكانهاى خاكى و قبرهاى تاريك! اى خاك نشينان، اى غريبان اى تنهايان اى وحشت زدگان، شما در اين راه بر ما پيشى گرفتيد و ما نيز به شما ملحق خواهيم شد. اگر از اخبار دنيا بپرسيد به شما مى گويم خانه هايتان را ديگران ساكن شدند، همسرانتان به نكاح ديگران در آمدند و اموالتان تقسيم شده اينها چيزهاى است كه نزد ما است نزد شما چه خبر.
پس رو به يارانش كرد و فرمود: اگر به آنها اجازه گفتن داده شود حتما به شما خبر مى دهند كه بهترين زاد و توشه براى سفر پرهيزگارى است.( ۶۱۰)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
ابوهريره( ۶۱۱) از كسانى است كه ۳ سال آخر عمر شريف پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم را درك كرد وى در دور خلافت اميرالمؤمنين علىعليهالسلام سكوت ظاهرى كرد و از خير خواهى به دستگاه معاويه دريغ نمى نمود. در هنگام جنگ صفين از جنگ كناره گرفت و روزى را در خيمه گاه حضرت اميرعليهالسلام و روز ديگر را در ميان لشكريان معاويه مى گذراند و گويند در نماز به حضرت اقتدا مى كرد ولى سفره معاويه را ترجيح مى داد و بر سفره او حاضر مى گشت و مى گفت: غذاى معاويه چرب تر و نماز با علىعليهالسلام افضل است...( ۶۱۲)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى علىعليهالسلام در كوفه سخنرانى مى كرد و ضمن سخنرانى فرمودند قبل از دست دادن من از من سئوال كنيد كه من از مادون عرش، از هر آنچه سئوال شود پاسخ خواهم داد و چنين ادعايى را پس از من جز دروغگويان نخواهند كرد. مردى از يهوديان عرب از گوشه مجلس با صداى بلند با لحنى زننده فرياد زد كه: من چيزهايى سئوال خواهم كرد كه در آن درخواهى ماند. اصحاب و دوستان علىعليهالسلام از برخورد بى ادبانه او در خشم شدند و به وى هجوم آوردند. علىعليهالسلام آنان را منع و فرمودند: رهايش كنيد و وى را به شتاب و دستپاچگى مكشانيد. حجج الهى با شتابزدگى و كم خردى استوار نمى گردد و با فرصت گرفتن از سائل براهين الهى نمود. پيدا نمى كند...( ۶۱۳)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حضرت اميرالمومنين علىعليهالسلام در راه سفر خود به سوى بصره براى جنگ با آشوبگران جاهل جمل در منطقه ذى قار( ۶۱۴) توقف كرد. گروهى از حجاج نيز كه از مكه باز مى گشتند در آنجا فرود آمدند، و چون از حضور امام علىعليهالسلام در آن محل مطلع شدند نزديك خيمه آن حضرت جمع شدند تا از نصايح آن حضرت استفاده نمايند. ابن عباس با مشاهده جمعيت مشتاق، به خيمه اميرالمومنين داخل شد و ايشان را در حال وصله نمودن لنگه كفش كهنه خود يافت. عرض كرد: اى اميرالمؤمنينعليهالسلام احتياج ما به اينكه امور ما را اصلاح نمايى از وصله كردن اين كفشهاى كهنه بيشتر است. حضرت پاسخى به وى نداد و همچنان خاموش ماند تا از تعمير كفش خود فارغ شد. آنگاه آن را كنار لنگه ديگرش گذاشت و به ابن عباس فرمود: ابن عباس اين كفشهاى من چقدر مى ارزند؟ ابن عباس عرض كرد: اين كفشهاى از بس وصله خورده مندرس شده اند از قيمت افتاده و ارزشى ندارند. حضرت فرمود: با اين حال قيمتى براى آن بگو. ابن عباس عرض كرد: يك درهم يا شايد كمتر از اين. حضرت فرمود: ابن عباس به خدا قسم اين كفشهاى كهنه و بى ارزش نزد من محبوب تر از امارت و حكومت بر مردم است. مگر آنكه به واسطه آن احقاق حقى كنم و يا باطلى را دفع نمايم.( ۶۱۵)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
هشام بن محمد (مورخ مشهور) مى گويد: چون خبر شهادت محمد بن ابى بكر به اميرالمؤمنينعليهالسلام رسيد( ۶۱۶) نامه اى به مالك بن حارث اشتر نخعى كه آن روزها در منطقه نصيبين اقامت داشت نگاشت كه: اما بعد، همانا تو از كسانى هستى كه من براى برپايى دين از وى كمك مى جويم... محمد بن ابى بكر را بر مصر گماردم و بر وى عده اى خروج كردند... و او به شهادت رسيد - خدايش رحمت كناد - بنابراين بزودى نزد من آى، تا در امر مصر تدبيرى بينديشيم و يكى از يارانت را كه مورد اعتماد و خير خواهى هستند براى جايگزينى بر كارهاى خودت بگمار. مالك اشتر فردى را به شبيب بن عامر ازدى را بجاى خود گذاشت و به سوى علىعليهالسلام رفت، تا بر آن حضرت وارد شد. امام خبر مصر را به وى باز گفت و از احوال اهالى مصر او را باخبر ساخت و به او فرمود: كسى جز تو براى آنجا شايسته نيست پس برو به آنجا. پس هرگاه من به تو سفارشى نمى كنم به اين دليل است كه به راءى و نظر تو بسنده مى كنم از خدا در كارهاى مهم يارى جو و درشتى را با نرمى بهم بياميز و تا آنجا كه نرمش كارساز است با نرمى رفتار كن... مالك اشتر از نرد علىعليهالسلام خارج شد و اثاث خود را جمع كرد تا آماده حركت بسوى مصر شود. علىعليهالسلام نيز پيشاپيش او نامه اى به مردم مصر نوشت. بسم الله الرحمن الرحيم، سلام بر شما... همانا من بنده اى از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم كه در روزهاى ترسناك نمى خوابد و در اوقات هراس انگيز از دشمن روى بر نمى تابد او از رزمنده ترين بندگان خدا... و او همان مالك بن حارث اشتر است او به سان شمشيرى است كه دندانه تيزش، و تيزى لبه اش، به كندى نگرايد زود از ميدان نگريزد و به هنگام رزم با متانت و سنگين است. انديشه اى عميق و ريشه دار و صبر و تحملى نكو دارد پس سخنش را بشنويد و امرش را فرمان بريد...
چون مالك آماده حركت شد جاسوسان معاويه در عراق خبر حركت مالك را به وى نوشتند. معاويه مى دانست اگر مالك به مصر پا نهد مصر از چنگ وى بيرون خواهد رفت لذا به دهقانى كه ماليات پرداز در منطقه قلزم ساكن بود پيغام فرستاد كه علىعليهالسلام مالك اشتر را به طرف مصر فرستاده اگر شر او را از سر ما بردارى تا زنده هستى ماليات همان ناحيه را به تو خواهم بخشيد بنابراين هر چه مى توانى در قتل او چاره كن. آنگاه معاويه اهل شام را جمع كرد و به آنان گفت: همانا علىعليهالسلام ، مالك اشتر را به سوى مصر فرستاده همگى گردآييد تا از خدا بخواهيم و دعا كنيم كه خداوند شر او را از سر ما كوتاه كند. آنگاه دعا كرد و همگى نيز با او دعا كردند.