بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
به طورى كه از اخبار و احاديث به دست آمده ۳۰۰ آيه از آيات شريفه قرآن مجيد بر حسب ماءخذ و مدارك مستند درباره حضرت علىعليهالسلام نازل شده است صرف نظر از علماى شيعه، بزرگان اهل سنت از قبيل شبلنجى، شيخ سليمان حنفى، علامه گنجى، ترمذى، ابن عساكر و شيخ محمد بن على الصبان؛ از ابن عباس نقل كرده اند كه ۳۰۰ آيه از قرآن كريم در شاءن والى حضرت علىعليهالسلام نازل شده است كه ما نمونه اى از آن را مى آوريم:
امام فخر رازى در تفسير كبير خود درباره آيه انا انت منذر و لك قوم هاد؛ تو هشدار دهنده اى و هر قومى را رهبرى است( ۱۰۵۰) از ابن عباس چنين نقل مى كند: چون آيه مزبور نازل شد، رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم دست مبارك خود را ابتدا به سينه شريف خود گذاشت و فرمود: منم نبى منذر، سپس بر دوش علىعليهالسلام دست گذاشت و فرمود: انت الهادى.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حضرت علىعليهالسلام به پيشگاه خداوند عرض كرد:
بار خدايا! اين نماز من است، كه در پيشگاه تو به جاى آوردم. نه به خاطر نيازى است كه تو به آن دارى، و نه به خاطر ميل و رغبتى است كه تو در آن دارى، بلكه براى بزرگداشت و پذيرش فرمان تو است كه تو مرا به انجام آن فرمان داده اى.
اى خداى من! اگر در نماز من عيبى است و يا نقصى در ركوع و سجود آن موجود است، پس مرا باز خواست مكن.( ۱۰۵۱)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
علىعليهالسلام در جوانى شترى داشت كه با آن آب كشى مى كرد، از بيرون شهر مشكها را پر از آب مى نمود و با خود به شهر مى آورد و در اختيار مردم قرار مى داد. نقل است روزى حضرت بار شترى از هسته خرما به خارج از شهر مى برد از او سئوال كردند يا علىعليهالسلام چه بر بار شتر خود دارى؟ فرمود: صد هزار درخت خرما، لذا از امام محمد باقرعليهالسلام روايت شده كه فرمود: اميرالمؤمنينعليهالسلام ۵۰۰ درخت داشت كه در كنار هر كدام از آنها دو ركعت نماز مى خواند، حضرت در مدينه نخلستانهاى قوم يهود را آبيارى مى كرد و در اثر كشيدن آب از چاه دستهاى مباركش پينه زده بود. حضرت چاههاى فراوان در راه مكه و كوفه و ديگر محلهاى حفر كرد تا حجاج از آن استفاده نمايند. خدمات آن حضرت منحصر به حفر قنوات و ايجاد مزارع و كندن چاهها نبود بلكه در ساختن مساجد در كوفه، بصره و نيز مسجد فتح و مسجدى در مقابل قبر حضرت حمزهعليهالسلام نيز تلاش مى نمود و از جمله اين آثار اينكه، بنيانگذار فرهنگ غنى وقف در اسلام آن حضرت بوده اند كه تمامى قنوات و چاهها را وقف مى نمودند.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
امام باقرعليهالسلام فرمود: چون روز قيامت شود خداوند تمام مردم از گذشتگان و آيندگان را عريان و پا برهنه در سرزمين واحدى گرد آورد پس همه آنها در محشر بازداشت مى شوند تا جايى كه عرق فراوانى بريزند و به نفس نفس افتند...
سپس آواز دهنده اى از سوى عرش ندا دهد: پيامبر امى كجاست؟... رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم برخاسته و جلو مردم مى ايستد تا به حوضى كه طول آن به فاصله ميان ايله و صنعا است مى رسد( ۱۰۵۲) ... چون رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم كسانى از دوستان ما اهل بيت را مشاهده مى كند كه باز داشته مى گردند، مى گريد و مى گويد:
خداوندا! شيعه على، خداوندا! شيعه على.
خداوند فرشته اى را بسوى آن حضرت مى فرستد و مى گويد: اى محمد چرا مى گريى؟ رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم مى گويد: چگونه نگريم براى مردمى كه از شيعيان برادرم على بن ابيطالب هستند و مى بينم به سوى دوزخيان برده شده و از درآمدن به كنار حوض من ممنوع مى گردند؟!
پس خداوند مى فرمايد: اى محمد، من آنان را به تو بخشيدم، و به خاطر تو از گناهانشان در گذشتم، و آنان را به تو و به آن عده از فرزندانت كه دوست مى داشتند ملحق نمودم و در دسته و گروه تو قرارشان دادم، و در حوض تو واردشان ساختم و شفاعت تو را درباره آنان پذيرفتم، و تو را بدين كرامت گرامى داشتم.
آنگاه امام باقرعليهالسلام فرمود: پس در آن روز چه بسيارند مردان و زنان، گريانى كه چون اين صحنه را مى بينند، فرياد مى كنند: وا محمدا، اى محمد بفرياد رس پس در آن روز هيچ كس نيست كه ما را دوست داشته و به ما مهر مى ورزيده جز اينكه در حزب ما و با ماست و در حوض ما وارد مى شود؛ به اين جهت است كه در روايتى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: اى مردم علىعليهالسلام را دوست بداريد زيرا كه گوشت او، گوشت من و خون او خون من است.
خداوند لعنت كند دسته اى از امت مرا كه پيمان مرا درباره او تباه ساختند و سفارش مرا درباره اش به فراموشى سپردند كه آنان هيچ گونه بهره اى نزد خداوند ندارند.( ۱۰۵۳)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حارث اعور مى گويد: روزى خدمت على بن ابيطالبعليهالسلام رسيدم، حضرت فرمود: اعور! براى چه اينجا آمدى، عرض كردم: يا اميرالمؤمنين دوستى شما مرا به اينجا كشانده است. حضرت فرمود: تو را به خدا راست مى گويى؟ عرض كردم: به خدا سوگند آرى. حضرت سه بار مرا سوگند داد سپس فرمود: آگاه باش كه بنده اى از بندگان خدا نيست كه خداوند بر او خشم گرفته باشد جز اينكه بغض و دشمنى ما را در دل خود احساس مى كند و ما را دشمن مى دارد. بنابراين دوست ما هر روزى را كه آغاز مى كند در انتظار رحمت بسر مى برد، و درهاى رحمت نيز به روى او گشوده است، و دشمن ما روز را آغاز مى كند در حالى كه بناى كار خود را بر لب پرتگاهى قرار داده كه او را به آتش دوزخ در اندازد. پس رحمت، اهل رحمت را گوارايشان باد و جايگاه اهل دوزخ نيز همان هلاكتشان باد.( ۱۰۵۴)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى مردى رد حضور اميرالمؤمنين علىعليهالسلام برخاست و راجع به ايمان از آن حضرت پرسش نمود، حضرت نيز به ايراد خطبه برخاست و فرمود: سپاس خدايى را كه قانون اسلام را بنيان نهاد و راه ورود به آبشخورهاى آن را براى واردين آن آسان ساخت و پايه هايش را در برابر متجاوز به آن، استحكام بخشيد...
پس ايمان بر چهار پايه استوار است: صبر، يقين، عدل و جهاد و صبر چهار شعبه دارد: شوق و هراس و زهد و انتظار.
هلا! هر كه به بهشت مشتاق باشد دل به شهوات ندهد و هر كه از آتش بهراسد از كارهاى ناروا روى گرداند و هر كس در دنيا زهد پيشه كند مصيبتها بر او آسان نمايد و هر كس مراقب و منتظر مرگ باشد به كارهاى خير بشتابد.
و يقين چهار شعبه دارد: باريك بين، درك حقايق، اندرز گرفتن از عبرتها و روش پيشينيان. پس هر كه در امور دقيق بينا شود حقيقت شناس گردد، و هر كه به حقايق رسد عبرت شناس شود و هر كه عبرت شناس باشد با سنت آشنا شود و هر كه سنت را بشناسد گويا با پيشينيان بوده است.
و عدل چهار شعبه دارد: تيز فهمى و دانش بسيار و شكوفه حكم (داورى) و بوستان حلم و بردبارى
پس هر كه بفهمد جملات علوم را تفسير كند، و هر كه عالم شود راهها و قوانين حكم را بشناسد، و هر كه راهها و قوانين حكم را بشناسد گمراه نگردد، و هر كه بردبارى كند در كارهايش زياده روى نورزد و در ميان مردم خوشنام و ستوده زندگى كند.
و جهاد چهار شعبه دارد: امر به معروف و نهى از منكر، پايدارى در جبهه ها و كينه توزى با فاسقان.
پس هر كه امر به معروف كند پشت مؤمن را محكم ساخته، و هر كه نهى از منكر كند بينى كافر را به خاك ماليده، و هر كه در جبهه ها پايدارى كند به عهد و وظيفه خود عمل نموده و هر كه با فاسقان كينه ورزد براى خود خشم گرفته و هر كه براى خدا خشم بگيرد حقيقتا مؤمن است پس اين است ايمان و پايه هاى آن.
سئوال كننده عرض كرد: اى اميرمؤمنانعليهالسلام راست كه هدايت و ارشاد نمودى، خداوند از جانب دين و به خاطر آن به شما جزاى خير دهد.( ۱۰۵۵)
در روايتى ديگر علىعليهالسلام به كميل بن زياد مى فرمايد: اى كميل! برادر (واقعى) تو دين توست پس هر طور كه مى خواهى از دين خود احتياط و محافظت به عمل آور.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
از خصوصيات حضرت علىعليهالسلام اين بود كه آن حضرت در پنج وقت پاى پياده راه مى رفت و كفشهايش را به دست مى گرفت. ۱- در روز عيد فطر؛ ۲- در روز عيد اضحى؛ ۳- در وقت رفتن به نماز جمعه؛ ۴- در وقت رفتن به عيادت مريض؛ ۵- در روز تشييع جنازه و مى فرمود: اين محلها مورد توجه خداست و يا مواضع خداست. دوست دارم در آنجا پا برهنه باشم.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
امام اميرالمؤمنينعليهالسلام به يكى از دانشمندان يهود گفت: هر كس طباع او معتدل باشد مزاج او صافى گردد، و هر كس مزاجش صافى باشد اثر نفس در وى قوى گردد، و هر كس اثر نفس در او قوى گردد به سوى آنچه كه ارتقايش دهد بالا رود، و هر كه به سوى آنچه ارتقايش دهد بالا رود به اخلاق نفسانى متخلق گردد، و هر كس به اخلاق نفسانى متخلق گردد موجودى انسانى شود نه حيوانى، و به باب ملكى در آيد و چيزى او را از اين حالت برنگرداند.
پس يهودى گفت: الله اكبر! اى پسر ابوطالب، همه فلسفه را گفته اى، چيزى از فلسفه را فرو گذار نكرده اى.( ۱۰۵۶)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى علىعليهالسلام از امام حسن و امام حسينعليهمالسلام سئوالاتى پرسيد كه هر يك از آن بزرگواران به پاسخ پدر خود بر آمدند. ابتداء علىعليهالسلام از پسرش امام حسنعليهالسلام پرسيد اى پسرم خرد چيست؟ گفت: آنكه دل تو نگهدارنده چيزى باشد كه در آن وديعه نهاده اى. پرسيد حزم (هوشيارى و دور انديشى) چيست؟ پاسخ داد: آنكه منتظر فرصت باشى و در امور خيرى كه برايت ممكن است شتاب ورزى. حضرت پرسيد بزرگوارى چيست؟ گفت: عفو و تحمل لغزش ديگران، استوار نمودن زندگى بر شالوده خويهاى ارزنده. پرسيد: بخشندگى و بلند نظرى در چيست؟ پاسخ داد: بر آوردن نياز درخواست كننده و بخشش دسترنج خود. فرمود: خساست چيست؟ پاسخ داد: اينكه اندك را زياد بدانى و آنچه را در راه خدا داده اى تلف شده پندارى. فرمود: رقه (پستى و بردگى) چيست؟ گفت: كوته بينى و درخواست نمودن چيز كم و دريغ داشتن از چيز اندك. پرسيد: خود را به رنج و مصيبت انداختن چيست؟ پاسخ داد: تمسك به كسى كه تو را ايمن نمى سازد و كنجكاوى در چيزى كه برايت سودى ندارد. فرمود: جهل چيست؟ گفت: پريدن بر روى مركب پيش از مهارت يافتن در آن و سرباز زدن از پاسخ گويى و چه خوب كمك كارى است خاموشى در جايگاههاى بسيار اگر چه زبان گويايى داشته باشى.
آنگاه اميرالمؤمنينعليهالسلام رو به فرزندش امام حسينعليهالسلام نمود و به او فرمود: پسرم آقايى چيست؟ گفت: نيكويى نمودن به قبيله و بر گردن گرفتن و پرداخت ديه جرائم و جنايات آنان فرمود: غنا (بى نيازى) در چيست؟ پاسخ داد: اندك بودن آروزهايت و خوشنودى به آنچه تو را كفايت مى نمايد. پرسيد بينوايى در چيست؟ گفت: طمع داشتن به هر چيز و سخت نااميد شدن. پرسيد لوم (نكوهش و سرزنش) چيست؟ پاسخ داد: كه مرد خود را از خطر محفوظ دارد و عيال خود را تسليم آن كند. پرسيد خرق (درشتى، دريده بودن) چيست؟ گفت: در افتادن و دشمنى كردن با فرمانده خود و شخصى كه مى تواند به تو سود و زيانى برساند. آنگاه علىعليهالسلام به حارث اعور توجه نمود و به وى فرمود: اى حارث اين حكمت ها را به فرزندانتان بياموزيد زيرا آنها بر خرد و حزم و راءى مى افزايد( ۱۰۵۷)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى زينبعليهاالسلام و حضرت عباسعليهالسلام در كنار پدر نشسته بودند. علىعليهالسلام به ابوالفضل العباسعليهالسلام فرمود: بگو يك. عباس گفت: يك. پدر گفت: بگو دو قل اثنان، و اين خود اشاره به يك لطيفه توحيدى است يعنى موحدين هرگز به شرك و دو پرستى نمى گرايند.
علىعليهالسلام چشمان پسر خود را بوسيد سپس زينب را نيز نوازش كرد. زينبعليهاالسلام پرسيد: بابا جان ما را دوست دارى؟ پدر گفت: آرى دخترم، فرزندان من، شما جگر گوشه هاى من هستيد. زينب گفت: پدر دو نوع محبت، يكى محبت خداوند و ديگر دوستى فرزند در قلب مؤمن يك جا جمع نمى شود. احساس شما نسبت به ما شفقت و مهربانى است. و نسبت به خداوند محبت خالص است يا ابتاه، حبان لا يجتمعان فى قلب المؤمن، حب الله و حب الاولاد و ان كان لابد فالشفقة لنا و الحب لله خالصا.( ۱۰۵۸)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
امام باقرعليهالسلام فرمود: اميرالمؤمنينعليهالسلام از كنار عده اى عبور مى كرد به آنها سلام كرد و آنها در پاسخ او گفتند: عليك السلام و رحمة الله و بركاته و مغفرته و رضوانه حضرت به آنها فرمود: شما در جواب سلام ما بيش از آنچه كه ملائكه در جواب پدرمان ابراهيمعليهالسلام گفتند، نگوئيد. ملائكه گفتند: رحمة الله و بركاته عليكم اهل البيت( ۱۰۵۹)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
علىعليهالسلام فرمود: در باغ فدك كه به فاطمهعليهاالسلام رسيده بود در بعضى مزارع آن به كار مشغول بودم. ناگاه زنى را ديدم در نهايت جمال و غايت دلربائى و او را تشبيه به بثينه نمود (او زنى بود كه در جمال ضرب المثل عرب بوده است) آن زن به من گفت: اى پسر ابوطالب مرا همسر خود كن تا خزينه ها زمين را به تو بنمايم تا داراى ملك شوى و پس از خودت فرزندانت نيز بهره مند و ملك دار شوند به او گفتم تو كيستى تا از خانواده ات خواستگارى كنم. گفت: منم دنيا. علىعليهالسلام فرمود باز گرد و شوهر ديگر بجوى.
آنگاه حضرت مشغول كار خود گشت، اشعارى به اين مضمون فرمود:
به حقيقت بى بهره شده هر كه دنياى فرومايه او را فريفت، و دنيا اگر فريبد قرنها سود دهنده نيست، دنيا آمد ما را برزى عزيز بثينه و آرايش او در مثل آن شيوه ها بود، گفتم او را غير مرا بفريب زيرا من از دنيا سيرم و نادان نيستم، و نيستم من در دنيا پيوسته زيرا محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم افتاد در خاك ميان آن سنگها (يعنى پس از مردن محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم دلبستگى من به دنيا بى جاست) گيرم دنيا بياورد براى من گنجها و زرها و مالهاى قارون و پادشاهى قبيله ها را، آيا اين طور نيست كه بازگشت همه آنها به نيستى است و مطالبه خواهد شد از نگاه دارندگان آنها به دشمنيها، اى دنيا غير مرا بفريب زيرا من راغب نيستم به آنچه در تست از عزت و ارجمندى و ملك و عطا، و به حقيقت نفس من راضى است به آنچه روزى ام شده، كار تو اى دنيا با اهل بديها و سختيها همراه است، من از روز قيامت ترسانم و از عذاب هميشگى.( ۱۰۶۰)
لقد خاب من عزته دنيا دنيه | و ماهى ان غرت قرو. نا بطائل | |
اتتنا على زى العزيز بثينه | و زينتها فى مثل تلك الشمائل | |
فقلت لها عزى سواى فاننى | عزوف عن الدنيا و لست بجاهل | |
و ما انا والد نيافان محمدا | احل صريعا بين تلك الحنادل | |
وهبها اتتنى بالكنوز و درها | و اموال قارون و ملك القبائل | |
اليس جميعا للفناء مصيرها | و يطلب من خزآنها بالطوائل | |
فعزى سواى اننى غير راغب | بما فيك من ملك و عز و نائل | |
فقد فنعت نفسى بما قدر زقته | فشانك يا دنيا و اهل الغوائل | |
فانى اخاف الله يوم لقائه | و اخشى غدابا دائما غير زائل |
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در خصال صدوق روايت شده كه على بن ابيطالبعليهالسلام به پسران خود فرمودند يا بنى اياكم و معاداة الرجل...
اى پسران من مبادا با مردم از سر خصومت و دشمنى برخيزيد زيرا كه ايشان خالى از دو گروه نمى باشند يا عاقلند، كه در صدد مكر و خدعه با شما بر آيند و يا جاهلند، كه بزودى بر عليه شما به دفاع از خود قيام مى كنند؛ گفتار، حكم مرد نرى را دارد و پاسخ دادن در حكم زن ماده اى است و چون مرد و زن با هم جمع آيند گريزى از تولد بچه نيست و سپس حضرت شروع كردند از خود اين شعر را انشاء نمودند.
سليم العرض من حذر الجوابا | و من دارى الرجال فقد اصابا | |
و من هاب الرجال تهيبوه | و من حقر الرجال فلن يهابا |
كسى كه مى خواهد آبرويش محفوظ باشد از جواب دادن خوددارى مى نمايد، و كسى كه با مردمان به مدارا و ملايمت رفتار نمايد وى به مقصد و مقصود خود مى رسد و راه صواب و درست را طى كرده است و كسى كه مردمان را بترساند مردمان نيز او را مى ترسانند و كسى كه مردمان را پست و حقير پندارد براى او ارزشى قائل نمى شوند.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
خداوند در آيه ۳۰ سوره مباركه شورى مى فرمايد:
و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير
يعنى: و هر گرفتارى كه به شما رسد به خاطر اعمالى است كه انجام داده ايد و بسيارى را نيز عفو مى كند.
علىعليهالسلام مى فرمايد: رسول خدا فرموده است بهترين آيه در قرآن همين آيه است.
خير آية فى كتاب الله هذه الايه
آنگاه علىعليهالسلام فرمود: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم در ادامه فرمود: يا على ما من خدش عمود و لا نكبة قدم الابذنب؛ اى على هر خراشى كه از چوبى به انسان مى رسد و هر لغزش قدمى، بر اثر گناهى است كه از او سر زده است.( ۱۰۶۱)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى حضرت اميرالمومنينعليهالسلام فرمود: يهوديان از اطراف جهان جملگى به كشور فلسطين خواهند آمد و از براى خود دولت تشكيل مى دهند و عده اى از زمامداران كشورها با آنان جنگ مى كنند ولى شكست نصيب يهود نمى گردد. آخرالامر مسلمين با اعراب متحد شوند و وحدت لازم در همه آنان ايجاد گردد و با نبردى كه مى كنند سرانجام پيروزى نصيب آنان مى گردد و كشور فلسطين در اختيار آنها مى آيد و يك يهودى در آنجا جايگزين نمى شود.( ۱۰۶۲)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
اميرالمؤمنين علىعليهالسلام روزى با جمعى از اصحاب خود از اصحاب خود از كوچه اى عبور مى كرد. حضرت پير زنى را ديد كه با چرخ نخ ريسى خود مشغول رستن پنبه است. حضرت سئوال كردند: اى پير زن خداى خود را به چه چيزى شناختى؟ پير زن به جاى جواب، دست از دسته چرخ برداشت طولى نكشيد پس از چند مرتبه دو زدن، چرخ از حركت ايستاد، پير زن گفت: يا على چرخى به اين كوچكى براى گردش احتياج به شخصى چون من دارد آيا ممكن است افلاك با اين عظمت و كرات با اين بزرگى بدون مدبرى دانا و حكيم و صانعى توانا و با نظم معينى به گردش افتند و از گردش خود باز نايستند. علىعليهالسلام روى به اصحاب خود كردند و فرمودند: مانند اين پير زن خدا را بشناسيد.( ۱۰۶۳)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
امام باقرعليهالسلام فرمود: علىعليهالسلام روزى اندوهناك شد آنگاه فرمود: اين اندوه از كجا بر دل من نشست؟ كه بياد ندارم من كه نه بر آستانه در خانه نشسته ام، نه از ميان گله گوسفندان راه عبور باز كرده ام و نه پيراهنم را ايستاده پوشيده ام و نه با دامن (شلوار) خود دست و رويم را خشك كرده ام.( ۱۰۶۴)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى اميرالمؤمنين علىعليهالسلام از دو فرزند ارجمندش امام حسن و امام حسينعليهمالسلام پرسيد: فرق ميان ايمان و يقين چيست؟ هر دو براى رعايت ادب سكوت كردند تا هر يك كه پدر مورد خطاب قرار داد پاسخ دهد. امام خطاب به فرزند بزرگتر فرمود: يا ابا محمد (كنيه امام حسنعليهالسلام است) پاسخ ده. امام حسنعليهالسلام پاسخ داد بينهما شبر يعنى فاصله ايمان و يقين يك وجب است. پدر از او توضيح خواست و امام مجتبىعليهالسلام در توضيح فرمودند:
لان الايمان ما سمعناه باذاننا و صدقناه بطوبنا و اليقين ما ابصرناه با عيننا و استدللنا به على ما غابب عنا؛ يعنى: ايمان چيزى است كه به گوش مى شنويم و با دل آن را تصديق مى كنيم و يقين چيزى است كه با چشم آن را مى بينيم و به آن بر چيزى كه از ما پنهان است استدلال مى كنيم.( ۱۰۶۵)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در سفارشى حضرت علىعليهالسلام به فرزند خود حضرت امام حسينعليهالسلام فرموده است:
حسين اذا كنت فى بلدة
غريبا فعاشر بآدابها
و لا تفخرن فيهم بالنهى
فكل قبيل بالبابها
حسين جان هر گاه در شهرى غريب بودى، با آداب و رسوم آن محل زندگى كن، عقل خود را بكار گير، و در ميان آنان فخر و مباهان به خود راه مده.
زيرا هر جمعيتى عقلاء و خردمندانى دارد و رسوم خود را محترم مى شمارد.( ۱۰۶۶) و در برخورد با جاهلان حضرتش مى فرمايد:
و لقد امر على اللئيم يسبنى
فمضيت عنه و قلت لا يغنينى
به تحقيق گاه مى گذرم بر شخص پستى كه به من ناسزا مى گويد: پس از او مى گذرم و به خود مى گويم كه مقصود او من نيستم.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى علىعليهالسلام وارد مسجد شد و به مردى گفت: استر مرا نگاهدار. آن مرد بدبخت دهنه بند استر آن حضرت را باز كرد و با خود برد، علىعليهالسلام پس از نماز در حالى كه دو درهم در دست مباركش بود و قصد داشت آن را به عنوان مزد به آن مرد بدهد از مسجد خارج شد، ديد آن مرد دهن بند را دزديده و استر را به حال خود رها كرده، دو درهم را به يكى از خدمتكاران داد تا دهن بندى براى استر بخرد. خدمتكار دهن بند دزديده شده را در بازار در مغازه اى مشاهده كرد، كه صاحب مغازه به دو درهم خريده بود، خدمتكار نيز دهنه را به دو درهم از آن صاحب خريد و به علىعليهالسلام برگرداند. آنگاه علىعليهالسلام فرمود: ( ان العبد ليحرم نفسه الرزق الحلال بترك الصبر و لا يزداد على ما قدر له؛ به حقيقت كه بنده اى با افتادن در عجله و ترك صبر و استقامت روزى حلال الهى را بر خود حرام مى كند و چيزى هم از مقدار مقدر شده بوسيله حضرت حق به خود اضافه نمى كند)!!( ۱۰۶۷)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى حضرت امير علىعليهالسلام بر گروهى از مسلمانان كه در مسجد نشسته و مشغول مشاجره كلامى بودند وارد شدند و بر آنها سلام نمودند، آنها پاسخ گفته و آن حضرت را به جمع خود دعوت كردند حضرت پس از سرزنش آنان فرمود: اى گروه بدعت گزار امروز اول ماه شعبان است خداوند آن را به آن جهت شعبان ناميد كه نيك ها در آن شاخه شاخه مى شود و درهاى بهشت را در آن گشود و نعمت هاى بهشتى را با ارزانترين قيمت و آسانترين راه بر شما عرضه كرده، اما شما از آن ابا داريد، آنگاه فرمود: شاخه هاى نيكى در اين ماه، نماز و روزه و زكات و امر به معروف و نهى از منكر، نيكى به پدر و مادر و خويشان و همسايگان و ايجاد صلح و صفا بين مردم و احسان به فقرا و مساكين است اما شما به كارى پرداخته ايد كه از آن نهى شده ايد.( ۱۰۶۸)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
اصبغ بن نباته مى گويد: علىعليهالسلام فرمود: هر كسى دوست دارد كه وقت مردن از گناهان پاك باشد و همچون طلاى نابى كه هيچ ناخالصى در آن وجود ندارد گردد و احدى حقى از او درخواست نكند، در پس نمازهاى پنجگانه شب و روز نسبة الله (سوره توحيد) يعنى قل هو الله را ۱۲ بار بخواند بعد دستها را بگشايد و اين دعاى را بخواند:
اللهم انى اسالك باسمك المكنون المخزون الطاهر الطهر المبارك و اسالك باسمك العظيم و سلطانك القديم يا واهب العطايا يا مطلق الاسارى يا فكاك الرقاب من النار صل على محمد و آل محمد و فك رقبتى من النار من الدنيا و ادخلنى سالما واجعل دعائى او له فلاحا و اوسطه نجاحا و آخره صلاحا انك انت علام الغيوب
آنگاه فرمود: اين از اسرار دعاهايى است كه به طور پنهانى و رمزى خوانده مى شود و از دعاهايى است كه پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم به من آموخت و دستور داد كه من آن را به حسن و حسينعليهمالسلام نيز بياموزم.( ۱۰۶۹)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
سويدة بن غفلة مى گويد: از اميرمؤمنان علىعليهالسلام روزى شنيدم كه فرمود: هنگامى كه آخرين روز زندگى انسان مى رسد مال و فرزند و عمل شخص در برابر او مجسم مى شود و با زبان حال به ثروت خود مى گويد: من در جمع آوريت حريص بودم و در مصرف تو بخل ورزيدم در اين لحظه چه كمكى به من خواهى كرد؟ مال با همان زبان به او مى گويد من كفن تو را تاءمين مى كنم و كارى ديگر با تو ندارم. سپس روى به فرزند نموده و مى گويد: من سخت تو را دوست داشتم از تو حمايت مى كردم در اين لحظه با من چه مى كنى؟ پاسخ مى دهد من تو را در قبر مى گذارم و پنهانت مى كنم، پس از آن به عمل خود مى گويد: من به تو بى ميل بودم و بر من سنگينى داشتى امروز با من چه خواهى كرد؟ عملش پاسخ مى دهد: من هميشه با تو هستم در قبر در حشر تا حضور در پاى ميزان عدل الهى.( ۱۰۷۰)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
سويد بن غفله( ۱۰۷۱) مى گويد: وارد شدم به خانه على بن ابيطالبعليهالسلام ولى در منزل آن حضرت چيزى نديدم، عرض كردم: يا علىعليهالسلام اثاث منزل شما كجاست؟ فرمود: يا سويد ما اهل بيتى نيستيم كه در دنيا اثاث البيت بخواهيم، ما آنچه داريم براى آخرت خود مى فرستيم ما در دنيا مانند سوارى هستيم كه از راه برسد و در سايه درختى كمى استراحت كند و باز براه افتد و برود و توجهى به سايه درخت نداشته باشد.( ۱۰۷۲)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
راوى مى گويد: خدمت علىعليهالسلام بودم در نخلستانى كه قنات مى كند ظهر از قنات بيرون آمد، نماز ظهر و عصرش را خواند بعد فرمودند غذايى براى خوردن هست؟ گفتم، كدوى پخته داريم. فرمود: بياور. مى گويد يك مقدارى كدوى پخته براى علىعليهالسلام آوردم دست مباركش را با آبى كه از شن بيرون مى آمد شستند و داشتند غذا مى خوردند اما زمزمه داشتند و گاهى مى گفتند لعنت خدا بر آن كسى كه بواسطه شكم به جهنم مى رود، راوى مى گويد: ناهار را خورد و بعد به قنات رفتند و كلنگى زدند اتفاقا بسترى خورد كه آب فوران كرد به حدى كه آب گل آلود تا ريش اميرالمؤمنينعليهالسلام آمده بود اصلا نتوانست كار كند از قنات بالا آمد، فرزندان و خويشاوندان براى ديدن علىعليهالسلام آمده بودند آن آب مفصل را ديدند خيلى خوشحال شدند علىعليهالسلام در حالى كه از قنات بالا نيامده بود و يك پايش اين طرف قنات و پاى ديگر آن طرف بود، فرمودند: قلم و دوات برايم بياورد چنانكه كار علىعليهالسلام در آن ۲۵ سال اين بود كه بيست و چهار چشمه و قنات و باغستان وقف فقرا و ضعفا و بيچاره ها كرد همانجا مى فرمايند در قنات وقف نامه اش را نوشتند و گفتند بچه ها و خويشان من، چشم داشت به اين قنات نداشته باشيد اينها مال فقرا و بيچاره هاست.
لذا علىعليهالسلام در حديثى مى فرمايد: من كان همه بطنه فقيمته ما يخرج عن بطنه؛ يعنى: ارزش كسى كه تنها به جهت شكمش كوشش مى كند مساوى آن چيزى است كه از شكم او خارج مى شود.( ۱۰۷۳)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
مردى به امام صادقعليهالسلام عرض كرد: حديثى نقل مى شود كه شخصى به علىعليهالسلام گفت: يا علىعليهالسلام من تو را دوست دارم و حضرت به او فرمود: جامه گشاد براى تهيدستى آماده نما. امام صادقعليهالسلام در پاسخ وى فرمود: اينطور نيست كه مى گويى همانا اميرالمؤمنين علىعليهالسلام به او فرمود براى تنگدستى خود جامه اى تهيه نموده اى و منظور علىعليهالسلام روز قيامت بوده است.( ۱۰۷۴)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى حضرت علىعليهالسلام به طالع بين و فرد پيشگويى برخورد كرد و با اشاره به حيوان آبستنى از آن مرد پرسيد: آيا مى دانى در شكم اين حويان، ماده است يا نر؟ آنگاه خود حضرت فرمود: هر كس چنين ادعايى كرد آيات قرآن را تكذيب كرده است چرا كه خداوند فرموده است (تنها خداوند از روز رستاخيز آگاه است او باران را فرو مى فرستد و از آنچه در رحمهاست خبر دارد و هيچ كس نمى داند فردا چه بدست خواهد آورد و هيچ كس نمى داند در كدام سرزمين مى ميرد همانا خداوند دانا و آگاه است) لذا امام مى فرمايد: الكاهن كالساحر و الساحر و الكافر فى النار؛ پيشگو همچون جادوگر و جادوگر همچون كافر و كافر در دوزخ است.( ۱۰۷۵)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
يكى از دهقانان پيراهنى زربفت را براى امام علىعليهالسلام فرستاد اين پيراهن را فردى بنام عمروبن حريث به چهار هزار درهم از امام خريد و حضرت آن پول را بين مردم تقسيم كرد. عبدالرحمن بن الشعبى مى گويد: وارد ميدان بزرگ كوفه شدم در آن هنگام جوانى همچون ديگران بودم. علىعليهالسلام را ديدم كه بر بالاى دو ظرف طلا و نقره ايستاده بود و بين مردم تقسيم مى كرد تا اينكه هيچ چيز براى خود او باقى نماند، تعجب كردم رفتم و به پدرم گفتم: امروز مردى را ديدم كه نمى دانم بهترين مردم است يا جاهل ترين مردم. پدرم پرسيد: آن چه كسى بود؟ گفتم: اميرالمؤمنين على ع را ديدم و جريان را تعريف كردم او گريست و گفت: نه فرزندم تو امروز بهترين مردم را ديده اى.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حضرت امير مؤمنان علىعليهالسلام بخشى از ساعات روز خود را در صفه اى كه در شهر مدينه جاى داشت كه مسيحيان آن مركز را بنام اولين دانشگاه اسلامى نام گذارى كرده اند شخصا حضور پيدا مى كردند و در باب سخنرانى و سخن شناسى و غير مذاكره مى فرمودند.( ۱۰۷۶)
لذا از اين جهت حضرت توجه خاصى به نحوه كلام اصحاب خود مبذول مى داشتند، منجمله حضرت به شاگردان خود رو نمود و به صعصعة بن صوحان فرمود (هذا الخطيب الشحيح) و با اين جمله كوتاه صعصعه را مدح فرموده، كه ابن ابى الحديد با تمام مقام علمى كه دارد در شرح نهج البلاغه خود مى نويسد را همين فخر و سرافرازى بس كه استاد سخن شناسى مانند حضرت علىعليهالسلام او را خطيب و سخن شناس معرفى كرده است.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى حضرت علىعليهالسلام در تشيع جنازه اى شركت داشتند و در مسير در حالى كه ديگران محزون بعضى گريان بودند يكى از همراهان در حال خنديدن بود حضرت از آن غفلت و حركت نابجا ناراحت شده و فرمودند:
كان الموت فيها على غيرنا كتب و كان الحق فيها على غيرنا وجب...
يعنى: گويا مرگ در اين جهان براى ديگران معين شده و حق نيز براى ديگران واجب گرديده است و گويا مردگان را كه مشاهده مى كنيم مسافرانى هستند كه آنان را در قبر مى گذاريم و بزودى نزد ما بازگشت مى كنند.( ۱۰۷۷)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى حضرت اميرعليهالسلام در ميان اصحاب خود فرمود: من در همه عمر خود در حق كسى نه نيكى كرده ام نه بدى.
اصحاب عرض كردند: يا اميرالمؤمنينعليهالسلام ما معنى اين سخن را نمى دانم شما اين معنى را توضيح دهيد. آنگاه حضرت فرمود: هر كسى كه در حق كسى نيكى كند جزاى آن نيكى به خود او باز مى گردد. پس در حقيقت در حق خود نيكى كرده است و هر كسى در حق كسى بدى، نمايد سزاى آن بدى نيز به او برمى گردد، پس در حقيقت در حق خود بدى كرده است.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
يكى از شيفتگان حضرت اميرالمؤمنينعليهالسلام در راهى همراه ايشان ملازم حضرتش بود كه ناگاه اشكش جارى شد آن حضرت علت را از او پرسش نمودند، عرض كرد: چنان محبت و علاقه شما در من جايگزين است كه از توصيف خارج است ولكن اين پسر جوان من از شما كناره مى گيرد و از دشمنان سر سخت شما مى باشد كه به اين جهت مايه حزن و تأسف من مى باشد. حضرت فرمود: مايلى قلب او را چنان تغيير و حالش را دگرگون كنم كه از جمله دوستان ما گردد، عرض كرد منتهى آرزوى من است، آن حضرت عطف توجه به او نمود. آن مرد گفت: مشاهده كردم چنان شيفته و جان نثار آن حضرت گرديد كه حاضر نبود آنى از حضرتش جداگردد.
توان برد برون از دل ما حب على
نور از مهر جهانتاب نگردد منفك( ۱۰۷۸)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حضرت على مرتضىعليهالسلام روزى از شعراء پرسش فرمودند كه كامل ترين آنان كيست ابى الاسود دوئلى در پاسخ گفت سراينده اين اشعار و و لقد اغتدى يدافع ركنى (الى آخر)
آن حضرت پس از مطالبى فرمود: امرء القيس اشعارش ارزنده تر است و سپس دلائلى آوردند كه همه شعراء تصديق گفتار آن حضرت را نمودند.( ۱۰۷۹)
و در جايى ديگر امام فرمود:
و اياك فضلات الامور فانها | حرام على النفس التقى ارتكابها |
از زوايد زندگى و امور بيهوده حذر كن كه چنين اعمالى بر شخص پارسا روا نيست.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حضرت علىعليهالسلام در يكى از روزها خطبه اى بر مردم خواند و ضمن دعوت مردم به توحيد الهى آنها را به اطاعت از كسانى كه خداوند امر به اطاعت آنها كرده است توجه داد و آيه اى (۴۸ سوره مؤمن) را ياد آور شد و گفت: آيا مى دانيد استكبار چيست؟ ترك اطاعت از كسانى كه ماءمور به اطاعت آنها هستيد و خود برتر بينى نسبت به آنها...
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى علىعليهالسلام فرمود:
شما را به پنج خصلت سفارش مى كنم كه براى دست يابى به آنها سزاوار است بر شترهاى راهوار سوار گشته و با تمام توان در پى آنها بر آييد.
۱- جز به خدا اميد نبنديد.
۲- از هيچ چيز جز گناههاى خود، واهمه به دل راه ندهيد.
۳- هنگامى كه با پرسش از مطلبى كه نمى دانيد روبرو شديد از گفتن نمى دانم حيا نكنيد... از فراگيرى آنچه نمى دانيد، شرم به خود راه ندهيد بر شما باد به صبر و مقاومت...( ۱۰۸۰)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
عن حبة العرنى قال: سمعت عليا عليه السلام ذات يوم يحلف: و الذى خلق السماء من دخان و ماء.( ۱۰۸۱)
حبه عرنى مى گويد: شنيدم روزى علىعليهالسلام بدينگونه قسم مى خورد: به خدايى كه آسمان را از گاز و آب آفريد! و در خطبه ۹۰ نهج البلاغه حضرت مى فرمايد: به آسمانهايى كه ماده اش دود و بخار بود فرمان داد تا قطعات آن، كه با هم فاصله داشتند بهم پيوسته و گرد آمدند.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
مردى به عمار ياسر گفت: آيه اى در قرآن است كه فكر مرا پريشان ساخته و مرا در شك انداخته است؟ عمار گفت: كدام آيه. او گفت: واذا وقع القول عليهم اخرجنالهم دابة من الارض...( ۱۰۸۲) عمار گفت: به خدا سوگند من روى زمين نمى نشينم غذايى نمى خورم و آبى نمى نوشم تا دابة الارض را به تو نشان دهم، سپس همراه آن مرد خدمت علىعليهالسلام آمد و در حالى كه آن حضرت مشغول خوردن غذا بود به محضرش رسيدند هنگامى كه چشم امامعليهالسلام به عمار افتاد فرمود: بيا، عمار آمد نشست و با امام غذا خورد آن مرد سخت در تعجب فرو رفت و با ناباورى به اين صحنه مى نگريست زيرا عمار به او قول داده بود و قسم خورده بود كه تا به وعده اش وفا نكند غذا نخورد. گويى قسم و قول خود را فراموش كرده بود، هنگامى كه عمار برخاست و با علىعليهالسلام خداحافظى كرد آن مرد رو به او كرد و گفت عجيب است تو سوگند يادكردى كه غذا نخوردى و... تا اينكه دابة الارض را به من نشان دهى؟ عمار گفت: من او را به تو نشان دادم اگر مى فهميدى. (يعنى منظور علىعليهالسلام است).( ۱۰۸۳)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
اصبغ نباته مى گويد: روزى اميرالمؤمنينعليهالسلام فرمود: اهل زمين چون به تبهكارى و نافرمانى پروردگار آلوده شوند خداوند بر آن شود كه آنها را روى استحقاقشان عقوبت فرمايد ولى چون نظر كند به سالخوردگان كه در عين ضعف پيرى به سوى نماز گام بر مى دارند و كودكان كه مشغول يادگيرى قرآنند آنان را مورد عفو قرار داده عذابشان را به تأخیر اندازد.
لذا اميرالمؤمنينعليهالسلام در وصيت لحظات آخر عمرش فرمود: خدا را در امر زكات رعايت كنيد كه موجب خاموشى غضب پروردگار است. الله الله فى الزكاة فانها تطفى غضب ربكم
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
سعيد بن كلثوم مى گويد: خدمت حضرت صادقعليهالسلام بودم سخن از وجود مقدس اميرالمؤمنينعليهالسلام به ميان آمد. امام ششمعليهالسلام آنچنان كه حق علىعليهالسلام بود از آن جناب تمجيد كرد و حضرتش را به بهترين صورتى كه لياقت داشت ستود. سپس فرمود:
به خدا قسم هرگز حرامى نخورد تا عمرش پايان گرفت و از دو برنامه اى كه رضاى خداوند در آن بود سخت ترينش را براى عمل انتخاب مى كرد حادثه اى براى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم پيش نيامد مگر اينكه آن حضرت را به عنوان تكيه گاه براى رفع حادثه خواست جز او كسى همانند رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم طاقت عبادت نداشت... ثواب حق را اميد داشت و از عذابش خائف بود در راه رضاى خداوند و دورى از عذاب فردا از كار كرد و دستمزد كار روزانه اش هزار بنده در راه خدا خريد و آزاد كرد غذاى اهلش روغن و سره و خرماى بهم انباشته بود لباسى جز لباس كرباس نداشت( ۱۰۸۴)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
ابوحمزه ثمالى از حضرت باقرعليهالسلام روايت نموده كه اميرالمؤمنينعليهالسلام فرمود: آيا آگاه نسازم شما را از كسى كه حقيقتا فقيه (آگاه به مسائل دين) است؟ عرض كردند: چرا اى اميرالمؤمنينعليهالسلام . فرمود: شخصى است كه مردم را از رحمت خدا نوميد نگرداند و آنان را از عذاب او ايمن نسازد و در نافرمانى از خدا برايشان تسهيل قال نشود و به آنان اجازه نافرمانى ندهد و قرآن را به دليل علاقه به چيزهاى ديگر ترك نگويد. آگاه باشيد در دانشى كه به ديگران انتقال پيدا نكند، خيرى نيست، و بدانيد در قرائتى كه تدبر و چاره انديشى در آن نباشد و در عبادتى كه آگاهى و فهم و دانستن مسائل دين در آن نباشد خيرى نيست.( ۱۰۸۵)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در روايتى از اميرالمؤمنينعليهالسلام در تفسير جمله قدقامت الصلوة آمده است قد قامت الصلوة اى حان وقت الزيارة و المناجاة و قضاء الحوائج درك المنى و الوصول الى الله عزوجل. معناى بپا شد. نماز اين است كه نزديك شد وقت زيارت خدا و مناجات با او و برآورده شدن حاجات و رسيدن به آرزوها و واصل شدن به خداوند عزوجل.( ۱۰۸۶)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
عبدالله بن عباس گويد: سلمان فارسى را در عالم خواب ديدم به او گفتم: آيا تو غلام آزاد كرده رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم نبودى؟ گفت: آرى بودم ديدم تاج ياقوتى بر سر دارد و لباسهاى عالى بهشتى بر تن پوشيده گفتم: اى سلمان اين منظره حكايت از مقام عالى تو مى كند كه خداوند به تو عطا كرده گفت: آرى گفتم: تو در بهشت بعد از ايمان به خدا و ايمان به رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم چه چيز را بهتر از همه چيز ديدى. در پاسخ گفت: در بهشت بعد از ايمان به خدا و رسولشصلىاللهعليهوآلهوسلم چيزى بهتر از دوستى علىعليهالسلام نيست.( ۱۰۸۷)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
يوسف بن ابى سعيد گفت: من روزى خدمت امام صادقعليهالسلام رسيدم حضرت به من گفت: چون روز قيامت شود خداوند تبارك و تعالى خلائق را در آن روز گرد آورد، اولين كسى كه او را فرا بخوانند حضرت نوحعليهالسلام است، پس از او سئوال شود آيا تبليغ نمودى؟ نوح مى گويد: آرى. به او گفته مى شود شاهد بر گفتارت كيست؟ نوحعليهالسلام مى گويد: محمد بن عبداللهصلىاللهعليهوآلهوسلم پس نوحعليهالسلام از مكان خود بر مى خيزد و به نزد محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم مى آيد و او بر روى تلى از مشك به همراه علىعليهالسلام قرار دارد، نوحعليهالسلام به محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم مى گويد: اى محمد خداوند از من سئوال نموده كه آيا نمودى؟ گفتم: آرى. گفت: گواه تو كيست؟ گفتم: محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم . پس حضرت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم مى گويد: اى جعفر و اى حمزه برويد و شهادت دهيد كه او تبليغ خود را كرده است. پس حضرت صادق ع فرمود: جعفر و اى حمزه برويد و شهادت دهيد كه او تبليغ خود را كرده است. پس حضرت صادقعليهالسلام فرمود: جعفر و حمزه دو نفر گواهى هستند كه از براى تبليغ پيامبران گواهى مى دهند، يوسف مى گويد: من عرض كردم فدايت شوم. پس علىعليهالسلام در آن موقع كجاست؟ حضرت فرمود: درجه و منزلت على از اين بالاتر است.( ۱۰۸۸)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
امام صادقعليهالسلام فرمود: دو نفر مرد در نزد اميرمؤمنان علىعليهالسلام به همديگر افتخار و فخر فروشى (در مورد نياكان خود) مى كردند امام علىعليهالسلام به آنها فرمود: آيا شما به پيكرهاى پوسيده و روهاى در ميان آتش، افتخار مى كنيد؟!
سپس (به افتخار كننده) فرمود: اگر داراى عقل باشى، داراى خوى و خلق انسانى خواهى بود و اگر داراى تقوا و پرهيزكارى باشى صاحب كرامت و بزرگوارى هستى و اگر نه عقل و نه تقوا داشته باشى، بدانكه الاغ بهتر از تو است و تو بر هيچ كس امتيازى ندارى.( ۱۰۸۹)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حارث اعور مى گويد: اميرالمؤمنين از فرزندش امام حسنعليهالسلام پرسيد: پسرم مروت چيست؟ امام حسنعليهالسلام پاسخ داد: پارسايى و اصلاح مال و در روايتى ديگر حسن بن جهم مى گويد: امام رضاعليهالسلام روايت نمود كه اميرالمؤمنينعليهالسلام روايت نمود كه اميرالمؤمنينعليهالسلام فرمود: جز دراز گوش موجود ديگرى رد احسان و نيكى نمى كند.
عرض كردم مقصود چيست؟ حضرت فرمود: يعنى: براى نشستن او جا باز كنند و به خوشى به او عرضه شود (و او امتناع كند).( ۱۰۹۰)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
عبايه اسد مى گويد: در حالى كه علىعليهالسلام دراز كشيده بود و من در بالاى سر حضرت ايستاده بودم شنيدم كه مى فرمايد: به تحقيق در مصر هلاك كننده اى خواهد آمد و محققا شهر دمشق را يك سنگ، يك سنگ، درهم خواهد كوبيد و حتما يهوديان و مسيحيان از هر شهر و ناحيه عربها سر بر خواهند آورد و يقينا عرب را با اين عصايم خواهم راند، گويد: به آن حضرت عرض كردم: اى اميرالمؤمنينعليهالسلام گويا به ما خبر مى دهى پس از آنكه از دنيا رفتى مجدد زنده خواهى شد؟ فرمود: چه دور است اين؛ اى عبايه، معتقد شدى به غير عقيده اى كه مردى آن را از من باور كند.( ۱۰۹۱)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى جمعى از ياران اميرالمؤمنينعليهالسلام در موضوع مروت (مردانگى و جوانمردى) با هم در گفتگو بودند كه حضرت علىعليهالسلام وارد جمع آن ها شد، حضرت وقتى از گفتگوى آنها مطلع شد فرمود: چرا آن را از قرآن فرا نگرفته ايد؟ عرض كردند: يا اميرالمؤمنينعليهالسلام اين مطلب در كجاى قرآن است؟ حضرت فرمود: در آيه ان الله يامر بالعدل و الاحسان؛ خداوند به شما دستور مى دهد عدل و احسان را شيوه خدا سازيد.( ۱۰۹۲)
پس عدل همان انصاف و رعايت حق و احسان بخشش و تفضل از حق خويش مى باشد.( ۱۰۹۳)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى علىعليهالسلام يكى از غلامان خود را صدا زد، ولى او جوابى نداد بار دوم و سوم هم او را صدا كرد، اما او جواب نداد. حضرت برخاست و نزد او رفت و ديد كه استراحت كرده، به او فرمود: آيا صدايم را نشنيدى؟ عرض كرد: شنيدم. حضرت فرمود: پس چرا جواب مرا ندادى؟ عرض كرد: يا علىعليهالسلام چون از عقوبت و توبيخ و تنبيه تو، خود را در امان مى ديدم و مطمئن بودم كه مرا توبيخ نمى كنى، لذا سهل انگارى كردم حضرت فرمود: تو را به خاطر خدا آزاد كردم.( ۱۰۹۴)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حارث اعور همدانى مى گويد: از جمله پرسشهايى كه اميرالمؤمنين علىعليهالسلام از فرزند خود امام حسنعليهالسلام نمود اين بود كه فقر چيست؟ و او پاسخ داد: آز و شدت تمايل به چيزى، و ديگر پرسش آن حضرت اين بود كه سفاهت (نادانى) چيست؟ امام حسنعليهالسلام پاسخ داد پيروى از مردم فرومايه و همنشينى با گمراهان و اينكه سماحة (بزرگوارى و بخشش و جوانمردى) چيست؟ پاسخ داد اينكه شخص چه در حال رفاه و چه در حال سختى بخشنده باشد.( ۱۰۹۵)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
عبدخير مى گويد: علىعليهالسلام چهار انگشتر داشت كه آنها را بدست مى كرد يكى از آنها ياقوت بود كه بخاطر بزرگوارى و نجابت در دست مى كرد. ديگرى فيروزه بود كه به منظور پيروزى در دست مى كرد و ديگرى آن جديد چينى بود كه براى قوت خود به دست مى كرد و آخرى آن عقيق بود كه به جهت محفوظ ماندن در دست مى كرد و نقش هر يك از آنها عبارت بود از، ياقوت لااله الاالله الملك الحق المبين و نقش فيروزه، الله الملك الحق و نقش حديد چينى العزة الله جميعا و نقش عقيق در سه سطر ماشاء الله، لاقوة الا بالله، استغفر الله بود.( ۱۰۹۶)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
امام صادقعليهالسلام فرمود: روزى حارث اعور به اميرالمؤمنينعليهالسلام عرض كرد:يا اميرالمؤمنينعليهالسلام بخدا سوگند كه من شما را دوست مى دارم. حضرت به او فرمود: اى حارث حال كه مرا دوست مى دارى پس با من دشمنى مكن و با من بازى مكن و مرا آزمايش مكن و با من شوخى و مرا پست و كوچك نكن و مرا از مقام خودم بالاتر مبر.( ۱۰۹۷)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
فردى در زمان اميرمؤمنان علىعليهالسلام زندگى مى كرد مرد عرب و مسلمان و ارادتمند به علىعليهالسلام بود ولى مبتلا به بيمارى شده بود. بيمارى او طول كشيد، بسيار رنجيده خاطر و رنجور بود براى درمان بيمارى خود بسيار تلاش كرد و نزد اطباء گوناگون رفت ولى نتيجه نگرفت و همچنان بيماريش ادامه داشت و او همچنان با سختى و رنج مى ساخت و مى سوخت، سرانجام به محضر علىعليهالسلام شتافت و از بيمارى طولانى خود شكايت كرد و از آن حضرت خواست كه راه درمانى به او ارائه دهد.
آرى وجود علىعليهالسلام براى مستضعفين و درماندگان، مايه بركت و رحمت است لذا هيچ كسى از در خانه او نا اميد بر نمى گشت. علىعليهالسلام به او فرمود: آيا همسر دارى؟ بيمار گفت: آرى. علىعليهالسلام فرمود: به همسرت بگو مقدارى از مهريه خود را به تو ببخشد. سپس از آن بخشيده همسرت مقدارى عسل خريدارى كن و آن عسل را با قدرت آب باران مخلوط كن و سپس آن عسل را بخور كه بخواست خدا شفا مى يابى.
بيمار رفت و همين غذاى معجون را تهيه نمود و خورد و شفا يافت و در حالى كه بسيار خوشحال بود به محضر علىعليهالسلام آمد و پس از اعلام شفاى خود عرض كرد: اى اميرمؤمنانعليهالسلام من براى درمان خود اموال بسيار خرج كردم و به طبيب هاى بسيار مراجعه نمودم ولى نتيجه نگرفتم اما شما با يك دستور ساده بيمارى مرا درمان كرديد به گونه اى كه گويى اصلا بيمار نبودم اينكه آمده ام بپرسم كه درمان با اين دستور بر چه اساسى بوده اس؟ اميرمؤمنانعليهالسلام فرمود: در مورد مهريه خداوند در قرآن مى فرمايد: مهريه زنان را بطور كامل بپردازيد.
فان طبن لكم عن شيى ء منه نفسا فكلوه هنيا مرئبا؛ و اگر زنها با رضايت خاطر چيزى از مهريه خود را به شما ببخشند آن را حلال و گوارا مصرف كنيد.( ۱۰۹۸)
و در مورد آب باران مى فرمايد: و نزلنا من السّماء ماء مباركا؛ و از آسمان آب پر بركت فرستاديم.( ۱۰۹۹)
و در مورد عسل مى فرمايد: فيه شفاء للناس؛ و در عسل شفاى مردم است.( ۱۱۰۰)
هر گاه آب باران و قدرى از مهريه زن و عسل با هم جمع شوند، در آن معجون حلال و گوارا، بركت و شفا جمع شده است البته چنين معجونى شفابخش است و بيمارى را برطرف مى سازد.( ۱۱۰۱)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
سليم بن قيس هلالى شنيدم، اميرالمؤمنين علىعليهالسلام مى فرمود: از سه كس بر دين خودتان بترسيد مردى كه قرآن را فرا گرفته (و بعلوم قرآن آشنا شده است) همين كه نشاط و خرمى به چهره اش نشست (كنايه از اينكه موقعيت اجتماعى بدست آورد)
شمشيرش را به روى همسايه خود كشيده و او را هدف تير تهمت و شركت قرار دهد. عرض كردم: يا اميرالمؤمنينعليهالسلام كداميك به شرك سزاوار ترند؟ فرمود: آنكه تير تهمت زده است و مردى كه بازيچه جريانات روز گردد و هر افسانه دروغين كه ساخته شود او دنباله اش را درازتر بكشد و مردى كه خدايش عزوجل قدرتى بدست او داده باشد و او گمان كند كه فرمان بردارى او فرمان برى از خدا است و سرپيچى از فرمانش سرپيچى از فرمان خدا در صورتى كه چنين نيست زيرا رد راه معصيت خدا از هيچ مخلوقى نبايد اطاعت كرد و مخلوق را نزيبد كه دلبند گناه گردد، پس نه در راه معصيت الهى بايد از كسى فرمان برد و نه به فرمان شخص گناهكار بايستى در آمد، و فقط مى بايست از خداوند و پيغمبرش و جانشينان او فرمان برد و اينكه خداوند دستور فرموده است فقط از دستورات پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم اطاعت شود براى اين است كه پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم معصوم است و پاك و به نافرمانى خداوند دستور نمى دهد و اينكه فقط به اطاعت جانشينان پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم امر فرموده است براى اين است كه آنان نيز معصومند و پاك، و امر به گناه نمى كنند.( ۱۱۰۲)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
اميرالمؤمنينعليهالسلام فرمود: فرزندان من مبادا با مردم ستيزه كنيد كه بيش از دو قسم نيستند، يا خردمندى است، كه با شما مكر و حيله بكار مى برد و يا نادان كه هر چه زودتر آسيب بر شما مى رساند...، گفت: و شنود مانند نر و ماده اند كه چون با هم جفت شوند ناچار نتيجه اى خواهند داشت، سپس دو بيت شعر انشاء فرمود:
سليم العرض من حذر الجوابا | و من دارى الرجال فقد اصابا | |
و من هاب الرجال تهيبوه | و من حقر الرجال فلن يهابا |
هر كس از جواب گفتار خويش بهراسد، آبروى خود را حفظ كرده و هر كس با مردان مدارا كند به راه صواب رفته است و آنكه براى مردان احترام نگه دارد، آنان نيز احترامش را نگه مى دارند و آنكه آنان را كوچك شمرد بزرگى خويش را از دلهاى آنان برده است.( ۱۱۰۳)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى علىعليهالسلام به عنوان تسليت دادن به اشعث در مرگ برادرش عبدالرحمان به او فرمود: اى اشعث: اگر بى تابى كنى در مرگ برادرت حق عبدالرحمن است كه اينگونه ادا مى نمايى و اگر صبر كنى حق خدا است كه ادا كردى، و اگر صبر كنى قضا الهى بر تو روا شده است و تو هم آن را با صبر خود ستوده اى و اگر بى تابى كنى قضا حق و بر تو روا شده ولى تو آن را نكوهيده اى. اشعث گفت: انا لله و انا ليه راجعون اميرالمؤمنينعليهالسلام فرمود: آيا مى دانى معنى و تاءويل آن را كه گفتى چيست؟ اشعث گفت: تو پايان هر دانشى و نهايت آن. آنگاه حضرت فرمود: اما گفته است در انا لله به معنى اعتراف به ملك خداست و اما گفته ات در انااليه راجعون اعتراف به هلاكت و زوال خود است.( ۱۱۰۴)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى جابر به علىعليهالسلام گفت: يا علىعليهالسلام چگونه صبح كردى؟ حضرت در پاسخ او فرمود: صبح كرديم در حالى كه در نعمت هاى بى حد و شمار خداوند قرار داديم و با گناهان فراوان خود همراه، نتوانيم از شكر خوبيهايى، كه به ما داده است، بجا آوريم يا زشتى هايى كه از ما پرده پوشى كرد!( ۱۱۰۵)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى شخصى خدمت علىعليهالسلام رسيد و عرض كرد: يا علىعليهالسلام مرا پندى ده. حضرتش فرمود: بتو سفارش مى كنم كه كار خير و خوب خود را هرگز زياد مپندار و گناهان خود را هر چند كه كم باشند كم حساب نكن. شخص ديگرى به آن حضرت او عرض كرد: مرا اندرزى فرما. حضرت فرمود: خويشتن خود را تلقين به فقر و تنگدستى و طول عمر مكن.( ۱۱۰۶)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
اصبغ بن نباته مى گويد: روزى از علىعليهالسلام شنيدم كه فرمود: من به شما حديثى مى گويم كه سزاوار است هر مسلمانى آن را حفظ كند سپس رو به ما كرد و فرمود:
خداوند بنده مؤمنى را در اين دنيا كيفر نكند الا اينكه بهتر و آبرومندتر از آن در قيامت به كيفر او بازگردد و خدا هيچ بنده مؤمنى در اين دنيا پرده پوشى او را نكند و از او نگذرد جز اينكه بهتر و آبرومندتر است از اينكه روز قيامت از او در گذرد سپس فرمود: گاهى خداوند بنده مؤمنى را دچار بلائى در بدن يا مال يا فرزند يا خانواده اش مى كند. سپس اين آيه را خواند (شورى /۳۰) هر مصيبت كه به شما رسد به سبب آنچه است كه بدست خود كرديد و از بسيارى هم مى گذرد و تا سه بار حضرتش دست خود را بهم زد و مى فرمود: و از بسيارى هم مى گذرد.( ۱۱۰۷)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
شعرى است منسوب به امام علىعليهالسلام كه آن حضرت قانون عقلى وجوب دفع خطر احتمالى را كه به اعتقاد بعضى زندگى پس از مرگ را باطل و هيچ مپندارند را به صورت زيبايى به نظم كشيده است.
زعم المنجم و الطبيب كلاهما | ان لا معاد فقلت ذاك اليكما | |
ان صح قولكما فلست بخاسر | ان صح قولى فالو بال عليكما( ۱۱۰۸) |
منجم و طبيب هر دو چنين پنداشتند كه معادى نيست. گفتم: شما در انتخاب عقيده آزاديد ولى اگر عقيده شما (عدم وجود معاد) درست باشد من ضرر نكردم، اما اگر عقيده من (معاد روز قيامت و محاسبه ميزان الهى) درست باشد شما زيانكاريد.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
علىعليهالسلام فرمود: من كه علىعليهالسلام هستم اسلام را به شكلى تعريف مى كنم كه قبل از من كسى اين چنين بيان نكرده است و نه شخصى حتى بعد از من، مگر به همان طرزى كه من بيان نموده ام.
لانسبن الاسلام نسبة لاينسبه احد قبلى و لا ينبه احد بعدى الا بمثل ذلك، ان الاسلام هو التسليم، اسلام تسليم بودن است، والتسليم هو اليقين، و تسليم عبارت است از يقين، واليقين هو التصديق، و يقين يعنى همان تصديق والتصديق هو الاقرار، و تصديق آن اقرار است والاقرار هو العمل و اقرار همان عمل و بجا آوردن است، و العمل هو الاداء، و عمل همان انجام دادن است، ان المؤمن من لم ياخذ دينه عن رايه ولكن اتاه من ربه فاخذ و مؤمن دين خود را از راءى و عقيده خود نمى گيرد بلكه دين خود را از پروردگار متعال فرا مى گيرد.( ۱۱۰۹)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
ميثم تمار غلام زنى بود از قبيله بنى اسد، اميرالمؤمنين علىعليهالسلام او را از آن زن خريد و آزادش كرد و به وى فرمود: نامت چيست؟ عرض كرد: سالم. حضرت فرمود: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم به من خبر داده كه نامى كه پدرت در عجم ترا به آن ناميده اند ميثم است. ميثم عرض كرد: خدا و پيغمبرشصلىاللهعليهوآلهوسلم درست گفته اند، حضرت فرمود: رجوع كن به همان نامت كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم ترا به آن ناميده و سالم را رها كن. پس به همان اسم ميثم رجوع كرد و كنيه اش را ابى سالم گذاشت تا اينكه نقل شده؛ در آن سالى كه كشته شد حج بجا آورد بر ام سلمه وارد شد و ام سلمه به او فرمود: به خدا قسم بسيار از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم شنيدم كه در دل شب درباره تو به علىعليهالسلام سفارش مى كرد.( ۱۱۱۰)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
اصحاب امام سجادعليهالسلام به آن حضرت عرض كردند: يا بن رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم امام علىعليهالسلام ماجراى قيام مختار را خبر داده ولى نفرموده است چه وقت كشته مى شود و چه كسى او را مى كشد؟ حضرت فرمود: اميرالمؤمنينعليهالسلام راست گفته، آيا به شما خبر ندهم كه چه وقت اين امر واقع مى شود؟ گفتند: چرا. فرمود: از اين تاريخ تا سه سال ديگر در فلان روز واقع مى شود و به زودى در فلان روز سر ابن زياد و شمر را مى آورند و ما آنها را در جلو خود مى گذاريم و غذا مى خوريم و به آنها نگاه مى كنيم، چون مختار قيام كرد حضرت با اصحاب خود بر سر سفره بود به آنها فرمود: برادران دل خوش كنيد و بخوريد كه شما غذا مى خوريد و در حالى كه ستمكاران بنى اميه را درو مى كنند. گفتند: كجا؟ فرمود: فلان جا. مختار آنها را مى كشد و به زودى فلان روز دو سر را براى ما مى آورند.
در آن روز معهود آن حضرت از نماز فارغ شده بود و مى خاست بر سر سفره بنشيند كه سرا را آوردند، چون چشمش به آنها افتاد سجده كرد و گفت: شكر خدايى را كه مرا زنده داشت تا اين سرها را به من نماياند.( ۱۱۱۱)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى دو نفر بر سر پول نان هاى خود اختلاف داشتند لذا جهت حل اختلاف خدمت حضرت علىعليهالسلام رسيدند و عرض كردند: يا علىعليهالسلام يكى از ما پنج نان و ديگرى سه نان داشت، يك نفر ميهمان بر ما وارد شد و هم غذاى ما شد او وقتى كه خواست برود هشت درهم به ازاء آنچه خورده بود به ما داد، من كه پنج قرص نان دارم پنج درهم آن را مى خواهم و آنكه سه قرص نان دارد را سه دهم حاضرم بدهم ليكن او مى گويد: بايد چهار به چهار پول را نصف كنى. حضرت ابتدا به صاحب سه نان فرمود: سر اين مسائل دعوا نكن. بيا سه درهم را بردار و برو؛ اهميتى ندارد، براى اينها سزاوار نيست دعوا كنيد اما آن شخص گفت: يا علىعليهالسلام قبول ندارم، حق من چهار درهم است چرا كه اين هشت درهم را آن شخص باى ما دو تا داده است. حضرت فرمود: اگر حق را مى خواهى يك درهم بيشتر حق تو نيست، او داد و فرياد كرد كه چرا حق من اينقدر كم است من سه نان داشتم، يك درهم و او كه پنج نان داشته هفت درهم. حضرت فرمود: تو سه نان داشتى، خودت هم از آن خورده اى آن هم كه پنج تا نان داشته از آن پنج تاى خود خورده است مهمانى كه بر شما وارد شده آنهم خورده است. مى شود جمعا سه نفر در قبال هشت قرص نا. پس هشت قرص نان سه قسمت مى گردد هر كدامتان هشت قسمت از ۲۴ قسمت خورده ايد يا اگر خواستيد به تعبير ديگر، هر كدام از شما سه نفر، دو قرص نان و دو ثلث نانها را خورده ايد. پس بنابراى آن كسى كه سه نان دارد خودش دو قرص نان و دو ثلث از نانهاى خود را خورده است. پس يك ثلث آن باقى مانده است كه آن ميهمان خورده است. اما آنكه پنج قرص نان داشت دو قرص نان و دو ثلث آنها را خود خورده و دو قرص بعلاوه يك ثلث هم ديگر آن براى مهمان گذاشته است. بنابراين اگر بخواهيد تقسيم كنيد آن كسى كه سه قرص نان داشته تنها يك ثلث از نان خود را به ميهمان داد و كسى كه پنج قرص نان دارد دو نان و دو ثلث نان خود را داده پس هفت درهم مال اوست و يك درهم هم مال توست.( ۱۱۱۲)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
امام كاظمعليهالسلام فرمود: بارها اميرالمؤمنينعليهالسلام مى فرمود: بالى مجلس ننشيند مگر كسى كه داراى اين خصائل باشد:
يجيب اذا سئل و ينطق اذا عجز القوام عن الكلام و يشير بالراى الذى فيه صلاح اهله فمن لم يكن فيه شيئى منهن فجلس فهو احمق
آنگاه كه سئوال شود پاسخگو باشد؛ آنگاه كه ديگران از سخن گفتن عاجز شوند سخنگو باشد؛ آنگاه كه به انديشه هاى خير خواهانه نياز گردد راه پويان را ره گو باشد.
پس هر گاه اين سه خصلت در او نباشد و در صدر مجلس بنشيند احمق است و در كلامى ديگر مى فرمايد: انسان عاقل بايد داراى سه نشانه باشد:
و لابد للعاقل من ثلاث؛ ان ينظر فى شانه و يحفظ لسانه و يعرف زمانه و اينكه شاءن و موقعيت خود را درك كند و زبانش را از لغزشهاى گفتارى حفظ نمايد و زمانش را بشناسد.( ۱۱۱۳)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در يكى از روزها شخصى به خدمت علىعليهالسلام رسيد و زبان به ستايش و ستودن و مدح و ثناى آن حضرت گشود اين مرد با اينكه خود نسبت به علىعليهالسلام بى اعتقاد بود در ستايش بيش از حد افراط كرد. لذا علىعليهالسلام در برابر آن همه افزون گوييها كه رنگ چاپلوسى داشت به او فرمود: انا دون ما تقول ما فى نفسك
من از آنچه كه تو به زبان مى گويى پايين ترم ولى از آنچه كه در انديشه ات دارى بالاترم.( ۱۱۱۴)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
امام المتقين علىعليهالسلام درباره دنيا بيانى مختصر، اما با دنيايى از مفاهيم دارند كه در اينجا به آن اشاره مى نماييم.
اى دنيا از من دور شو كه مهار تو را به گردنت انداختم و خود را از چنگت بيرون كشيدم و از دام هايت گريختم... به خدا سوگند اگر تو انسانى بودى كه ديده مى شدى، همانا حدود خدا را بر تو جارى مى ساختم و تو را به سزاى بندگانى كه آنان را با آرزوهاى واهى فريفتى و در پرتگاهها افكندى مى رساندم.( ۱۱۱۵)
من دنيا را بدور افكندم و چهره اش را به خاك ماليدم.( ۱۱۱۶) (پس) على را با نعمتى كه از دست رفتنى است و از لذتى كه فانى شدنى است چه كار؟( ۱۱۱۷)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
رحمت و بخشش حضرت علىعليهالسلام در زمان خود آن حضرت، زبان زد عام و خاص بوده است در يكى از كارزارها جنگجويى از مشركين ملقب به قوچ لشكر با حضرت درگير شد و به جنگ امام آمد امام او را بزير انداخت و تيغ از نيام بركشيد تا سر او را از تن جدا كند اما آن مرد با التماس، عرض كرد: اى علىعليهالسلام آيا آيا مرا، كه كودكانى خردسال دارم مى كشى؟ حضرت برخاست و فرمود: تو را به خاطر كودكانت بخشيدم، يا در پيكارى ديگر بر سواركارى تيغ از نيام كشيد اما پيش از آنكه بر فرق او ضربه را وارد سازد حريف حضرت بانگ سرداد كه اى علىعليهالسلام شمشيرت را به من ببخش، امام شمشيرش را به وى داد و خود بدون سلاح در برابر دشمن ايستاد و چه بسيار است مانند اين داستان مثل ماجراى عمروبن عاص و بسربن ارطاة كه براى حفظ جان خود پرده از عورت خود بركشيدند و مهلكه جنگ با آن حضرت گريختند.( ۱۱۱۸)