بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
از جمله طرقى كه از جانب پروردگار اعظم جل و علا بوسيله خاتم الانبياصلىاللهعليهوآلهوسلم افاضه فيض رحمانى بر علىعليهالسلام شد جفر جامع بوده است و آن صحيفه و كتابى بود مشتمل بر علم ما كان و ما يكون الى يوم القيامة بطريق حروف رمز كه آن كتاب و علم آن از مخصوصات على و ائمه طاهرينعليهالسلام بوده است.
سال دهم هجرت بعد از مراجعت از حجة الواداع جبرئيل آمد و به رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم خبر داد كه عمرت به آخر رسيده آن حضرت دستهاى مبارك خود را به درگاه حضرت واهب العطايا برداشت و عرض كرد: خدايا به من وعده دارى و هرگز خلف وعده نمى كنى.
خطاب الهى رسيد على را بردار و بالاى كوه احد پشت به قبله بنشين حيوانان صحرا را صدا كن تا تو را اجابت مى نمايند در ميان آنها بز سرخ رنگ بزرگى است كه اندكى شاخ او بالا آمده است به على امر كن او را ذبح نمايد و پوست او را از طرف گردن بكند و وارونه كند او را دباغى كرده آنگاه جبرئيل مى آيد و دوات و قلم و مركب مى آورد كه از جنس مركب زمين نمى باشد هر چه جبرئيل مى گويد: تو به على بگو بنويسد آن نوشته و پوست باقى مى ماند و هرگز مندرس نمى شود و محفوظ خواهد ماند هر گاه او را بگشايند تازه خواهد بود.
رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم به همان دستور بالاى كوه احد عمل نمود جبرئيل آمد قلم و دوات خدمت آن حضرت گذارد حضرت امر فرمود به علىعليهالسلام آماده كار شد آنگاه جبرئيل از جانب رب جليل وقايع مهمه عالم را كلا و جزء به پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم مى گفت، پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم هم به على مى فرمود: بر آن پوست مى نوشت تا آنكه پوستهاى باريك پاچه و دستها و پاهاى او را هم نوشت و ثبت شد در آن كتاب كلما كان و ما هو كائن الى يوم القيمة هر چه بود و هر چه بعد خواهد شد تا روز قيامت.
تمام را نوشتند حتى اسامى اولادها و ذرارى و دوستان و دشمنان آنها و آنچه بر سر يكايك اولاد خواهد آمد تا روز قيامت در آن كتاب ثبت گرديد.
آنگاه رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم آن جلده و جفره را به علىعليهالسلام دادند و جزء اسباب وراثت و ولايت و امامت قرار گرفت كه هر امامى از دنيا برود به امام معلوم بعد از خود به وراثت مى سپارد.
پس اين كتاب مخصوص علىعليهالسلام و يازده فرزند آن حضرت است و در آن همه چيز هست از علم منايا و باليا و احكام و تمام لغتها و مشتمل بر هزار و هفتصد صفحه از مفاتيح علوم مخصوص امام علىعليهالسلام مى باشد.( ۱۳۹)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
انس بن مالك مى گويد: چند پرنده را به حضور رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم آوردند و به آن حضرت هديه دادند پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم آنها را بين همسان خود تقسيم كرد كه به هر يك از آنها سه پرنده رسيد يكى از همسران آن حضرت دو پرنده قطاة از سهميه خود را پخته و آماده كرده و به حضور پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم آورد و خود به همان يك پرنده قناعت كرد.
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم چنين دعا كرد: خدايا محبوبترين خلق در پيشگاه خود و در نزد مرا به اينجا بفرست تا از غذايى كه از اين پرنده آماده شده با هم بخوريم...
امام علىعليهالسلام حاضر شد و پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم با آن حضرت از آن غذا ميل كردند.( ۱۴۰)
ز مشرق تا به مغرب گر امام است | اميرالمؤمنين حيدر تمام است( ۱۴۱) |
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى پيغمبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم به علىعليهالسلام فرمود: يا على خدا به من دستور داده تا تو را به خود نزديك كرده و علوم خودم را به تو تعليم كنم تا از آنها تو نگهدارى نمايى آنگاه اين آيه نازل شد كه و تعيها اذن واعية و آنگاه به علىعليهالسلام فرمود: تو آن گوش نگهدارنده هستى( ۱۴۲) و ابوسعيد خدرى گويد: از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم پرسيدم معنى الذى عنده علم من الكتاب چيست؟
فرمود: او وصى برادرم سليمان بن داود بود. گفتم: و من عنده علم الكتاب كيست؟ فرمود: ذاك اخى على بن البى طالب يعنى: او برادرم على بن ابيطالب است.( ۱۴۳)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
قبل از خواستگارى امام علىعليهالسلام از حضرت زهراعليهاالسلام ، خواستگاران زيادى از جمله ابوبكر، عمر، عثمان و عبدالرحمن بن عوف جهت خواستگارى خدمت پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم رسيده بودند. پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم دست رد به سينه تمامى آنها زد و فرمود: امر ازدواج دخترم با خداست (امرها الى ربها) تا اينكه روزى ابوبكر و عمر در مسجد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم نشسته بودند و سعد بن معاذ انصارى و چند تن ديگر نيز در آنجا حضور داشتند در مورد حضرت زهراعليهاالسلام صحبت به ميان آمد. ابوبكر گفت: اشرف قريش از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم او را خواستگارى كردند ولى آن حضرت فرمود: تزويج فاطمه به فرمان خداست ولى علىعليهالسلام هنوز به خواستگارى او نرفته گمان مى كنم تنگ دستى او مانع از چنين كارى شده است. آنگاه او به عمر، و سعدبن معاذ گفت: آيا مايليد باتفاق هم نزد علىعليهالسلام برويم و در اين مورد با وى مذاكره كنيم و چنانچه تهى دستى او مانع از اين امر باشد به او كمك مالى بكنيم؟ سعد گفت: خدا توفيقت دهد. سلمان مى گويد: آنها از مسجد خارج شده و در جستجوى علىعليهالسلام به خانه او رفتند ولى او را نيافتند و معلوم شد كه آن حضرت در نخلستان مردى از انصار براى دريافت مزدى با شتر آبكشى مى كند. آنگاه به نزد او رفتند و چون چشم علىعليهالسلام به آنها افتاد. فرمود: چه خبر است، چه چيزى شما را وادار كرد كه به اينجا بياييد؟ ابوبكر گفت: يا علىعليهالسلام خصلت نيكى نيست كه تو در آن فضيلت نداشته باشى. اشراف قريش از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم دخترش را خواستگارى كرده اند و او به آنها جواب رد داده و فرموده است كار تزويج فاطمهعليهاالسلام با خداست علت اين كه شما در اين مورد با پيغمبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم صحبت نمى كنيد چيست؟ من يقين دارم كه خدا و رسولش او را براى تو نگه داشته اند. علىعليهالسلام از شنيدن سخن ابوبكر چشمانش اشك آلود شد فرمود: اى ابابكر مرا به هيجان آوردى و به چيزى كه از آن غافل بودم تذكر دادى به خدا سوگند كه من به اين امر راغب هستم و فقط فقر و تهيدستى مانع از انجام اين كار است. ابوبكر گفت: چنين مگو تمام دنيا و مافيها در نزد خدا و رسولش هيچ ارزشى ندارد. آنگاه علىعليهالسلام براى خواستگارى فاطمهعليهاالسلام خدمت پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم شرفياب شد.( ۱۴۴)
خود حضرت اميرعليهالسلام فرمود: وقتى خدمت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم رسيدم پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: يا على! عرض كردم: بلى يا رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم . فرمود: آيا ترا رغبت ازدواج هست؟ عرض كردم: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم داناتر است، پيش خود فكر كردم كه آن حضرت مى خواهد يكى از زنان قريش را به من تزويج كند تا اينكه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم بعدا مرا نزد خود احضار فرمود: و من نزد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم رفتم وقتى مرا ديد با چهره گشاده تبسم فرمود: و من دندانهاى او را كه از سفيدى مى درخشيد ديدم آنگاه فرمود: يا على بشارت باد ترا كه خداى متعال امر مرا درباره ازدواج تو كفايت كرد. عرض كردم يا رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم چگونه؟ حضرت فرمود جبرئيل نازل شد سنبل و قرنفل به من داد و من آنها را گرفته و بوئيدم و از سبب آن پرسيدم گفت: خداوند به فرشتگان بهشت دستور داد كه بهشت را زينت دهند و منادى از عرش صدا زد كه روز وليمه على بن ابيطالب است و خداوند فرشتگان را فرمود: كه گواه باشيد من فاطمه را به على تزويج كردم و آنها را براى هم پسنديدم.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
امام صادقعليهالسلام فرمود: هنگامى كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم در بستر وفات قرار رفت سر مباركش بر دامن حضرت علىعليهالسلام بود و خانه پر از انصار و مهاجران بود عباس عموى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم در پيش روى حضرت بود رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم به عباس فرمود: ايا وصيتم را عمل مى كنى و قرضم را ادا مى نمايى و به وعده هايم وفا مى نمايى. عباس گفت من پيرو عيال وارم و تهى دست، (توان اين كار را ندارم) لذا پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم در آن جمع ۳ مرتبه حرف خود را تكرار كرد ولى عباس نپذيرفت آنگاه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: اين امور را به كسى مى سپارم كه حقش را ادا خواهد كرد و مانند تو سخن نخواهد گفت: سپس به حضرت علىعليهالسلام فرمود: اى علىعليهالسلام ، اى برادر محمد، آيا قبول مى كنى كه به وعده هاى محمد عمل كنى و به وعدهايم وفا كنى و قرضش را بپردازى و ميراثش را بگيرى؟! حضرت علىعليهالسلام كه گريه گلويش را گرفته بود نتوانست جواب دهد. پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم سخن خود را تكرار كرد در اين هنگام عرض كرد: آرى فدايت گردم، سود و زيانش با من، علىعليهالسلام فرمود: من به پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم نگاه مى كردم ديدم انگشتر خود را از انگشت خود بيرون كرد و فرمود: تا من زنده ام اين انگشتر را به دست خود كن، حضرت علىعليهالسلام مى فرمايد چون آن را در انگشت خود كردم در حالى كه آرزو مى كردم كه از تمام ميراث پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم همين انگشتر را داشته باشم. سپس پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم بلال چرا خواست و به او فرمود: اين وسائل را بياور كه عبارتند از: كلاه، خود، زره، پرچم، پيراهن، ذوالفقار، عمامه سحاب، جامه برد، كمربند و عصا (كه آن كمربند بهشتى بود) دو جفت نعلين، دو پيراهن معراج پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم ، و پيراهن جنگ احد و سه كلاه: ۱- كلاه مسافرت، ۲- كلاه عيد قربان و عيد فطر و روزهاى جمعه حضرت. ۳- كلاهى كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم به سر مى گذاشت و با اصحابش به گفتگو مى نشست و بعد فرمود: تا دو استر شهباء، و دلدال و دوشتر غضبا و تصواء و دو اسب جناح و اسب حزوم و حمار عفير را نيز بياورند
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم همه اينها را به امام علىعليهالسلام سپرد و فرمود: اقبضها فى حياتى تا من زنده ام اينها را از من دريافت كن.( ۱۴۵)
و در كلامى ديگر حضرت فرمود: يا على قم فاقبض هذا بشهادة من فى البيت من المهاجرين و الانصار كى لا نيازعك احد من بعدى( ۱۴۶)
اى على برخيز و در برابر چشم حاضران از مهاجران و انصار اينها را دريافت كن تا بعد از من هيچ كس با تو (و رهبرى تو) نزاع و ستيز نكند.
سپس امام علىعليهالسلام برخاست و آنها را تحويل گرفت و به خانه خود برد و در محل امنى گذاشت و برگشت.
لذا به شهادت ماءخذ روايى صحيح و شعراى زمان صدر اسلام و كتابهاى اصيل اسلامى ما حضرت اميرالمؤمنينعليهالسلام در صدر اسلام نيز به وصى شناخته شده بود ولى بنى اميه دست به دست هم دادند كه آثار اميرالمؤمنينعليهالسلام را محو كنند و يكى از كارهاى آنها حذف اين لقب و اشتهار از حضرت وصى صلوات الله عليه بود.( ۱۴۷)
نوشته بر در فردوس كاتبان قضا | نبى رسول و وليعهد حيدر كرار( ۱۴۸) |
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
كسانى كه مسئوليت غسل پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم را به عهده داشتند عبارت بودند از: على بن ابى طالبعليهالسلام ، عباس بن عبدالمطلب، فضل و قثم، فرزندان عباس، اسمة بن زيد و شقران، غلام رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم ( ۱۴۹) اما كسانى كه وارد قبر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم شدند، علىعليهالسلام ، فضل و قثم فرزندان عباس بودند.( ۱۵۰) عبدالله بن حارث بن نوفل گويد: همراه با على بن ابيطالبعليهالسلام در عمره بودم كه گروهى از مردم عراق بر او وارد شدند و گفتند: اى ابوالحسن! ما نزد تو آمده ايم از امرى سئوال كنيم كه دوست داريم ما را از آن مطلع سازى. حضرت كه متوجه سئوال آنها شد، فرمود: تصور مى كنم مغيره ادعا كرده و به شما گفته است كه او جديدترين عهد ديدار با رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم را دارد. يعنى، او آخرين نفرى است كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم را ديده است، گفتند آرى! ما آمده ايم اين را از شما سئوال كنيم. حضرت فرمود: مغيره دروغ گفته است، زيرا جديدترين عهد ديدار با رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم از آن قثم بن عباس است، چون او آخرين نفر از ما بود كه از قبر پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم خارج گرديد.
شيخ طوسى او را از اصحاب علىعليهالسلام معرفى كرده است زمانى كه كارگزار مكه بود حضرت طى نامه هايى، او را از دسيسه هاى معاويه مطلع ساخت و در نامه اى ديگر مسئوليت حج را به عهده او گذارد.
على زبعد محمد زهركه هست به است | اگر تومؤمن پاكى بكن براين اقرار( ۱۵۱) |
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
انس بن مالك گفت: در زمان پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم ، مردى بود كه از عبادت و كوشش او در نماز ما تعجب مى كرديم، نام و نحوه عبادت او را به پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم عرض كرديم پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم او را نشناخت، هيكل و قواره اش را شرح داديم باز نشناخت، در همين بين خود او از راه رسيد عرض كرديم يا رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم همين مرد است فرمود: شما توصيف مردى را مى كنيد كه در پيشانيش مهر شيطان است، آن شخص پيش آمد تا مقابل ما رسيد ولى سلام نكرد. پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم رو به او فرمود: ترا به خدا سوگند راست بگو وقتى به اين جمع رسيدى با خود نگفتى در ميان اينها يك نفر از من بهتر و برتر نيست؟ او جواب داد: صحيح است. سپس براى اداى نماز رهسپار شد. پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: چه كسى اين مرد را مى كشد؟ ابوبكر پيشنهاد را پذيرفت و براى كشتن او عازم شد وقتى وارد مسجد شد ديد او مشغول نماز است با خود گفت: سبحان الله مردى را در حال نماز بكشم با اينكه پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم از كشتن نمازگزاران نهى فرمود: لذا منصرف گرديد و بيرون آمد. پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم از او پرسيد: ابوبكر چه كردى؟ او عرض كرد: يا رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم خوشم نيامد او را در حال نماز بكشم چون شما از كشتن نمازگزاران ما را نهى نموده ايد. پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم پرسيد: چه كس او را مى كشد؟ عمر از جاى خود حركت كرد و رفت تا او را بكشد وقتى رسيد او را در حال سجده ديد گفت: ابوبكر از من بهتر است و (او را نكشت) برگشت حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم پرسيد: چه ردى؟ گفت كه او را در حال سجده ديدم از كشتن او صرف نظر نمودم، براى سومين بار حضرت فرمود: چه كسى او را مى كشد؟
علىعليهالسلام عرض كرد: من، پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: اگر او را پيدا كردى، وقتى علىعليهالسلام وارد مسجد شد مشاهده كرد او خارج شده لذا خدمت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم رسيد پيامبر سئوال كرد؟ چه شد عرض كرد از مسجد بيرون رفته بود. حضرت فرمود:
لو قتل هذا لكان اول فتنه و آخرها اما انه سيخرج من ضئضئى هذا قوم...
(اگر كشته شده بود آغاز و پايان فتنه همين بود... ) نشانه اين گروه (خوارج) آن است كه در ميان آنان مرد سياه چهره ناقص دستى است كه منتهاى آن گوشتى است مثل پستان زن كه حالت ارتجاعى و كشش دارد.( ۱۵۲)
امام علىعليهالسلام پس از فراغت از جنگ نهروان دستور داد كه بدن (ذوالثديه) را در ميان كشته ها پيدا كنند وقتى حضرت جسد او را ديد و بدن او را با همان وصفى كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم توصيف كرده بود يافت به كرانه اين موفقيت به سجده افتاد( ۱۵۳) .
علامه امينى مى نويسد: صاحب اين داستان ذوالثديه( ۱۵۴) رئيس خوارج از قبيله بنى تميم بود كه مؤ سس جنگ نهروان بود كه آخر سر هم كشته شد.
هرگز فريب دشمن رو به صفت نخورد
زين روى گفته اند كه شير خدا عليست( ۱۵۵)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى از طريق وحى به پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم خبر رسيد كه ۳ نفر از كافران به بتهاى خود سوگند خورده اند تا پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم را بكشند. پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم نيز در مسجد بعد از نماز جماعت صبح اين مطلب را به مردم اعلام كرد. آنگاه فرمود: چه كسى داوطلب مى شود به سوى آنها برود آنها را قبل از رسيدن به مدينه بكشد؟
مردم سكوت كردند، پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود گمان مى كنم پسر ابوطالب علىعليهالسلام در ميان شما نيست يكى از اصحاب گفت، يا رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم علىعليهالسلام دچار تب شده لذا در نماز شركت نكرده است. به من اجازه بدهيد تا بروم و پيغام شما را به او برسانم. عامر به حضور علىعليهالسلام رفت و جريان را گفت. علىعليهالسلام از خانه بيرون آمد در حالى كه دو طرف پيراهنش، گردنش را پوشانده بود وقتى خدمت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم رسيد عرض كرد اى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم جريان چيست؟ پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم مطلب را گفت:. آنگاه تاءكيد فرمود: لازم است تا جلو آنها گرفته شود. على ع ضمن اعلام آمادگى اجازه خواست، برود لباس رزم خود را بپوشد. پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم لباس و شمشير و زره خود را به علىعليهالسلام داد و عمامه خود را بر سر علىعليهالسلام نهاد و شمشير به دستش داد اسب خود را نيز آورد و علىعليهالسلام را بر آن سوار كرد و به سوى آن ۳ نفر فرستاد. ۳ روز از رفتن علىعليهالسلام گذشت و هيچ خبرى هم از ناحيه جبرئيل نرسيد. فاطمهعليهاالسلام نگران شد دست حسن و حسينعليهالسلام را گرفت و نزد پدر رفت و عرض كرد: پدر تصور مى كنم اين دو كودك يتيم شده اند پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم با شنيدن اين سخن بى اختيار گريه كرد. سپس به مردم فرمود: هر كس خبر از علىعليهالسلام بياورد او را به بهشت مژده مى دهم. مردم در جستجوى علىعليهالسلام رفتند تا اينكه عامر خبر سلامتى علىعليهالسلام را آورد. پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم به استقبال علىعليهالسلام رفت ديد آن حضرت در حالى كه دو اسير و يك سر بريده و سه شتر و سه اسب با خود دارد به سمت مدينه مى آيد. آنگاه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم به علىعليهالسلام فرمود: دوست دارى من شرح سفر تو را بگويم يا خود مى گويى؟ آنگاه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: خودت شرح بده تا گواه بر قوم گردى حضرت علىعليهالسلام عرض كرد: آن ۳ نفر در بيابان مى آمدند وقتى مرا ديدند فرياد زدند تو كيستى گفتم: من على پسر ابوطالب پسر عموى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم مى باشم. آنها گفتند: ما كسى را به عنوان رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم نمى شناسيم و براى ما هم فرقى نمى كند كه ترا بكشيم يا محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم را صاحب اين سر بريده به شدت به من حمله كرد پس از رد و بدل شدن ضربه هايى باد سرخى وزيد و آنگاه صداى تو را يا رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم از ميان آن باد شنيدم كه فرمودى زره او را از ناحيه گردن كنار زدم رگ گردنش را بزن من هم زدم سپس باد زردى وزيد صداى تو را از ميان آن شنيدم كه فرمودى زره را از رانش كنار زدم بر ران او بزن و من نيز به ران او زدم آنگاه سر او را جدا كردم. وقتى كه او را كشتم رفقاى او تسليم شدند و گفتند: اين رفيق ما را كه تو كشتى با هزار سواره حريف بود اكنون ما تسليم تو هستيم ولى ما را نكش ما شنيده ايم محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم شخصى مهربان و دلسوز است ما را زنده نزد او ببر تا او حكم كند.
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: اى علىعليهالسلام ، صداى اولى كه در نبرد خود شنيدى صداى جبرئيل بود و صداى دوم صداى ميكائيل بود حالا يكى از آنها را بياور. علىعليهالسلام يكى از آن دو اسير را آورد پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: بگو لا اله الا الله او در پاسخ گفت: گفتن كلمه كوه ابوقبيس براى من بهتر از آن است كه اين كلمه را بگويم، پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم به علىعليهالسلام فرمود: او را كنارى ببر و بعد گردنش را بزن. علىعليهالسلام فرمان رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم را اجرا كرد سپس نوبت اسير دومى شد پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم به او فرمود: بگو لا اله الا الله او گفت:: مرا نيز به رفيقم ملحق كنيد. پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم به علىعليهالسلام فرمود: او را نيز ببر و گردنش را بزن، در اين ميان جبرئيل نازل شد و عرض كرد: اى محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم پروردگارت سلام مى رساند و مى فرمايد: اين شخص را نكش زيرا داراى دو خصلت نيكوست: ۱- در ميان قوم خود سخاوت دارد. ۲- او داراى اخلاق نيكوست. پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم به علىعليهالسلام فرمود: دست نگهدار كه جبرئيل اينگونه مى گويد:. آن مشرك وقتى از علت تأخیر قتل خود مطلع شد، گفت: آرى سوگند به خدا هيچ گاه با داشتن برادرى مالك يك درهم نشده ام يعنى پولى پس انداز نكرده ام بلكه هر چه يافتم به بستگانم دادم و هيچ گاه در ميدان جنگ پشت به جنگ ننموده ام و من گواهى مى دهم كه معبودى جز خداى يكتا نيست و محمد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم است.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
حنين سرزمين است در نزديكى شهر طائف كه غزوه اى در آنجا وقوع شد كه به نام غزوه حنين و يا غزوه اوطاس و غزوه هوازن معروف شد.
اين جنگ از آنجا شروع شد كه طايفه اى بزرگ هوازن هنگامى كه از فتح مكه با خبر شدند رئيسشان مالك بن عوف آنها را جمع كرد و به آنها گفت: ممكن است محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم بعد از فتح مكه به جنگ با ما برخيزد. آنها گفتند: صلاح در اين است كه ما پيشدستى كنيم و به او حمله كنيم.
هنگامى كه اين خبر به گوش پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم رسيد به مسلمانان دستور داد آماده حركت به سوى سرزمين هوازن شوند.
در آخر ماه رمضان يا ابتداى ماه شوال سال هشتم هجرى بود كه رؤ ساى طايفه هوازن نزد مالك بن عوف جمع شدند و اموال و فرزندان و زنان خود را به همراه آوردند تا به هنگام درگيرى با مسلمانان هيچ كس فكر فرار در سر نپروراند و به اين ترتيب وارد سرزمين اوطاس شدند. پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم پرچم بزرگ لشگر را بست و به دست علىعليهالسلام داد و تمام كسانى كه براى فتح مكه پرچمدار بخشى از لشگر اسلام بودند به دستور پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم با همان پرچم به سوى ميدان حنين حركت كردند. در اين وقت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم مطلع شد كه صفوان بن اميه مقدار زيادى زره در اختيار دارد شخصى را نزد او فرستاد و يكصد زره به عنوان عاريت از او خواست. صفوان سئوال كرد: براستى عاريه است يا غضب؟ پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: عاريه اى است كه ما آن را تضمين مى كنيم و سالم بر مى گردانيم. صفوان يك صد زره به عنوان عاريت به پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم داد و خود شخصا با حضرت حركت كرده دو هزار نفر از مسلمانانى كه در فتح مكه اسلام را پذيرفته بودند به اضافه ده هزار نفر سربازان اسلام كه همراه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم برا فتح مكه آمده بودند كه مجموعا دوازده هزار نفر مى شدند براى ميدان جنگ حركت كردند. مالك بن عوف كه مرد پر جراءت و با شهامتى بود به قبيله خود دستور داد غلافهاى شمشير را بشكند و در شكافهاى كوه و دره هاى اطراف و لابلاى درختان بر سر راه سپاه اسلام كمين كنند، و هنگامى كه در تاريكى اول صبح مسلمانان به آنجا رسيدند كه يك باره به آنان حمله ور شوند و لشكر را در هم بكوبند او اضافه كرد محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم با مردان جنگى هنوز روبرو نشده تا طعم شكست را بچشد! هنگامى كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم نماز صبح را با ياران خواند فرمان داد به طرف سرزمين حنين سرازير شدند. در اين موقع بود كه ناگهان لشگر هوازن از هر سو مسلمانان را زير رگبار تيرهاى خود قرار دادند گروهى كه در مقدمه لشگر قرار داشتند و در ميان آنها تازه مسلمانان مكه هم بودن فرار كردند و اين امر سبب شد كه باقيمانده لشكر نيز فرار كند. مسلمانان چون به جمعيت انبوه خود مغرور شده بودند آثار شكست در آنان آشكار گشت. در اين ميان علىعليهالسلام كه پرچمدار لشكر بود با عده كمى در برابر دشمن ايستاده بود و همچنان به پيكار ادامه داد پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم هم در قلب لشكر قرار داشت و عباس عموى آن حضرت و عده اى از بنى هاشم كه از نه نفر تجاوز نمى كرد اطراف پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم را گرفته بودند. مقدمه سپاه به هنگام فرار و عقب نشينى از كنار پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم گذشت. حضرت به عباس كه صداى بلند و رسايى داشت دستور داد فورا از تپه اى كه در آن نزديكى بود بالا برود و به مسلمانان فرياد زند: اى گروه مهاجران و انصار! اى ياران سوره بقره! و اى اهل بيعت شجره! به كجا فرار مى كنيد؟ پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم اينجاست! هنگامى كه مسلمانان صداى عباس را شنيدند بازگشتند و گفتند: لبيك لبيك و انصار در اين بازگشت پيش قدم بودن.
حمله سختى از هر جانب به سپاه دشمن كردند و با يارى پروردگار به پيشروى ادامه دادند آنچنان كه طايفه هوازن به طرز وحشتناكى به هر سو پراكنده شدند و پيوسته مسلمانان آنها را تعقيب مى كردند.
حدود يك صد نفر از سپاه دشمن كشته شد و اموالشان به غنيمت مسلمانان در آمد و گروهى نيز اسير شدند. پس از پايان جنگ، نمايندگان قبيله هوازن خدمت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم آمدند و اسلام را پذيرفتند و پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم محبت زياد به آنها كرد و حتى مالك بن عوف رئيس و بزرگ آنها اسلام را پذيرفت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم اموال و اسيران را به او برگرداند و رياست مسلمانان قبيله اش را به او واگذار كرد.( ۱۵۶)
به رتبت ساقى كوثربه مردى فاتح خيبر | به نسبت صهرپيغمبر ولى والى والا( ۱۵۷) |
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در قسمتى از يك روايت مفصل آمده است: روزى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم به مردم فرمود:
اى گروه مردم هر كس با اقرار به توحيد و كلمه لا اله الا الله مخلصانه بدون آنكه چيزى به آن مخلوط كند خدا را ملاقات نمايد اهل بهشت است امام على بن ابيطالبعليهالسلام بپا خاست و عرضه داشت پدر و مادرم فدايت چگونه اين كلمه را مخلصانه بگويد و چيزى به آن مخلوط نكند براى ما بيان كن تا حد آن را بشناسيم؟
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: آرى براى دنيا خواهى و حرص بر جمع آورى مال و خوشنود بودن به امور مادى و گناه و معصيت و بردگى و بندگى پول اين كله را نگويد و متأسفانه مردمى چنين اند كه گفتارشان، گفتار نيكان ولى كردارشان كردار ستمگران و تبهكاران است با زبان شهادت به توحيد مى دهند اما هر فسق و فجورى را مرتكب مى شوند پس هر كس خداى عزوجل را ديدار كند و در او اين خصلت ها نباشد و قولش لا اله الا الله است بهشت براى اوست و هر گاه دنيا را بگيرد و آخرت را ترك كند اهل دوزخ است.( ۱۵۸)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
ابوسعيد خدرى مى گويد: روزى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم نشسته بود و تنى چند از يارانش از جمله حضرت على بن ابيطالبعليهالسلام گرد او بودند. حضرت فرمود: هر كس لا اله الا الله گويد وارد بهشت مى شود پس دو تن از ياران آن حضرت گفتند ما مى گوييم لا اله الا الله. پيامبر فرمود: همانا لا اله الا الله از اين شخص (اشاره به حضرت علىعليهالسلام و شيعيانش قبول مى شود باز آن دو تن تكرار كردند و گفتند: ما نيز مى گوييم پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم دست بر سر علىعليهالسلام گذارد آنگاه به آن دو نفر گفت، علامت پيروى از او اين است كه بيعت او را نشكنيد و در مسند و مقام او ننشينيد و سخنش را تكذيب نكنيد.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در عصر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم مسلمانان براى سركوبى كفار حركت كردند، كافران بدون جنگ تسليم شدند و در نتيجه اراضى و اموالى از آنها كه در اصطلاح فيى گفته مى شد به دست مسلمين افتاد امام صادقعليهالسلام فرمود: پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم آن فيى را بين مسلمانان تقسيم كرد يك قطعه از آن سهم تقسيم شده براى حضرت على ع شد، آن حضرت در آن زمين چاهى حفر كرد تا به آب رسيد به حدى كه آب آن چاه به اندازه گردن شتر فوران مى كرد. امام علىعليهالسلام آن چشمه را به نام عين ينبع (چشمه جوشان) ناميد. شخصى به حضور علىعليهالسلام آمد و در اين مورد به او بشارت داد و تبريك گفت امام على ع فرمود:
و بشر الوارث، بشر الوارث هى صدقه بتافى حجيج بيت الله و عابر سيبله لاتباع و لاتوهب و لاتورث فمن باعها او وهبها فعليه لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين
يعنى: به وراث مژده و خبر بده، اين چشمه فقط وقف گرديده تا در آمد آن در راه تاءمين معاش و مخارج زائران خانه كعبه و مسافران در راه خدا به مصرف برسد فروختن و بخشيدن و به ارث بردن آن جايز نيست. كسى كه آن را بفروشد يا ببخشد لعنت خدا و فرشتگان و همه انسانها بر او باد.( ۱۵۹)
اى آسمان رحمت و بحر سخا على | وى داده عدل تودو جهان را صلا على( ۱۶۰) |
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
ابن عباس مى گويد: پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم از يك نفر عرب باديه نشين شترى را به چهارصد درهم خريد هنگامى كه پول را داد اعرابى فرياد زد كه هم شتر و هم پول براى اوست. ابوبكر از آنجا عبور كرد. پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم به او فرمود: بين ما قضاوت كن من پول شتر را داده ام ولى اعرابى ادعا دارد كه شتر و پول مال خودش مى باشد. ابوبكر گفت: اى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم مطلب روشن است شما بايد بينه (دو نفر شاهد عادل بياوريد كه پول ما شما است.
سپس عمر از آنجا عبور كرد او نيز چنين قضاوت نمود. سپس علىعليهالسلام آمد. پيامبر به اعرابى فرمود: آيا به قضاوت اين جوان كه مى آيد راضى هستى؟
اعرابى گفت: آرى. هنگامى كه على به حضور رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم رسيد اعرابى گفت: اين شتر مال من است و درهمها (پولها) نيز مال من است اگر محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم ادعاى چيزى دارد بايد بينه بياورد. امام علىعليهالسلام به اعرابى سه مرتبه گفت: شتر را رها كن تا رسول خدا آن را خود ببرد چرا كه شتر را پيامبر از تو خريدهاست) ليكن اعرابى به دستور علىعليهالسلام و حرفهاى او اعتنايى نكرد آن حضرت اعرابى را گرفت و ضربه محكمى به او زد.
مردم جمع شدند و هر كس سخنى مى گفت علىعليهالسلام به رسول خدا عرض كرد: نصدقك على الوحى و لانصدقك على اربعماة درهم؛ ما سخن تو را در مورد صدق وحى تصديق مى كنيم ولى درباره چهارصد درهم تصديق نكنيم.( ۱۶۱)
سلطان هروسراست صهر رسول خداست | سرمشق اهل وفاست مهر و وفاى على(۱۶۲) |
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى شرايط زندگى علىعليهالسلام به اندازه اى تنگ شد كه گرسنگى شديدى امام علىعليهالسلام را فرا گرفت. آن حضرت از خانه بيرون آمد و در جستجوى آن بود تا كارى پيدا شود تا كارگرى كند و با مزد آن غذايى تهيه و گرسنگى خود را رفع نمايد.
در مدينه كار پيدا نكرد، تصميم گرفت به حوالى مدينه كه مزرعه اى است در يك فرسخ و نيمى مدينه رفته تا در آن روستاى كوچك آنجا كارى پيدا كند.
وقتى به روستا رسيد ديد زنى مشغول الك كردن خاك مى باشد و منتظر كارگرى جهت كمك مى باشد نزد آن زن رفت و معلوم شد كه آن زن كارگرى نياز دارد.
پس از صحبت با او قرار بر اين شد كه علىعليهالسلام آب از درون چاه آورد و آن خاك را گل كرده تا براى ديوار كشى آماده شود و در ازاى هر دلو آب يك خرما اجرت و مزد گيرد.
حضرت جمعا شانزده دلو از چاه آب آورد آنگاه مشغول تهيه گل شد پس از اتمام كار آن زن شانزده خرما به آن حضرت داد امام نيز به مدينه بازگشت.
علىعليهالسلام بعد جريان را براى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم تعريف كرد آنگاه هر دو نشسته و با هم آن خرماها را خوردند( ۱۶۳)
اينقدردانم كه برفرق كمال خويش زد | آفرينش از وجود حيدر كرار گل( ۱۶۴) |
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
علىعليهالسلام مى فرمايد: روزى خدمت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم رسيدم و بر گرد آن حضرت جمعيتى از قريش را ديدم. حضرت به من نگاهى كرد و فرمود: يا عى همانا مثل تو در اين امت مانند حضرت عيسى بن مريم است زيرا عده اى او را بسيار دوست داشتند و افراط در دوستى او نمودند و هلاك شدند و دسته اى او را دشمن داشتند و هلاك شدند و اما عده اى دنباله رو او بودند پس نجات يافتند اطرافيان آن حضرت فرمودند رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم را بزرگ شمردند و خنديدند و گفتند: يا رسول الله على را شما با انبيا و رسولان خدا تشبيه مى نمايى؟!( ۱۶۵)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
ابوبكر هذلى از شعبى روايت كرد: مردى نزد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم آمد و عرض كرد: يا رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم به من مطلبى بياموز تا خداوند به سبب آن مرا نفعى بخشد. حضرت فرمود: بر تو باد به بخشش و كرم كه در دنيا و آخرت به تو نفع مى بخشد ناگاه علىعليهالسلام وارد شد و عرض كرد يا رسول الله حضرت فاطمه زهراعليهاالسلام شما را مى خواند پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم برخاست آنگاه آن مرد گفت: يا رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم اين مرد كه آمد چه كسى بود در پاسخ او حضرت فرمود: او كسى است كه خداى متعال در حق او در قرآن كريم فرموده ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه.( ۱۶۶)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
ابن شهر آشوب به سند خود مى نويسد: وقتى كه رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم به حضرت علىعليهالسلام خبر شهادت برادرش جعفر طيار را در جنگ موته داد. حضرت وقتى، خبر شهادت برادر خود را شنيد فرمود: انا لله و انا اليه راجعون و در روايت ديگر از حضرت صادقعليهالسلام روايت شده است كه انا لله و انا اليه راجعون را پيش از حضرت علىعليهالسلام كسى نگفته بود.( ۱۶۷)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم پس از نماز صبح تا طلوع آفتاب در محراب عبادت به راز و نياز با خداوند مشغول مى بود و اميرالمؤمنين علىعليهالسلام براى رسيدگى به حوائج مردم، پشت سر پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم رو به مردم مى نشست و مردم حوائج خويش را از آن حضرت سئوال مى كردند. علىعليهالسلام دعاهاى زيرا را از پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم نقل كرده اند و مى فرمايند.
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم وقتى وارد مسجد مى شد مى گفت اللهم افتح لى ابواب رحمتك؛ خدايا درهاى رحمتت را بر من بگشا.
و به هنگام خروج از مسجد مى گفت: اللهم افتح لى ابواب رزقك؛ خدايا درهاى روزيت را بر من بگشا( ۱۶۸)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم و اميرالمؤمنينعليهالسلام خرما مى خوردند هر خرمايى را كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم مى خورد به آرامى هسته اش را نزد علىعليهالسلام مى نهاد تا اينكه خرماها تمام شد ولى پيش حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم هيچ هسته خرمايى نبود و مه نزد علىعليهالسلام بود. رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: هر كه هسته اش بيشتر بود او پرخور است. حضرت اميرعليهالسلام گفت: هر كه خرما را با هسته خورده او پرخورتر است. وقتى حضرت علىعليهالسلام اين لام را گفت: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم تبسم فرمود و فرمان داد تا هزار درهم به آن حضرت انعام بدهند.( ۱۶۹)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
علىعليهالسلام مى فرمايد: به درستى كه در قرآن مجيد آيه اى است كه عمل به آن ننموده هيچ كس نه قبل از من و نه بعد از من( ۱۷۰) زيرا من يك دينار را به ده درهم فروختم (انفاق كردم) و قبل از هر سئوالى كه از پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم كردم يك درهم به فقير دادم سپس يك مطلب از آن حضرت سئوال مى كردم، رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم به حضرت علىعليهالسلام فرمود: يا على، به من وحى رسيده كه قبل از هر پرسشى از من، اول بايستى صدقه اى به فقير بدهند و من قصد دارم مقدار صدقه را يك دينار قرار دهم. علىعليهالسلام عرض كرد: يا رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم اگر مقدار صدقه يك دينار باشد؟ مردم سئوالى نمى كنند. حضرت فرمود: پس چقدر باشد. حضرت علىعليهالسلام عرض كرد: يك دانه گندم يا يك دانه جو، باز هم كسى حاضر به سئوال كردن از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم نشد مگر علىعليهالسلام كه ده سئوال نمود و اين آيه در شاءن او نازل گرديد( ۱۷۱)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
علىعليهالسلام مى فرمايد: در روز جنگ بدر آمدم تا ببينم رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم در آن صحنه جنگ و در مقابل دشمنان نيرومند خود چه مى كند. ديدم آن حضرت سر به سجده گذارده و پيوسته مى گويد: يا حى يا قيوم. حضرت علىعليهالسلام مى فرمايد: چند بار رفتم و برگشتم پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم همچنان سر به سجده داشت و جز (يا حى يا قيوم) چيز ديگرى نمى گفت آنقدر به اين ذكر مقدس ادامه داد تا داوند او را در جنگ فاتح و پيروز ساخت.( ۱۷۲)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى علىعليهالسلام وارد خانه خود شد و ديد حسن و حسينعليهمالسلام نزد فاطمه زهراعليهاالسلام گريه مى كنند. حضرت سئوال كرد چرا روشنايى چشمان من مى گريند؟ فاطمه زهراعليهاالسلام گفت: اينها گرسنه اند و يك روز است كه چيزى نخورده اند! علىعليهالسلام پرسيد: پس اين ديگ بر سر آتش چيست؟ گفت: در ديگ تنها آب است كه براى دل خوشى فرزندانم بر سر آتش نهاده ام! علىعليهالسلام دلتنگ شد، عبايى كه داشت به بازار برد و فروخت و با ۶ درهم آن خوراكى تهيه كرد. وقتى كه به سوى خانه باز مى گشت فقيرى به حضرت گفت: آيا كسى در راه خدا وام مى دهد كه چند برابر گردد؟ علىعليهالسلام همه آن خوراكى را به او داد و چون به خانه رسيد فاطمهعليهاالسلام پرسيد: يا على! توفيق يافتى و چيزى آماده كردى؟ گفت: آرى. ليكن همه آن را به بينوايى دادم. فاطمهعليهاالسلام گفت: چه خوب كردى تو هميشه توفيق كار خير مى يابى! علىعليهالسلام برگشت تا براى نماز به مسجد برود، در راه كسى را ديد كه گفت: يا علىعليهالسلام اين شتر را من مى فروشم. علىعليهالسلام گفت: من فعلا پولى ندارم، آن شخص گفت:
به تو فروختم هر وقتى كه پولى به تو ريد به من باز دهى! علىعليهالسلام آن شتر را به ۶۰ درهم خريد و حركت كرد كه ناگهان شخصى ديگر رسيد و عرض كرد يا علىعليهالسلام اين شتر را به من بفروش. علىعليهالسلام گفت: فروختم به چه قيمت مى خرى؟ گفت ۱۲۰ درهم. علىعليهالسلام شتر را داد و پول را گرفت و نيمى از آن را به برگشت وام و نيم ديگر را به كار خود برد در اين وقت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم رسيد و ماجرا را از علىعليهالسلام شنيد و فرمود: فروشنده جبرئيل و خريدار ميكائيل بود و اين آن وامى بود كه به آن فقير بخشيدى( ۱۷۳)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
امام رضاعليهالسلام از پدران بزرگوارش و آنان از حضرت على ع نقل مى فرمايند كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: خداى تعالى آفريده اى از من برتر نيافريد و هيچ آفريده اى نزد خداى تعالى از من گرامى تر نيست. علىعليهالسلام مى گويد: من عرض كردم يا رسول اللهعليهالسلام آيا تو برترى يا جبرئيل فرمود: يا علىعليهالسلام همانا كه خداى تبارك و تعالى پيامبران مرسلش را بر فرشتگان مقربش برترى داد و مرا بر همه پيامبران و مرسلين برترى بخشيد و پس از من برترى از آن تو و امامان پس از تو است، و همانا فرشتگان خدمتگزاران ما و خدمتگزاران دوستان ما هستند. اى علىعليهالسلام آنانكه حاملان عرشند و آنان كه در گرد عرش اند به ثناى پروردگارشان تسبيح مى گويند و از براى كسانى كه به ولايت ما ايمان آورده اند آمرزش مى طلبند اى علىعليهالسلام اگر ما نبوديم خداى تعالى نه آدمعليهالسلام را مى آفريد و نه حوا را و نه بهشت و دوزخ را و نه آسمان و زمين، را پس چگونه ما برتر از فرشتگان نباشيم و حال آنكه ما پيش از آنان پروردگار خود را شناختيم و او را تسبيح گفتيم و تحليل و تقديس كرديم زيرا نخستين چيزى كه خداى تعالى آن را آفريد ارواح ما بود...
توضيح: (سئوالات حضرت علىعليهالسلام از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم كه در فرازهاى مختلف اين مجموعه اشاره شده،: در باب مصلحتى انجام مى گرفته مولاى ما اميرالمؤمنينعليهالسلام و امام كشف و يقين از اين جهت سئوال مى كرده اند كه اين حقايق در نظر ديگران مكشوف افتد و گرنه خود او حقايق علوم و رازهاى پنهانى را در همان مقام عقلى و شاءن غيبى كه دارد از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم استفاده مى فرمود پيش از آنكه به عالم مثال و نشئه خيال قدم بگذارد تا چه رسد به آنكه استفاده آن حضرت منوط به اين باشد كه آن حقايق به شكل الفاظ و كلام تنزل نمايد تا مورد استفاده شان قرار گيرد. و مويد مطلب حديث نبوى است كه فرمود: من شهر علمم على ام در است. )( ۱۷۴)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم به اميرالمؤمنينعليهالسلام مى فرمايد: يا على! اذا نامت فاستق لى ست قرب من بئر غرس فغلسنى و كفنى و حنطنى فاذا فرغت من غسلى فخذ بمجامع كفنى و اجلسنى ثم سلنى عما شئت فو الله لا تسا. لنى عن شى ء الا جبتك( ۱۷۵)
يا علىعليهالسلام بعد از آن كه من رحلت كردم من را غسل بده و وقتى تجهيز تمام شد و كفن كردى اطراف كفنم را بگير و مرا بنشان وقتى اطراف كفنم را گرفتى و مرا نشاندى هر چه خواستى از من بپرس و من هر چه گفتم ياد داشت كن.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
ابن عمار گويد: شنيدم از حضرت صادقعليهالسلام كه مى فرمود: در وصيت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم به علىعليهالسلام اين بود كه فرمود:
اى على ع سفارش مى كنم تو را در جان خودت به خوى هائى كه، نگاهدار آنها را از من. پس از آن گفت: خداوندا اعانت فرما او را.
اما اولى آنها: راست گفتارى است، خارج نشود از دهان تو دروغى هيچگاه و دومى: پرهيزگارى است، جراءت مكن بر خيانت هرگز. سوم: ترسناكى از خداوند است چنانچه گويى او را مى بينى. چهارم: گريه بسيار از ترس خداوند است بر پا مى شود براى تو به هر قطره اشكى هزار خانه در بهشت. پنجم: بخشيدن تو است از مال و خونت در راه دينت. ششم: گرفتن طريقه من است در نماز و روزه و صدقه ام، اما نماز پنجاه ركعت اما روزه پس سه روز در ماه روز پنج شنبه در اول هر ماه و چهارشنبه در وسط ماه و پنج شنبه آخر آن، و اما صدقه به قدر طاقت خود تا آنكه گويى اسراف كردم و حال آنكه اسراف نكردى و ملازم باش با نماز شب و ملازم باش با نماز شب و ملازم باش با نماز شب.
و بر تو باد نماز ظهر و بر تو باد نماز ظهر و بر تو باد نماز ظهر و بر تو باد به خواندن قرآن در هر حال و بر تو باد به بلند نمودن دستهاى خود در نماز و برگرداندن آنها و بر تو باد به مسواك نمودن در نزد هر وضويى و بر تو باد نيكويى هاى اخلاق پس آن را انجام بده و بديهاى اخلاق، پس از آنها دورى كن...( ۱۷۶)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
اميرالمؤمنينعليهالسلام براى منزل خود هيزم فراهم مى كرد و آب مى كشيد و خانه را جاروب مى كرد و فاطمهعليهاالسلام آرد مى كرد و سپس آنرا خمير نموده و نان مى پخت و با وجود چنين كارهايى به تربيت كودكان و شستن و نظافت آنها نيز همت مى گماشت لذا حضرت اميرعليهالسلام در خانه هر وقت فراغتى مى يافت به حضرت زهراعليهاالسلام در امور خانه كمك مى نمود. روزى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم وارد خانه شد وديد علىعليهالسلام و فاطمه زهراعليهاالسلام هر دو مشغول آسيا كردن هستند از آنها پرسيد: كدامتان خسته تر هستيد؟ علىعليهالسلام عرض كرد: فاطمه يا رسول الله. پيغمبر به دختر خود فرمود: دختر جان بلند شو و خود جاى او نشست و با علىعليهالسلام مشغول آسيا كردن شد.( ۱۷۷)
حضرت زهراعليهاالسلام نيز در كليه امور اعم از جنگ و امور بيرون از منزل همسر خود را يارى مى كرد چنانكه بعد از غزوه احد علىعليهالسلام در دفاع از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم و قتل سران قريش زياده از حد تلاش كرد شمشير خون آلود خود را براى شستن به حضرت فاطمهعليهاالسلام داد و فرمود خذى هذا السيف فقد صدقنى اليوم اين شمشير را بگير كه امروز (ايمان و شجاع) مرا تصديق نمود. رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم نيز فرمود: اى فاطمهعليهاالسلام بگير شمشير على را، كه امروز شوهرت دين خود را ادا نمود و خداوند بوسيله شمشير او بزرگان قريش را به هلاكت رسانيد.( ۱۷۸)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
عىعليهالسلام مى گويد از پول زره من كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم مقدارى را به جهت تهيه وسايل به ام سلمه داده بود، به هنگام تهيه وليمه ده درهم از آن پول را گرفت و به من داد و فرمود يا على با اين پول مقدارى روغن و خرما و كشك تهيه كن و من دستور آن حضرت را انجام داده و آنها را خريده و آوردم آنگاه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم سفره چرمى خواست و خود آستين بالا زد و از آن خرما و كشك و روغن غذايى تهيه نمود خود نيز گوسفند چاقى تهيه نمود. آنگاه به من فرمود: هر كسى را كه مى خواهى دعوت كن. علىعليهالسلام مى گويد: من به مسجد آمدم و ديدم جمع كثيرى از صحابه در مسجد حضور دارند و من از اينكه گروهى را دعوت كنم و عده اى را خير نكنم شرمگين شدم لذا روى لندى رفته و گفتم اى مردم همگى براى صرف وليمه فاطمهعليهاالسلام بياييد مردم برخاستند و به راه افتادند و من از كثرت جمعيت و كى غذا خجالت مى كشيدم چون رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم از اين مطلب آگاهى يافت فرمود: على جان من از خداى مى خواهم كه اين غذا را بركت دهد. علىعليهالسلام مى گويد: تمام آن جمعيت از آن غذا خوردند و سير شدند و چيزى هم از غذا كم نشد...
چون آفتاب غروب كرد زوجات پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فاطمهعليهاالسلام را زينت كرده و عطر آگين نمودند و رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم علىعليهالسلام را در سمت راست و فاطمهعليهاالسلام را در سمت چپ خود نشانيد و پيشانى آنها را بوسيد و دست دخترش را در دست علىعليهالسلام گذاشت و فرمود: علىعليهالسلام جان فاطمه همسر خوبى است و آنگاه به دخترش فرمود: علىعليهالسلام شوهر خوبى است و در حق آنها دعا كرد.( ۱۷۹)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
عصر پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم بود روزى علىعليهالسلام در مدينه نياز شديد به معاش زندگى پيدا كرد ولى پولى نداشت در همين حال از خانه بيرون آمد يك دينار پول يافت به همه جا اعلام كرد كه اين يك دينار مال كيست؟ هيچ كس نيامد با تقاضاى حضرت زهراعليهاالسلام بنابراين شد كه حضرت علىعليهالسلام با آن يك دينار آرد خريدارى كند و بعد اگر صاحب آن پيدا شد آن را به او بدهند. حضرت علىعليهالسلام به اين قصد از خانه بيرون آمد مريد را ديد كه مقدارى آرد مى فروشد و آن را به قيمت يك دينار مى فروشد. علىعليهالسلام آرد را خريد و يك دين را را به او داد ولى آن مرد يك دينار را نگرفت و سوگند ياد كرد كه پولى نمى گيرد. علىعليهالسلام آرد و دينار را به خانه آورد و جريان را به فاطمهعليهاالسلام گفت. گفت: فاطمهعليهاالسلام تعجب كرد، افراد خانه علىعليهالسلام آن آرد را نان كرده و خوردند پس از تمام شدن آن باز علىعليهالسلام اعلام كرد كه دينارى يافته ولى كسى بعنوان صاحب آن به حضرت مراجعه نكرد. علىعليهالسلام به قصد خريدن آرد رفت باز همان مرد را ديد و قضيه مثل روز قبل شد و علىعليهالسلام به همراه آرد و پول به منزل آمد. فاطمهعليهاالسلام تعجب كرد! و گفت يا علىعليهالسلام هم آرد را آوردى و هم دينار را؟ علىعليهالسلام فرمود: فروشنده آرد سوگند ياد كرد كه دين را را نمى گيرم. فاطمهعليهاالسلام فرمود: مى خواستى تو در سوگند از او پيشى بگيرى افراد خانواده علىعليهالسلام آرد را نان كرده و خورند و در اين مدت علىعليهالسلام اعلام مى كرد كه دينارى يافته ولى صاحبش پيدا نشد هنگامى كه نان تمام شد، علىعليهالسلام براى بار سوم به قصد خريد آرد از خانه بيرون آمد مجددا همان مرد را ديد كه آرد مى فروشد حضرت فرمود: سوگند به خدا اين بار بايد پول را بگيرى سپس آن دينار را به طرف آن مرد انداخت و به سوى خانه بازگشت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: يا على آيا آيا آن مرد را شناختى؟ او جبرئيل بود آن آرد رزقى بود كه خداوند به وسيله جبرئيل براى شما فرستاده بود سپس فرمود: سوگند به خداوندى كه جانم در دست اوست اگر سوگند ياد نمى كردى هر روز تا آن دينار در دست تو بود جبرئيل را همان گونه مى يافتى كه آرد به تو مى دهد و دينار را نمى گرفت.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
هنگامى كه ابوطالب پدر بزرگوار حضرت علىعليهالسلام در اواخر سال دهم بعثت از دنيا رفت على ع به حضور پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم آمد و به او خبر داد. پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم از اين حرف فوق العاده ناراحت شد و اندوهى جانكاه سراسر وجود پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم را فرا گرفت، به علىعليهالسلام فرمود: برو امور غسل و حنوط و كفن او را انجام بده، سپس وقتى كه او را در تابوت گذاشتى مرا خبر كن. علىعليهالسلام اين دستورات را انجام داد وقتى كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم كنار جسد ابوطالبعليهالسلام آمد و چشمش به تابوت افتاد سخت متاءثر گرديد و قطرات اشك از چشمانش سرازير شد و خطاب به ابوطالب گفت تو به خوبى صله رحم كردى و به جزاى خير نائل شدى سرپرستى از كودك يتيم كرى و او را بزرگ نمودى و از بزرگ حمايت و يارى كردى، پس به جمعيت حاضر رو كرد و فرمود: لا شفعن لعمى شفاعة بها الثقلين؛ قطعا از عمويم شفاعتى خواهم نمود كه همه جن و انس از آن تعجب كنند.( ۱۸۰)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم علىعليهالسلام را به فرماندهى لشكرى به يمن فرستاد. هنگام بازگشت علىعليهالسلام براى ملاقات پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم عزم مكه كرد در نزديكى هاى مكه فردى را به جاى خويش به سرپرستى لشكر اسلام گذاشت و خود براى گزارش سفر زودتر به سوى رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم شتافت آن شخص لباسهاى حله را كه علىعليهالسلام همراه آورده بود در بين لشكريان تقسيم كرد تا با لباسهاى نو وارد مكه بشوند وقتى كه علىعليهالسلام برگشت و اين منظره را ديد به اين عمل اعتراض كرد، فرمود: آنها نبايستى قبل از آنكه از پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم كسب تكليف كنند درباره اشياء و غنائم كه از آن بيت المال بود تصرفى كنند، از اين رو علىعليهالسلام دستور داد تا حله ها را از تن خود بيرون كنند و آنها را تحويل دهند تا پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم خودشان درباره آنها تصميم بگيرد لشكريان علىعليهالسلام از اين دستور امام ناراحت شدند لذا وقتى به حضور پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم رسيدند فورا از خشونت امام علىعليهالسلام در مورد حله ها شكايت كردند.
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: مردم از علىعليهالسلام شكوه كنيد بخدا سوگند او در راه خدا شديدتر از اين است كه كسى درباره وى شكايت كند( ۱۸۱)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در آغاز بعثت، مشركان همواره در صدد آزار پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم بودند، حتى تصميم گرفتند كه آن حضرت را به قتل برسانند وى وجود بنى هاشم (قبيله پيامبر) مانع مى شد كه آنها آن حضرت را بكشند مثلا ابولهب عموى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم با اينكه مشرك بود، ولى حاضر نبود كه برادر زاده اش حضرت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم را بكشند. همسر ابولهب بنام ام جميل به مشركان قول داد كه در فلان روز (مثلا روز يكشنبه) شوهرم را در خانه مى نشانم و سرگرم مى كنم تا از بيرون خانه كاملا غافل بماند، آنگاه شما محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم را در غياب شوهرم بكشيد. روز يكشنبه فرا رسيد، ام جميل شوهرش را در خانه با نوشيدنيها و خوراكيها و قصه گوييها سرگرم كرد مشركان در بيرون رد صدد اجراى طرح قتل پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم بر آمدند. ابوطالب كه در ظاهر در صف مشركان بود و در باطن ايمان، به خداوند داشت و بطور تاكتيكى رفتار مى كرد از جريان اطلاع يافت، فورى به پسرش علىعليهالسلام (كه كودكى حدود ۱۳ ساله بود) فرمود: به خانه عمويت ابولهب برو اگر در خانه بسته بود در را بزن هر گاه باز كردند وارد خانه شو و اگر باز نكردند در را بشكن و وارد خانه شو و نزد ابولهب برو و بگو پدرم گفت: ان امرءا عينه فى القوم فليس بذليل؛ كسى كه عمويش (مثل تو) رئيس قوم باشد، خوار نخواهد شد. علىعليهالسلام به سوى خانه ابولهب روانه شد، ديد در خانه بسته است در را زد كسى در را باز نكرد در را فشار داد تا شكست آنگاه وارد خانه شد و نزد ابولهب رفت، ابولهب تا علىعليهالسلام را ديد گفت: برادرزاده چه خبر؟ علىعليهالسلام فرمود: پدرم گفت: كسى كه عمويش (مثل تو) رئيس قوم است خوار نخواهد شد) ابولهب گفت: پدرت راست مى گويد: مگر چه شده، علىعليهالسلام فرمود: مى خواهند برادرزاده ات محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم را بكشند و تو غذا مى خورى و نوشابه مى نوشى؟ احساسات ابولهب به جوش آمد و برخاست و شمشيرش را برداشت تا از خانه بيرون بيايد ام جميل سر راه او را گرفت ابولهب بسيار عصبانى بود سيلى محكمى به صورت ام جميل زد كه چشم او لوچ گرديد و تا آخر عمر لوچ بود، آنگاه ابولهب از خانه بيرون آمد، وقتى كه مشركان او را شمشير بدست ديدند و آثار خشم را در چهره اش مشاهده كردند نزد او آمده، گفتند چه شده كه ناراحتى؟ ابولهب گفت: شنيده ام شما تصميم گرفته ايد برادرزاده ام را بكشيد واللات و العزى لقد هممت ان اسلم ثم تنظرون ما اصنع؟ سوگند به دو بت لات و عزى تصميم گرفته ام قبول اسلام كنم سپس مشاهده خواهيد كرد كه با شما چگونه رفتار مى نمايم.
مشركان ديدند اسلام آوردن ابولهب خيل گران تمام مى شود به دست و پاى او افتاده و عذر خواهى كردند و سرانجام ابولهب آرام گرفت و از تصميم خود منصرف شد و به خانه اش بازگشت.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
علىعليهالسلام مى فرمايد: روزى رسول خدا به من فرمود: يا علىعليهالسلام نبرد با اهل فتنه بر تو واجب شده است، چنانكه جهاد با مشركان بر من واجب گشته بود. پرسيدم: اى فرستاده خداصلىاللهعليهوآلهوسلم ! اين چه فتنه اى است كه جهاد در آن بر من واجب گشته است؟ فرمود: گروهى هستند كه شهادت بر وحدانيت حق و رسالت من مى دهند در حالى كه با سنت و سيره من به مخالفت بر مى خيزند. عرض كردم، با اينكه آنها مثل من بر حقانيت اسلام شهادت مى دهند پس چرا با ايشان پيكار كنم؟ فرمود: بخاطر بدعتهايى كه در دين وارد مى كنند و سرپيچى از فرمان الهى مى كنند. عرض كردم شما پيشتر به من وعده شهادت در راه خدا داده ايد كاش از خدا مى خواستيد تا زمان آن فرا رسد و در ركاب شما تحقق پذيرد حضرت فرمود: پس چه كسى با ناكثين و قاسطين و مارقين بجنگد؟ وفاى به آن وعده هم حتمى است و تو به فيض شهادت نايل خواهى شد... آنگاه فرمود... پس پذيراى خصومتها باش كه تو همواره مورد دشمنى و خصومت خواهى بود.( ۱۸۲)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم به علىعليهالسلام فرمود: يا علىعليهالسلام ! من براى تو حجت مى آورم و حجتم نبوت من است و تو براى مردم خويش حجت مى آورى و حجتت براى آنان هفت حجت خواهد بود، بر پا داشتن نماز، پرداخت زكات، نيكى كردن و از بدى بازداشتن و دادرسى در ميان رعايا و تقسيم بيت المال بطور مساوى و اطاعت خداى عزوجل و رها نكردن دستور خداوند.
اى علىعليهالسلام ! مگر نمى دانى كه در روز قيامت ابراهيمعليهالسلام به نزد ما مى آيد و طبق دعوتى كه مى شود بر جانب عرش مى ايستد سپس جامه اى بهشتى بر تنش مى كنند و با زيور بهشتى اش بيارايند، ناودانى زرين از بهشت براى او روان گردد، كه آبى شيرن تر از عسل و سفيدتر از شير و سردتر از يخ، از آن فرو مى ريزد و من نيز دعوت شوم و بر جانب چپ عرش مى ايستم و رفتارى كه با ابراهيم شد با من نيز همان شود، سپس تو اى على خوانده شوى و با تو نيز چنين كنند. يا علىعليهالسلام آيا راضى نيستى كه همزمان با دعوت من تو نيز دعوت شوى و چون مرا بپوشانند تو را نيز بپوشانند و چون مرا بيارايند تو را نيز بيارايند كه خداى عزوجل به من دستور داده كه تو را بخود نزديك كنم و از خودم دورت نسازم و بى دريغ به تو دانش بياموزم و بر تو است كه نيكو فراگيرى و بر من لازم است كه فرمان پروردگارم را گردن نهم.( ۱۸۳)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم به يكى از ياران خود فرمود: اى بنده خدا، دوستى و دشمنى و جنگ و صلح ود را براى رضاى خدا و در راه خدا كن، زيرا ولايت خدا شامل حالت نخواهد، گرديد، مگر از اين رهگذر و هيچ كس تا به اين صورت نگردد مزه ايمان را نخواهيد چشيد اگر چه نماز و روزه اش زياد باشد... آن صحابى عرض كرد: يا رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم چگونه مى توانم بدانم كه دوستى و كينه ورزيم در راه خداست يا نه؟ و ولى خدا كيست تا دوستدار او باشم؟ و دشمن وى كيست تا با او ستيز كنم؟ پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم به علىعليهالسلام اشاره كرد و فرمود: آيا او را مى بينى؟ گفت، بلى فرمود: دوستدار و مطيع او محب و فرمانبردار خداوند است. پس علىعليهالسلام را دوست بدار و دشمن وى را دشمن دار و با هر كس كه دوست علىعليهالسلام بود دوستى كن، حتى اگر چنين شخصى قاتل پدر و يا قاتل فرزندت باشد و با دشمن او دشمن باش اگر چه پدرت يا پسرت باشد.( ۱۸۴)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در جنگ خيبر وضع حساسى در روزهاى اول آن بوجود آمده بود و يك حالت شكستى در ميان مسلمانان پيدا شده بود و روحيه ها به علت عقب نشستن عمرو ابوبكر در جنگ ضعيف شده بود، و بر عكس روحيه دشمن بسيار قوى گرديده بود و اسلام در مخاطره بود. شب بود پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمودند: فردا علم را به دست كسى مى دهم كه خدا او را دوست دارد و من هم او را دوست دارم و او نزد من و خدا را دوست دارد. صبح فردا اميرالمؤمنينعليهالسلام از چشم درد شديدى اظهار ناراحتى مى كرد، پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم ، علىعليهالسلام را خواست و با آب دهانى كه به چشمهاى علىعليهالسلام ماليد چشمان آن حضرت خوب شد. پيامبر علم را به دست علىعليهالسلام داد، علىعليهالسلام مهياى جنگ است لذا پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم مى خواهد نكته اى را به علىعليهالسلام بگويد. علىعليهالسلام سواره و پيامبر و علم در دست علىعليهالسلام است و لشكر مهياى به ميدان رفتن!
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم در اين موقع فرمودند: يا علىعليهالسلام الان ان يهدى الله بك رجلا خير لك من الدنيا و ما فيها؛ يا على! اگر خداوند بوسيله تو شخصى را هدايت كند براى تو از دنيا و آنچه در دنياست بهتر است لذا پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمودند: مهمتر از جنگ اين است كه يا علىعليهالسلام تو بتوانى كسى را هدايت كنى و به راه مستقيم بياورى (خير لك من الدنيا و فيها) از دنيا و آنچه در دنياست پاداشش بيشتر است.
علىعليهالسلام پرچم سفيد را برافراشت و در دست گرفت پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم به او فرمود:
جبرئيل همراه توست و پيروزى با توست خدا در دل آنان ترس و بيم افكنده است و بدان كه آنان در كتاب خويش خوانده اند نام كسى را كه مغلوبشان مى سازد و آن نام در كتاب آنها ايليا (على) است چون به آنان رسيدى بگو! نام من على است به اراده خداوند خوار خواهند شد. علىعليهالسلام به ميدان تاخت و نخست با بزرگ يهود كه مرحب نام داشت روبرو شد و بعد از گفت و شنودى كه شد سرانجام با تيغ شمشير علىعليهالسلام مرحب به زمين افتاد، يهوديان به درون قلعه فرار كردند و پناه گرفتند و در قلعه را نيز بستند، علىعليهالسلام پشت در قلعه امد و آن در را كه ۲۰ نفر مى بستند يك تنه از جا كند و بر روى خندقى كه يهوديان براى جلوگيرى از نفوذ مسلمانان كنده بودند افكند. آنگاه مسلمانان از روى آن گذشتند و به قلعه در آمدند... و پيروز شدند.( ۱۸۵)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
علىعليهالسلام مى گويد: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم به من فرمود: يا على! برخيز و زره خود را بفروش من برخاستم و آن را فروخته و پولش را خدمت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم آوردم (بعضى از مورخين قيمت زره را چهارصد و برخى چهارصد و هشتاد و بعضى هم پانصد درهم نوشته اند) رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم بدون اينكه آنها را بشمارد مشتى را برداشت و به بلال داد و فرمود: براى فاطمهعليهاالسلام عطرى تهيه كن و سپس با دو دست خود باقيمانده درهم ها را برداشت و به ابى بكر داد و فرمود: براى فاطمهعليهاالسلام آنچه جامه و اثاث خانه مورد نياز است خريدارى كن و عمار ياسر و عده اى از اصحاب نيز همراه او رفتند تا اثاث را تهيه نمايند. اثاثيه حضرت تهيه شد ابوبكر و همراهانش آنها را خدمت پيامبرعليهالسلام آوردند و به آن حضرت عرضه نمودند رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم در حالى كه آنها را با دست خود زير و رو مى كرد فرمود: بارك الله لاهل البيت خداوند براى خانواده مبارك گرداند.
علىعليهالسلام نيز كف اتاق زندگى خود با حضرت فاطمهعليهاالسلام را شن نرم ريخت و چوبى را از ديوارى به ديوار ديگر نصب كرد تا كه لباسهاى خود را روى آن بياندازند و پوست گوسفندى را انداخته و متكايى از ليف خرما در كنار آن نهاد.
البته در بين خواستگاران حضرت زهراعليهاالسلام بعضى از آنها بسيار ثروتمند بودند: از جمله آنها عبدالرحمن بن عوف بود كه به پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم عرض كرد: يا رسول الله اگر فاطمهعليهاالسلام را به من تزويج كنى يكصد شتر كه براشان كتان مصرى باشد به اضافه ده هزار دينار، مهريه او خواهم كرد. ولى آن حضرت نپذيرفت و يك مشت از زمين سنگريزه برداشت و به عبدالرحمن داد او ديد سنگها مرواريد و گوهر است. سپس پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: من يقدر على هذا لا يهمه كثرة المهر كسى كه بتواند سنگريزه را مرواريد كند زيادى مهريه برايش اهميت ندارد.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى عرب بيابان نشينى خدمت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم آمد و عرض كرد؛ آيا تو از جهت پدر و مادر بهترين ما و بزرگوارترين فرزندان پدران ما و در عصر جاهليت و اسلام رئيس ما نبودى؟ پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم خشمگين شد و فرمود: اى اعرابى جلو زبانت چند پرده دارد؟ عرض كرد: دو تا؛ لب ها و دندانهايم، پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: پس در دو پرده تو خاصيتى نيست، كه تندى اين زبانت را از ما بگيرد؟ آنگاه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: توجه داشته باش كه به احدى در دنيا چيزى داده نشده كه براى آخرتش زيان ول و رها شده باشد. بعد آن حضرت رو به علىعليهالسلام نموده و فرمود: يا على برخيز فاقطع لسانه؛ پس زبانش را قطع كن مردم گمان بردند كه علىعليهالسلام زبان او را خواهد بريد ولى برخلاف انتظار آنان، حضرت علىعليهالسلام چند درهم به او داد.( ۱۸۶)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى ابوذر به مسجد پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم آمد و گفت: اى مرد شب گذشته در خواب صحنه اى ديدم كه تاكنون چنين چيزى را نديده بودم. گفتند: در خواب چه ديدى؟ گفت: پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم را نزديك خانه اش ديدم كه شبانه بيرون آمد و دست علىعليهالسلام را گرفته بود با هم به قبرستان بقيع رفتند من هم آن دو بزرگوار را زير نظر گرفته و از فاصله دورترى به دنبالشان رفتم به سوى بقيع رفتند تا به محل قبرهاى مكه رسيدند سپس آن حضرت به آرامگاه پدر خود رسيد و نزديك آن دو ركعت نماز خواند ناگاه قبر شكافته شد و در همين حال عبدالله را ديدم كه نشسته و مى گويد: گواهى مى دهم كه معبود جز الله نيست و گواهى مى دهم محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم بنده و پيامبر اوست. رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم به او گفت، پدرم ولى تو كيست؟ عبدالله گفت: پسرم ولى چيست؟ پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: اين على ولى است. عبدالله فورا گفت: گواهى مى دهم كه علىعليهالسلام ولى من است. پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم گفت: پس به بوستان خودت بازگرد. سپس بر سر آرامگاه مادرش آمنه برگشت و همان عملى را كه نزد قبر پدرش انجام داده بود تكرار كرد ناگاه قبر شكافت بى درنگ آمنه گفت: شهادت مى دهم معبود جز الله نيست و تو پيامبر و فرستاده خدايى. پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم به او گفت: مادرم ولى تو كيست؟ پاسخ داد پسرم ولايت چيست؟ فرمود: آن ولايت (اشاره به حضرت علىعليهالسلام على بن ابيطالبعليهالسلام است. آمنه فورا گفت و البته على ولى من است. سپس فرمود: به آرامگاه و گلزار خودت بازگرد، وقتى سخن ابوذر به اينجا رسيد به او گفتند، تو دروغ مى گويى و با او دست به گريبان شدند و كتكش زدند آنگاه مردم خدمت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم آمد و عرض كردند يا رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم امروز دروغى بر تو بسته شد فرمود، چه بود؟ گفتند: ابوذر درباره تو چنين و چنان نقل كرده. پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: آسمان نيلگون هنوز بر سر كسى سايه نيفكنده و به روى زمين غبار آلود كسى گام برنداشته كه راستگوتر از ابوذر باشد.( ۱۸۷)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
علىعليهالسلام در جنگ با كفار وادى يابس ابتدا جنگ را شروع ننمود تا آنكه خورشيد طلوع كرد وقتى روز شد، علىعليهالسلام به پرچمداران پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم ، فرمود: پرچمها را بلند كنيد وقتى پرچمها بلند شد و مشركان آن پرچمها را ديدند؛ شناختند، به همديگر گفتند، اين دشمن شماست كه شما در طلب او بوديد اينها محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم و اصحاب او هستند، غلامى از مشركان كه بدترين و كافرترين آنان بود. بيرون آمد و به اصحاب پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم چنين ندا داد: اى اصحاب ساحر دروغگو كدام يك از شما محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم هستيد او بايد خود را به من نشان دهد. علىعليهالسلام به سوى او رفت و به او گفت: مادرت به عزايت بنشيند، تو ساحر دروغگو هستى، محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم حق را از جانب حق آورد. غلام گفت: تو كيستى فرمود: من على بن ابيطالب برادر زاده رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم پسر عمو و همسر دختر او هستم. غلام گفت: آيا تو داراى چنين منزلت و مقامى در نزد محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم هستى؟ فرمود: آرى. غلام گفت: پس تو و محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم بر يك دين واحد هستيد و برايم فرقى نمى كند كه ترا ببينم يا محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم را. آنگاه غلام به سوى علىعليهالسلام دئويد در حالى كه رجزى به اين مضمون مى خواند:
اى على، تو شير درنده اى را ديدى كه در چنگال او احدى آرام نمى گيرد و شيرى از مردان خثعم را كه آئين محكمى را يارى مى كند. هر كه مرا ببيند، غلامى را ديده كه درندگان بر او رو آورند و او سالم نمى ماند. علىعليهالسلام نيز در پاسخش چنين فرمود:
و تو آن شير هاشمى را مى بينى كه دلير و بى باك است من على هستم كه به خثعم نشان خواهم داد كه به هر حركت شمشيرم خون مى ريزد و هر زننده اى را مى كشم آنگاه هر يك بر اسب سوار شدند و شروع به جنگ با شمشير كردند. حضرت علىعليهالسلام تنها يك ضربه به او زد و او را كشت. آنگاه علىعليهالسلام فرمود: آيا كسى با من مبارزه مى كند؟ برادر آن غلام مقتول آمد در حالى كه مى گفت: قسم به بتهاى بزرگ لات و عزى كه من به هنگام جنگ بسيار با حوصله هستم هر كس با من بجنگد انواع دردها را به او مى چشانم.
علىعليهالسلام فرمود:
بالله ربى اننى لا قسم
قسم حق ليس فيه ما ثم
انكم من شرنا لن تسلموا
يعنى، من به پروردگارم قسم مى خورم قسم حقى كه در اداى آن معصيتى نيست كه شما از حمله ما سالم نمى ماليد آنگاه هر دو سوار بر اسب خود شده به پيكار رو آوردند علىعليهالسلام ضربه اى زد و او را هم به آتش جهنم فرستاد. حضرت فرمود: آيا كسى هست كه با من مبارزه كند؟ آنگاه حارث بن مكيده كه رئيس، آن قوم بود و با ۵۰۰ سوار برابر مى كرد آمد و گفت: حتما لات مرا يارى مى دهد و به هر شمشيرى حلقى را پاره مى كنم و به هر ضربه اى گردنى مى زنم. علىعليهالسلام فرمود: به خدا قسم شما را با شمشير برنده ام از محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم دور مى كنم...
آنگاه علىعليهالسلام با ضربه اى او را هم به آتش جهنم فرستاده و باز فرمود: آيا كسى با من مبارزه مى كند. پسر عموى حارث بن مكيده كه عمروبن فتاك نام داشت، آمد و گفت: من عمرو، و پدرم فتاك است. شمشير به دستم، و سر هر كس كه حرمتمان را هتك كند مى برم. علىعليهالسلام ضمن جواب او را هم به جهنم واصل كرد. علىعليهالسلام تمامى جنگجويان آنان را كشت و آنان را به اسارت برد و اموالشان را گرفت و اسيران آنها را نزد رسول خدا آورد.( ۱۸۸)