4%

سقوط آخرين پايگاه يهود

  وعدكم الله مغانم كثيرة تاخذونها فعجل لكم هذه و كف ايدى الناس ‍ عنكم و لتكون آية للمومنين...

(سوره فتح: ۲۰)

از روزى كه پيامبر اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله به مدينه هجرت كرد و آنجا را مركز نشر تعاليم اسلام قرار داد، يهوديان اطراف مدينه احساس كردند كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله براى آنها رقيب نيرومندى خواهد شد و ديرى نمى گذرد كه عظمت دين او، بر سراسر عربستان سايه خواهد انداخت و نفوذ دين يهود و مسيح را متزلزل، بلكه نابود خواهد نمود. بدين جهت همواره ميان يهود و مسلمين نزاع و اختلاف و دشمنى وجود داشت.

حسادت يهوديان موقعى شدت پيدا كرد كه ديدند روز به روز بر تعداد مسلمين و پيروان محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله افزوده مى شود و مردم دسته دسته به سوى اسلام رو مى آورند. در آن هنگام علاوه بر حسد، ترسى عظيم در دل آنها پديد آمد.

از گوشه و كنار عليه السلام به فعاليت پرداختند، بر ضد اسلام توطئه مى چيدند و ديگران را به دشمنى و جنگ با مسلمين تحريك مى كردند. اگر كسى راجع به مطالب تورات كه درباره پيغمبر اسلام بود، پرسشى مى كرد، مطالب تورات را تحريف مى كردند و تغيير مى دادند و حق را به باطل مى آميختند تا دوستى مشركين را جلب كنند و از عظمت اسلام بكاهند.

قرآن كريم در چندين آيه، روش ظالمانه يهود را در مورد تحريف تورات گمراه نمودن مردم و حسد بردن به بندگان خدا، مورد سرزنش قرار داده و نكوهش فرموده است.

رسول محترم اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله در برابر توطئه ها و دشمنى هاى يهود، تا حد امكان چشم پوشى و اغماض مى كرد. آنها را مورد مهر خود قرار مى داد. رسوم دينى آنان را محترم مى شمرد. نسبت به پيمان هائى كه با آنها داشت وفادار بود. اگر يكى از يهوديان بر خلاف عهد و پيمان خود عمل مى كرد، ديگران را به گناه او كيفر نمى فرمود.

كعب بن اشرف و سلام بن ابى الحقيق، دو تن يهودى بودند كه خيانت بزرگى نسبت به مسلمان ها كردند و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فقط به مجازات آنها اكتفا كرد و متعرض ساير يهوديان نشد.

اگر طايفه اى از يهود پيمان شكنى مى كردند، چون بر آنها مسلط مى شد در مجازاتشان اعتدال و عدالت را مراعات مى كرد. چنانكه در مورد بنى نضير عمل كرد. يا به حكم كسى كه يهوديان او را به عنوان حكميت انتخاب كرده بودند، راضى مى شد. چنانكه در مورد بنى قريظه واقع شد. ولى خرابكارى و توطئه يهود رفته رفته به جاى خطرناك كشيد.

آنان تصميم گرفتند براى حفظ موقعيت خود، مسلمين را از ميان بردارند. يكبار در صدصد بودند پيغمبر را بكشند. يكبار قبائل عرب را بر ضد اسلام متفق نمودند. در حساس ترين مواقع، پيمان خود را شكستند و با دشمنان اسلام همدست شدند. ولى هيچ كدام از اين اقدامات، موثر واقع نشد و خداوند دين خود و پيغمبر خود را حفظ كرد.

وقتى فعاليتهاى گذشته بى اثر بود، يهوديان خيبر از يهوديان فدك و تيما و وادى القرى استمداد كردند تا يكباره به مدينه بتازند و كار مسلمين را تمام كنند.

يك نفر يهودى كه ماموريت مخفى داشت و جاسوسى مى كرد، بدست اميرالمومنين علىعليه‌السلام دستگير شد و در بازجوئى اقرار كرد كه فعاليتهائى در زمينه ايجاد هماهنگى بين يهود فدك و خيبر داشته است.

با افشاء اين خبر، توقف جايز نبود و به حكم عقل و منطق، علاق واقعه را قبل از وقوع بايد كرد. رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمان بسيج داد و سپاه اسلام به سوى خيبر رهسپار گرديد.

برخى از نويسندگان خارجى و خاورشناسان غربى كه از نوشتن تاريخ اسلام، مقاصد شوم سياسى و استعمارى دارند، كوشيده اند به جنگ هاى رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله را رنگ كشور گشائى و غارتگرى بزنند. بدين جهت حقايق تاريخى را ناديده گرفته و در بسيارى از موارد، گفته هاى مورخين را تحريف كرده اند و دروغها و تفسيرهاى بى اساس بر آن افزوده اند.

غرض اين نويسندگان خائن بر محققين و مطلعين مخفى نيست و بطور خلاصه مى توان گفت: دشمنى با اسلام و مسلمين و ضربه زدن بر آئين آسمانى، هدف اصلى آنان از تاليف و نگارش اين كتب است.

در عصر خودمان نظائر اين دروغ ها و ياوه سرائى ها را زياد مى بينيم، در مورد قيام نازيها عليه يهوديان، برخى از نويسندگان استعمارى آنقدر مطلب را بزرگ جلوه دادند كه حتى بعضى از نويسندگان ايرانى هم به اشتباه افتاده اند.

راست است كه نازيها عده زيادى از يهود را كشتند. ولى ارقام سرسام آورى كه بعضى از نويسندگان منتشر ساخته اند، كاملا بى اساس است.

اينان ادعا مى كنند كه متجاوز از شش ميليون يهودى در كشتارگاه هاى آلمان نازى كشته و سوخته و نابود شدند. در حاليكه آمار دقيق يهوديان اروپا قبل از قيام نازيها موجود است و در اين آمار، عدد آنان را در حدود شش ميليون ضبط كرده اند. اكثر آنان قبل از گرفتار شدن به چنگ نازى ها به كشورهاى ديگر پناهنده شدند و جمع كشته شدگان يهود از كوچك و بزرگ و زن و مرد در حدود دويست هزار تن بوده است. اين قبيل دروغها به منظورهاى خاصى جعل مى شود. ولى بيشتر نويسندگان، بدون تحقيق، آنرا نقل و انتشار مى دهند.

در مورد خيبر و لشكركشى اسلام، حقيقت تاريخ همان است كه نقل كرديم و در واقع اگر اين پيش گيرى انجام نمى شد، قطعا يهوديان، چنان ضربه اى بر مسلمين وارد مى ساختند كه جبران ناپذير بود.

چون سپاه اسلام به حدود قلعه خيبر رسيد، يهوديان به قلعه ها پناهنده شدند و درها را بستند. فقط يك راه براى انجام جنگ بازگذاردند. مطابق روايات شيعه و سنى، روز اول رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله پرچم جنگ را به دست ابى بكر سپرد و او را فرمانده لشكر ساخت. وى با نيروى اسلام تا پاى قلعه رفت و از درون قلعه، مرحب به مبارزه بيرون شتافت و در اولين برخورد، ابوبكر پا به فرار گذاشت و با فرار او سپاه اسلام نيز بگريختند. پس از او، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله عمر را فرمانده سپاه گردانيد. او تصميم داشت كه نه تنها فرار نكند، بلكه لكه ذلتى كه ابوبكر به دامن مسلمين افكنده بود، بزدايد. ولى افسوس كه او نيز مرد ميدان نبود. در حمله اول خطرر مرگ را احساس كرد و چون شربت مرگ را تلخ مى يافت، از ميدان گريخت و سپاهيان نيز فرار كردند.

اين نكته نيز ناگفته نماند كه فرار كردن اين دو نفر را عموم مورخين شيعه و سنى نقل كرده و جزو وقايع انكارناپذير تاريخ است. ابن ابى الحديد كه از دانشمندان سنى است در قصيده فتح خيبر چنين مى گويد:

و ما انس لاانس تقدما

و فرهما و الفر قد علما حوب

و للراية العظمى و قد ذهبا بها

ملابس ذل فوقها و جلابيب

يشلهما من آل موسى شمردل

طويل نجاد السيف اجيد يعبوب

يمج منونا سيفه و سنانه

و يلهب نارا عمده و الانابيب

عذرتكما ان الحمام لمبغض

و ان يقاء النفس للنفس محبوب

اين دانشمند سنى در اين اشعار مى گويد:

هرچه را فراموش كنم اين حادثه را فراموش نمى كنم كه آن دو نفر (ابوبكر و عمر) فرمانده سپاه اسلام شدند و فراموش نمى كنم فرار آنها را، در حاليكه مى دانستند فرار از ميدان جنگ، گناه بزرگى است.

پرچم مقدس اسلام را به ميدان بردند، ولى لباس ذلت و بدنامى بر آن پوشاندند.

يكى از پهلوانان يهود كه شمشيرى بلند در دست داشت و بر اسبى نجيب نشسته بود، بر آنها حمله كرد.

از شمشير و نيزه اش مرگ مى باريد و آتش زبانه مى كشيد.

ولى من عذر شما را در مورد فرارتان مى پذيرم. زيرا مرگ ناگوار و مبغوض ‍ است و هر كسى ميل دارد زنده بماند وبكام مرگ نرود.

رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله از اين حوادث رنج مى برد و انتظار فرمان آسمانى را داشت و در آن حال فرمان الهى رسيد كه كار جنگ را يكسره كند، به همين جهت فرمود:

 لاعطين الراية غدا رجلا كرارا غير فرار يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله.

اين پرچم را فردا به مردى خواهم سپرد كه پى در پى حمله كند و هرگز از ميدان جنگ قدمى به عقب برندارد. خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند.

در آن روزها علىعليه‌السلام به درد چشم مبتلا و از شركت در جنگ محروم مانده بود. لذا كسى باور نمى كرد كه اين كرار غير فرار، علىعليه‌السلام باشد.

روز بعد همه چشم ها به دهان رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله دوخته شده بود و همه آرزو داشتند كه پرچم بدآنهاسپرده شود تا اين افتخار نصيب آنان گردد.

انتظار مردم زياد طول نكشيد. زيرا رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله ، علىعليه‌السلام را به حضور طلبيد و نفسى جان بخش به چشمان او دميد و پرچم اسلام را به وى سپرد.

علىعليه‌السلام به پاى قلعه خيبر شتافت. مرحب كه در دو قسمت اول جنگ برنده شده بود، سر راه را بر او بست و رجزى به اين مضمون خواند:

خيبرنشينان مى دانند كه نام من مرحب است. مرحب مسلح، مرحب پهلوان، مرحب آزموده.

علىعليه‌السلام دست به شمشير برد و فرمود:

منم آنكه مادرم مرا حيدر نام گذارده است. مانند شير بيشه ها هستم و ديدارم وحشت آور است.

مرحب چنان خود را آماده و مجهز كرده بود كه از فرود آمدن شمشيرها خاطرى آسوده داشت. زيرا علاوه بر كلاه خود پولادين و دو عمامه كه بر سر بسته بود، يك قطعه سنگ كه در وسطش سوراخى بود و شباهت به سنگ آسياى دستى داشت، روى كلاه خود گذاشته و ميله كلاه خود را از سوراخ آن گذرانيده، و در حقيقت باور كردنى نبود كه شمشيرى از آنها بگذرد و بر او لطمه اى وارد سازد.

ولى شمشير علىعليه‌السلام با چنان نيروئى فرود آمد كه سنگ و كلاه خود و مغز پرغرور او را شكافت و از سينه زره پوشيده او نيز گذشت و به زندگانيش ‍ خاتمه داد.

با مرگ مرحب قلعه قموص سقوط كرد و يهوديان به قلعه گريختند و در را بستند. علىعليه‌السلام خود را به در رسانيد و با سر انگشت خود آن را از جاى بركند و مانند پلى بر روى خندقى كه دور تا دور قلعه بود، انداخت.

پسى از مرحب هفت يهودى ديگر به نامهاى: عنتره، حارث، ربيع بن ابى اسحاق، مرة بن مروان، ياسه، ضحيج و داود بن قابوس كه همه از دلاوران و جنگجويان بودند، به ميدان شتافتند و يكى پس از ديگرى به دست علىعليه‌السلام از پاى درآمدند.

بدين ترتيب مهمترين پايگاه يهوديان به دست مسلمين افتاد و خطرى كه همواره اسلام و مسلمين را تهديد مى كرد، بر طرف گرديد.