4%

مقدمه صحيفه سجاديه

بسم الله الرحمن الرحيم

حديث كرد(۲) ما را سيد بزروگوار نجم الدين بهاء الشرف ابوالحسن محمد ابن حسن ابن احمد بن على بن محمد بن عمر بن يحيى العلوى الحسينى رحمة الله(۳) گفت: خبر داد ما را شيخ سعيد ابوعبدالله محمد بن احمد بن شهريار خزينه دار مولانا اميرالمؤمنين على بن ابى طالبعليه‌السلام در ماه ربيع الاول سال پانصد و شانزده، بر او مى خواندم و من مى شنيدم.

گفت: شنيدم آن را هنگام قرائت بر شيخ صدوق ابى منصور محمد بن محمد بن احمد بن عبدالعزيز عكبرى المعدل رحمه الله(۴) از ابى المفضل محمد بن عبدالله بن مطلب شيبانى،(۵) گفت: حديث كرد مرا شريف ابوعبدالله جعفر بن محمد بن جعفر بن حسن بن حسن بن اميرالمؤمنين على بن ابى طالبعليه‌السلام ،(۶) گفت: حديث كرد ما را عبدالله بن عمر بن خطاب الزيات به سال دويست و شصت و پنج،(۷) گفت: حديث كرد مرا خال من على بن نعمان اعلم. گفت: حديث كرد مرا عمير بن متوكل الثقفى البلخى از پدرش متوكل بن هارون،(۸) گفت: ديدم يحيى بن زيد بن علىعليه‌السلام را، و و پس از كشته شدن پدرش به خراسان مى رفت. بر او سلام كردم پرسيد: از كجا مى آيى؟ گفتم: از حج،، از كسان و پسر عمان خويش كه در مدينه اند حال بپرسيد و در سئوال از حال جعفر بن محمدعليه‌السلام مبالغه كرد، خبر او و ايشان را گفتم و اندوه آنان را در مصيبت پدرش زيد پدر يحيى بن على بيان كردم، يحيى گفت: عم من محمد بن على باقرعليه‌السلام كجا شد آيا پسرعم من جعفر بن محمدعليهما‌السلام را ديدار كردى؟ گفتم: آرى، گفت: آيا شنيدى درباره من سخنى به زبان آرد. گفتم: آرى، گفت: چه فرمود؟ گفتم فداى تو شوم دوست ندارم آن چه از او شنيدم پيش روى شما بگويم. تبسمى كرد و گفت: آيا مرا از مرگ مى ترسانى؟ هر چه شنيدى باز گوى.

گفتم: شنيدم كه مى فرمود: تو را مى كشند و به دار مى آويزند چنان كه پدرت را كشتند و به دار آويختند. رنگ رويش بگرديد و گفت: يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب يعنى: خداى هر چه را خواهد محو كند و هر چه را بخواهد اثبات مى كند و كتاب بزرگ نزد اوست.(۹)

اى متوكل، خداى عز و جل اين امر را به ما تاءكيد فرمود: و به ما هم دانش و هم شمشير، هر دو با هم و عموزادگان ما را دانش داد و پس گفتم: فداى تو شوم مردم را مى بينم كه به پسر عم تو جعفرعليه‌السلام راغب ترند از تو و پدرت. گفت: عم من محمد بن على و پسرش جعفرعليهما‌السلام مردم را به زندگى مى خواندند و ما آنها را به زندگى مى خوانيم. گفتم: يابن رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آيا آن ها داناترند يا شما؟

زمانى سر به زير افكند، آنگاه سر برآورد و گفت: همه ما داناييم و آن گاه گفت: آيا از گفته هاى پسر عم من جعفر چيزى نوشتى؟ گفتم: آرى، گفت: به من باز نماى! مسائلى چند كه نوشته بودم بيرون آوردم. از جمله دعايى بود كه حضرت اباعبداللهعليه‌السلام بر من املا فرموده، و گفت: پدرش محمد بن علىعليه‌السلام بر او املا كرده است و از دعاهاى على بن الحسينعليه‌السلام است از صحيفه كامله.

يحيى در آن دعا نگريست از اول تا آخر و گفت: آيا اذن مى دهى از آن نسخه برگيرم، گفتم: يابن رسول الله اين چيزى است از ناحيت شما به ما رسيده است، آيا براى آن اذن بايد گرفت؟ پس فرمود: اكنون صحيفه اى از دعاى كامل براى تو بيرون آرم كه پدرم از پدرش فرا گرفت و مرا فرمود نگاه دارم و به غير اهل نسپارم، عمير گفت: پدرم گفت: برخاستم و سر او را بوسه دادم و گفتم: يابن رسول الله دين من دوستى و طاعت شما است، و اميدوارم همين مرا تا زنده ام پس از مرگ سعادتمند گرداند. پس آن صفحه كاغذ كه من به او داده بودم سوى غلامى كه همراه او بود افكند و گفت: اين دعا را به خطى روشن و نيكو بنويس و بر من عرضه دار، شايد آن را بر كنيم كه آن را از جعفر حفظه الله مى خواستم و به من نمى داد.

متوكل گفت: من از كرده پشيمان شدم و ندانستم چه كنم و حضرت ابى عبداللهعليه‌السلام پيش از اين نفرمود آن را به كسى ندهم.(۱۰)

آن گاه يحيى صندوقچه اى خواست آوردند و از آن صحيفه اى قفل كرده و مهر زده بيرون آورد(۱۱) و در مهر آن نگريست و بوسيد و بگريست و مهر را بشكست و قفل را بگشود و صحيفه را باز كرد و بر ديده نهاد و بر روى كشيد و گفت: اى متوكل، به خدا سوگند، اگر گفته پسرعمم نبود كه گفتى من كشته و به دار آويخته مى شوم، اين صحيفه را به تو نمى دادم و بر آن بخل مى ورزيدم، لكن من مى دانم كه گفتار او راست است، از پدران ما به او رسيده و به زودى سخن او درست آيد و ترسيدم چنين عليمى به دست بنى اميه لعنهم الله بيفتد و پنهان كند و در خزائن خود نگهدارند، پس آن را بگير و مرا از انديشه آن آسوده ساز و منتظر باش تا حكم خداوند درباره من و اينان به انجام رسد. اين صحيفه نزد تو به امانت باشد و به دو پسر عم من محمد و ابراهيم و پسران عبدالله بن حسن بن حسن بن علىعليهما‌السلام برسان كه در امامت جانشين من هستند.

متوكل گفت: پس صحيفه را گرفتم و چون يحيى بن زيد كشته شد به مدينه رفتم و خدمت ابى عبداللهعليه‌السلام رسيدم، و خبر يحيى باز گفتم، بگريست و اندوهش افزون گشت و گفت: خداى پسرعم مرا رحمت كند و او را به آباء و اجدادش ملحق گرداند، به خدا سوگند كه مرا از دادن دعا به يحى باز نداشت مگر هم آن چه او بر صحيفه پدرش مى ترسيد، اكنون آن صحيفه كجا است؟ گفتم: اين است، آنرا بگشود و گفت: به خدا قسم كه اين خط عم من زيد و دعاى جد من على بن الحسينعليه‌السلام است.

آنگاه فرزند خويش را گفت: اى اسماعيل برخيز و آن دعا كه تو را دستور دادم حفظ كنى و نگهدارى، بياور!

اسماعيل برخاست و صحيفه را آورد مانند همان صحيفه كه يحيى بن زيد به من داده بود.

ابوعبداللهعليه‌السلام آن را بوسيد و بر چشم خود نهاد و گفت: اين خط پدر من است و املاى جد منعليهما‌السلام در حضور من. گفتم: يابن رسول الله دستورى هست آن را با صحيفه زيد و يحيى مقابله كنم؟ اذن داد و گفت: تو را سزاوار آن ديدم، پس من در آن نگريستم، هر دو يكى بود و يك حرف آن را بر خلاف ديگرى نيافتم، آن گاه از ابى عبدالله دستورى خواستم كه صحيفه اول را بر دو فرزند عبدالله بن حسن برسانم.

فرمود: ان الله ياءمركم اءن تؤ دّوا الامانات الى اءهلها آرى! صحيفه را به آن ها ده و چون برخاستم كه به ديدار آن ها روم، فرمود:: بر جاى باش و كس نزد محمد و ابراهيم فرستاد، حاضر آمدند و گفت: اين ميراث پسر عم شما يحيى است از پدرش، آن را مخصوص شما گردانيده و از برادران خود دريغ داشته است، بگيريد اما من بر شما شرطى دارم، گفتند: رحمات الله بفرماى كه فرمان شما پذيرفته است.

فرمود: اين صحيفه را از مدينه بيرون نبريد، گفتند: براى چه؟ فرمود: پسر عم شما بر آن ترسيد از چيزى كه من هم بر شما از همان مى ترسم.

گفتند: شما هم ايمن نباشيد، به خدا سوگند كه من مى دانم شما مانند او خروج مى كنيد و كشته مى شويد.

ايشان برخاستند و لا حول و لا قوة الا بالله گويان بيرون رفتند.(۱۲)

ابوعبداللهعليه‌السلام به من گفت: اى متوكل يحيى با تو چه گفت: عم من محمد بن على و پسرش جعفر مردم را به زندگى مى خواندند و ما آنها را سوى مرگ مى خوانيم؟ گفتم: آرى، اصلحك الله پسر عمت يحيى به من چنين گفت؛ آن حضرت فرمود: خداى رحمت كند يحيى را، پدر من حديث كرد مرا از پدرش و از جدش از علىعليه‌السلام كه رسول خدداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بر منبر حال خلسه و انصرافى دست داد(۱۳) در آن حال مردانى ديد مانند بوزينه بر منبر او مى جهند و مردم را كه روى بر منبر دارند به پشت مى گردانند، رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) راست بنشست و اندوه در چهره او هويدا بود، جبرئيل اين آيت را آورد:وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِى أَرَيْناكَ إِلا فِتْنَةً لِلنّاسِ (۱۴) وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِى الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلا طُغْيانا كَبِيرا ».

و مقصود از شجره ملعونه بنى اميه است. پيغمبر گفت: آيا اينان به عهد من و در زمان من باشند؟ جبرئيل گفت: نه و لكن آسياى اسلام تا ده سال از هجرت تو بر مى گردد و پس از آن باز مى گردد تا بيست و پنج سال از هجرت تو و پنج سال يعنى باز همچنان باشد، آن گاه آسياى ضلالت به گردش آيد كه بر قطب خود پايدار بود و از آن پس ملك فرعون ها باشد(۱۵) و امام صادقعليه‌السلام فرمود: خداوند درباره دولت آن ها اين آيات را فرستاد: انا انزلناه فى ليلة القدر و ما ادريك ما ليلة القدر ليلة القدر خير من الف شهر.

شب قدر بهتر از هزار ماه است كه بنى اميه در آن پادشاهى كنند(۱۶) اگر در آن هزار ماه شب قدر نباشد و فرمود: خداوند پيغمبر خود را آگاه گردانيد كه بنى اميه پادشاهى امت را به دست آرند و در اين مدت فرمانروا باشند، اگر كوه ها بر آنان سر كشند دشمنى و كينه ما اهل بيت را در دل مى پرورانند و خداوند پيغمبرش را خبر داد كه خاندان او و دوستان و پيروان ايشان در روزگار ملك بنى اميه چه شكنجه ها خواهند كشيد، باز امام صادقعليه‌السلام فرمود: خداوند درباره ايشانفرستاد:

الم تر الى الذين بدلوا نعمة الله كفرا و احلوا قومهم دار البوار جهنم يصلونها و بئس القرار.

نعمت خدا محمد خاندان اويند (صلوات الله عليهم اجمعين) دوستى ايشان ايمان است و دوستدار را به بهشت در آورد و دشمنى ايشان كفر است و نفاق و دشمن را به آتش برد. پيغمبر خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) اين راز با علىعليه‌السلام و خاندان او باز گفت.

متوكل گويد: آن گاه ابوعبداللهعليه‌السلام گفت: هيچ يك از خاندان ما براى دفع ستم يا اقامه حق پيش از قيام قائم خروج نكرده و نخواهد كرد، مگر از پاى در آيد و فتار و شكنجه و آزار ما و شيعيان ما را بيشتر گرداند.

متوكل بن هارون گفت: پس از آن ابوعبداللهعليه‌السلام دعاها را املاء فرمود: و آن ها هفتاد و پنج باب است(۱۷) يازده باب از دست رفت و چند باب را نگاه داشتم.

حديث كرد ما را ابوالفض،(۱۸) گفت: حديث كرد مرا محمد بن حسن بن روزبه(۱۹) ابوبكر مدائنى كاتب ساكن رحبه(۲۰) در سراى خود گفت: حديث كرد مرا محمد ابن احمد بن مسلم مطهرى. گفت: حديث كرد مرا پدرم از عمير بن متوكل بلخى از پدرش متوكل بن هارون گفت: ملاقات كردم يحيى بن زيد بن على را و همين حديث را بالتمام نقل كرد تا رؤ ياى پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كه جعفر بن محمدعليهما‌السلام از پدرانش روايت كرده، و در روايت مطهرى ابواب را به خصوص ذكر كرده است كه عبارتند از:

۱- سپاس خداوند جل و اعلا.

۲- درود بر محمد و آل محمّد او.

۳- درود بر حاملان عرش.

۴- درود بر مؤمنين به پيغمبران.

۵- دعاى درباره خود و كسان خود.

۶- دعاى هنگام صبح و شام.

۷- دعاى در حوائج مهمه.

۸- دعاى در پناه بردن به خدا.

۹- دعاى در اظهار شوق آمرزش.

۱۰- دعاى در التجاء به خداوند.

۱۱- دعاى طلب عاقبت خير.

۱۲- دعاى در اعتراف به قصور.

۱۳- دعاى در حاجت خواستن.

۱۴- دعاى در شكايت از ظالمان.

۱۵- دعاى هنگام بيمارى.

۱۶- دعاى در طلب آمرزش.

۱۷- نفرين بر شيطان.

۱۸- دعاى در دفع محذورات.

۱۹- دعاى در طلب باران.

۲۰- دعاى براى تحصيل اخلاق نيك.

۲۱- دعاى هنگامى كه اندوهگين مى شد.

۲۲- دعاى در سختى.

۲۳- دعاى در طلب عافيت.

۲۴- دعاى درباره پدر و مادر.

۲۵- دعاى درباره فرزندانش.

۲۶- دعاى براى همسايگان.

۲۷- دعاى براى مرزداران.

۲۸- دعاى در اظهار ترس و خوف.

۲۹- دعاى هنگامى كه روزى بر او تنگ ميشد.

۳۰- دعاى در استعانت براى اداى دين.

۳۱- دعاى در توبه.

۳۲- دعاى در نماز شب.

۳۳- دعاى در استخاره.

۳۴- دعاى وقتى كسى را مبتلا به رسوايى گناه مى ديد.

۳۵- دعاى در رضا به قضا.

۳۶- دعاى هنگام شنيدن رعد.

۳۷- دعاى در شكر خداوند.

۳۸- دعاى در عذر خواهى.

۳۹- دعاى در طلب عفو.

۴۰- دعاى چون ياد مرگ مى كرد.

۴۱- دعاى در طلب ستر و محفوظ ماندن.

۴۲- دعاى ختم قرآن.

۴۳- دعاى هنگام ديدن ماه نو.

۴۴- دعاى براى آمدن ماه رمضان.

۴۵- دعاى وداع ماه رمضان.

۴۶- دعاى عيدين فطر و جمعه.

۴۷- دعاى روز عرفه.

۴۸- دعاى عيد قربان و جمعه.

۴۹- دعاى براى دفع مكر دشمنان.

۵۰- دعاى هنگام ترس.

۵۱- دعاى هنگام تضرع و زارى.

۵۲- دعاى در الحاح و استرحام.

۵۳- دعا در فروتنى.

۵۴- دعا در طلب رفع غم.

باب هاى ديگر به لفظ اءبى عبد اللَّه حسنى رحمه اللَّه است.

حديث كرد ما را اءبو عبد اللَّه جعفر بن محمّد حسنى.

گويد: حديث كرد براى ما عبد اللَّه بن عمر بن خطاب زيّات.

گفت: حديث كرد مرا خال من على بن نعمان اعلم.

گفت: حديث كرد مرا عمير بن متوكل ثقفى بلخى، از پدرش متوكل بن هارون.

گفت: املا كرد بر من سيد من اءبو عبد اللَّه جعفر بن محمد الصادقعليه‌السلام

گفت: املا كرد جد من على بن الحسين بر پدرم محمّد بن علىعليهما‌السلام در حضور من اين (اين دعاها را)