خالد بن برمك از بزرگ هواداران بنى عباس در ايران بود و در استوارى حكومت عباسيان نقش مهمى بر عهده داشت. منصور دوانقى (دومين خليفه عباسى) وى را امارت موصل و آذربايجان و پسرش يحيى را حكومت ارمينيه (ارمنستان) داد.
مهدى عباسى (سومين خليفه عباسيان) ، يحيى بن خالد را به سرپرستى و تربيت فرزند خود هارون گماشت. يحيى در تربيت و تعليم هارون تلاش بليغى نمود و او را از هر جهت براى خلافت آماده كرد و آن هنگامى كه هادى عباسى (چهارمين خليفه عباسيان) تصميم گرفت كه به جاى پدرش هارون، فرزند خود را ولى عهد نمايد و هارون را از ولايت عهدى خلع كند، يحيى، وى را از اين كار بازداشت و به شدت با تصميم وى مخالفت ورزيد.
به همين جهت، به دستور هادى عباسى، زندانى شد و مورد خشم وى قرار گرفت. ولى پس از هلاكت هادى عباسى، برادرش هارون به تخت خلافت تكيه زد و يحيى را از زندان آزاد و مقامش را گرامى داشت و وى را به وزارت خويش منصوب و امور كشور را به وى سپرد.
علاوه بر يحيى، فرزندان او چون جعفر، فضل و محمد نيز همانند پدر در خدمت هارون الرشيد بوده و در استوارى حكومت وى، تلاش هاى وافرى به عمل آوردند.
فضل بن يحيى، برادر رضاعى هارون الرشيد بود. زيرا هر دو از خيزران، مادر هارون شير خورده بودند.(۱۵۵)
به همين جهت، هارون، يحيى را پدر خطاب مى كرد. هارون به يحيى و فرزندان او مناصب و پست هاى مهم كشورى و دولتى بخشيد. گاهى فضل و جعفر را حكم وزارت مى داد و گاهى جعفر را بر مصر و سپس بر خراسان و پس از آن بر شام، امارت داد.
فضل را حكومت مصر، سپس خراسان و پس از آن براى دفع قيام يحيى بن عبدالله علوى به ديلم و شمال ايران گسيل داشت. هارون در سال ۱۸۲ قمرى، فرزند خود مامون را پس از امين، ولايت عهد خويش گردانيد و جعفر بن يحيى را براى كفالت وى برگزيد.
به اين ترتيب، برمكيان در تمام اجزاى حكومت هارون الرشيد نقش حساسى بر عهده داشته و چندين سال خلافت عباسيان را با درايت و مديريت خويش اداره كردند.
اما رقيبان برمكيان در حكومت بنى عباس، مانند فضل بن ربيع كه با وجود تركتازى هاى برمكيان، خود را منفعل و حاشيه نشين مى ديدند، درصدد تضعيف موقعيت آنان برآمدند و با بهانه هايى واقعى يا واهى در نزد هارون، بر ضد آنان سعايت مى كردند و هارون را از افزايش قدرت آنان بيم مى دادند.
از سوى ديگر، فضل بن يحيى كه وزارت هارون را بر عهده داشت، در نهان با علويان و بزرگان آنان ارتباط داشته و براى آنان احترام ويژه اى قائل بود و على رغم درخواست هارون، با آنان بدرفتارى نمى كرد. اين امر بر هارون پوشيده نمى ماند و خبرچينان، او را از اين گونه امور با خبر مى كردند.
به تدريج، هارون نسبت به آنان بدگمان شد و بناى ناسازگارى و شدت عمل در پيش گرفت. هارون در آخر محرم سال ۱۸۹ (يا ۱۸۷) قمرى پس از بازگشت از مراسم حج، در شهر «انبار» دستور قتل جعفر بن يحيى را صادر كرد. در پى آن، «مسرور» خادم هارون با گروهى شبانه بر وى حمله آورده و سرش را از بدن جدا كردند.
در همان شب، برادرش فضل بن يحيى را دستگير و به زندان منتقل كردند و پدرشان يحيى بن خالد را در يكى از خانه هاى قصرش محبوس گردانيدند و تمام دارايى ها و بردگان برمكيان را از آنان مصادره نمودند.
هارون از شدت خشم دستور داد، پيكر بى جان جعفر بن يحيى را دو تكه كرده و بر جسر بغداد نصب نمايند. بسيارى از برمكيان و هواداران آنان دستگير و زندانى شده و در زندان ها با آنان بدرفتارى و خشونت كردند.
بدين ترتيب ستاره برمكيان پس از هفده سال و هفت ماه و پانزده روز افول كرد و آنان از اوج قدرت به حضيض ذلت و خوارى مبتلا گرديدند.
سرانجام يحيى بن خالد در سال ۱۹۰ قمرى در زندان كوفه و پسرش فضل در محرم سال ۱۹۳ قمرى در زندان رقه با وضعيت رقت بارى وفات يافتند.(۱۵۶)
در پايان، داستانى را كه مرحوم شيخ عباسى قمى درباره عاقبت برمكيان بيان كرده است، عينا نقل مى نمايم: از محمد بن عبدالرحمن هاشمى منقول است كه گفت: روز عيد قربان بود كه داخل شدم بر مادرم. ديدم زنى با جامه هاى بسيار كهنه نزد او است و تكلم مى كند. مادرم به من گفت: اين زن را مى شناسى؟ گفتم: نه.
گفت: اين «عباده» مادر جعفر برمكى است. پس من رو به جانب «عباده» كردم و با او مقدارى تكلم نمودم و پيوسته از حال او تعجب مى نمودم تا آن كه از او پرسيدم كه اى مادر! از عجايب دنيا چه ديدى؟
گفت: اى پسر جان! روز عيدى چنين روز بر من گذشت در حالى كه چهارصد كنيز به خدمت من ايستاده بودند و من مى گفتم: پسرم جعفر، حق مرا ادا نكرده و بايد كنيزان و خدمت كاران من بيشتر از اينها باشد و امروز هم يك عيد است و بر من مى گذرد كه منتهى آرزوى من دو پوست گوسفند است كه يكى را فرش خود كنم و ديگرى را لحاف خود نمايم.
محمد گفت: من پانصد درهم به او دادم، چنان خوش حال شد كه نزديك بود قالب تهى كند و گاه گاهى «عباده» نزد ما مى آمد تا از دنيا رفت.
بس است از براى عاقل دانا، همين يك حكايت در بى وفايى دنيا.(۱۵۷)
سال شمار ماه محرم
در اين بخش به رويدادهايى اشاره مى گردد كه وقوع آن ها در ماه محرم، قطعى است ولى تاريخ روز وقوع آن ها نامشخص است. دليل نامشخص بودن آنها به خاطر اين است كه در منابع تاريخى، آن روزها، مشخص و معين نشده اند و مورخان، تنها به اشاره به ماه و سال وقوع آن ها كرده اند و يا بدين جهت كه نويسنده اين كتاب، با در اختيار داشتن منابع محدود به آن دسترسى پيدا نكرده است. بدين جهت ممكن است در منابع ديگرى در اختيار نويسنده نبوده، روز وقوع آن ها نيز مشخص و معين شده باشد.
به هر تقدير در اين بخش، رويدادهايى كه در ماه محرم واقع شده باشند، به ترتيب سال وقوع، مورد بررسى قرار مى گيرند.