هرگاه قریش، او را دیدار کنند، گوینده ایشان گوید: به جوانمردیها و بزرگواریهای این مرد، کرم و جوانمردی، پایان یابد.
ای مرد، کسی است که از نظر کمال بر قلّه عزّت جای گرفته، که دست مسلمانان از عرب و عجم، کوتاهتر از آن است که به آن قلّه رفیع برسد.
هنگامی که برای دست مالیدن و بوسیدن حجر الاسود میآید، نزدیک است «رکن حطیم» [آن قسمت از دیواری که در میان حجر الاسود و در خانه کعبه است] به خاطر آشنائی با آن دست، آن را نگهدارد «1».
از نور چهره درخشنده او، نور هدایت جدا شده و همچون تابش خورشید، تاریکیها را از بین برده و همه جا را روشن میسازد.
در دست او چوبدستی خوشرنگی است که بوی خوش آن ثابت است، در دست کسی که چهره بسیار موزون و برجستهای که زیبائیش شگفتآور است.
شاخه وجود او از درخت ذیجود رسول خدا صلىاللهعليهوآله گرفته شده که عناصر و خوی و سرشتش پاکیزه و گوارا است.
اگر این شخص را نمیشناسی، او پسر فاطمه علیهاالسلام است، و جدّش پیامبر اسلام صلىاللهعليهوآله خاتم پیامبران است.
خداوند او را از قدیم، برتری و شرافت بخشیده، و این برای او موضوع ثابتی است که قلم تقدیر در لوح الهی آن را روان نموده است.
اینکه میگوئی من او را نمیشناسم، به او ضرر نمیرساند، اگر به فرض او را نمیشناسی، عرب و عجم او را میشناسند.
(1) راوندی در کتاب الخرائج، مینویسد: «حجّاج بن یوسف ثقفی» [دژخیم خونریز حکومت عبد الملک] در جنگ با عبد اللّه بن زبیر، کعبه را ویران کرد، سپس آن را تعمیر کردند، هنگامی که خواستند «حجر الاسود» را در جای خود نصب کنند، هر دانشمند یا قاضی یا زاهدی از خودشان را برای نصب آن آوردند، و هر کدام خواستند حجر الاسود را در جای خود نصب کنند، آن حجر میلرزید، و در جای خود قرار نمیگرفت، تا اینکه امام سجّاد عليهالسلام آمد و آن را از دست آنها گرفت و در جای خود نهاد، آنگاه در جای خود استقرار یافت، مردم تکبیر گفتند. فرزدق در شعر فوق [یکاد یمسکه... ] اشاره به این معجزه میکند (مؤلّف)
الأنوار البهیة، ص: 191
_______________________________
او کسی است که عهدشکنی نمیکند، چهره مبارک و گشاده و شکوهمند دارد، و هنگام سختیها و رنجها، هوشمند میباشد.
پرتو احسان او، همه انسانها را فرا میگیرد، و در روشنی آن پرتو، هرگونه گمراهی و تنگدستی و ناداری، برطرف خواهد شد.
او از خاندانی است که دوستی آنها، «دین»، و دشمنی با آنها، کفر است، و تقرّب به آنها نجاتبخش و نگهدار میباشد.
آن خاندانی که در شمار پرهیزکاران، پیشوای آنهایند، یا اگر سؤال شود که بهترین افراد روی زمین چه کسانی هستند، گفته شود: «برترین افراد، آنها میباشند.
در پرتو دوستی آنها (خاندان رسالت) در خواست دفع هرگونه بلا و ناگواری، میشود، و افزونی احسان و نعمتها به وجود ایشان، از درگاه الهی، تحصیل میگردد.
ذکر خاندان رسالت، بعد از ذکر خدا، بر همه چیز مقدّم است، و در سر آغاز و پایان هر چیزی، سخن از ایشان به میان آید.
هیچ سخاوتمندی را یارای رسیدن به اوج جود و کرم آنها نیست، و هیچ گروهی- هر چند اهل کرم و عطا باشند- نتوانند در این ارزشها، به حریم آنها نزدیک شوند.
دستهای عطابخش آنها آن چنان گشوده و گسترده است، که هر گونه سختی و قحطی، دستشان را نمیبندد، خواه دارا باشند یا نادار، در هر حال عطابخش هستند، و حالشان همواره یکسان است و دگرگون نمیشود.
کدامیک از بندگان خدا هستند که مقام برتری داشتن این مرد (امام سجّاد «ع») یا نعمتهائی از برای او بر گردنشان نباشد.
کسی که خدا را بشناسد، برتری این مرد (امام سجّاد «ع») را خواهد شناخت، پس دین اسلام از خانه این مرد، به امّتها رسیده است.
امام سجّاد عليهالسلام هیچگاه واژه «لا» بر زبان نیاورد [یعنی همواره جواب مثبت میداد و عطابخش بود، و کلمه «نه» در زبانش نبود] مگر در تشهّد نماز، که
الأنوار البهیة، ص: 192
کلمه «لا» را [لا اله الّا اللّه] را به زبان میآورد [که آن هم نفی معبودهای باطل بود] اگر تشهّد نبود، لاء آن حضرت «نعم» (آری) بود».
تا آخر قصیده که ما برای رعایت اختصار، همه آن را [که 41 بیت است] در اینجا ذکر ننمودیم.
هنگامی که هشام، این اشعار را شنید، خشمگین شد و فرمان داد تا فرزدق را زندانی کنند، مأموران او را در «عسفان» (محلّی بین مکّه و مدینه) زندانی کردند، این خبر به امام سجّاد عليهالسلام رسید، آن حضرت دوازده هزار درهم برای فرزدق فرستاد «1» .
استاد بزرگ محقّق بهبهانی، از جدّش نقل کرده که: عبد الرّحمن جامی [شاعر معروف قرن نهم] در کتاب «سلسلة الذّهب» این قصیده را با اشعار فارسی، ترجمه نموده است، و در آن کتاب مینویسد: یک بانو از اهالی کوفه، در عالم خواب فرزدق را دید، و از او پرسید: «خداوند با تو چگونه رفتار کرد؟ ».
فرزدق در جواب گفت: «خداوند مرا به خاطر قصیدهای که در شأن امام سجّاد عليهالسلام گفتم، بخشید».
(1) و فرمود: «ای ابو فراس! ما را معذور بدار، اگر بیش از این مبلغ، در نزد ما بود، برای تو میفرستادیم»، فرزدق آن مبلغ را برگردانید و گفت: «ای فرزند رسول خدا من این قصیده را فقط برای خدا و دفاع از حریم رسولش گفتهام، و چیزی نمیخواهم».
امام سجّاد عليهالسلام برای او پیام داد: به خاطر حقّی که بر تو دارم این مبلغ را بپذیر، خداوند به نیّت و مقام معنوی تو آگاه است، آنگاه فرزدق، آن مبلغ را پذیرفت، فرزدق در زندان، اشعاری در هجو هشام سرود (بحار، ج 46، ص 127)- مترجم.
الأنوار البهیة، ص: 193