برای آوردن حضرت رضا عليهالسلام به خراسان] نقل شده: حضرت رضا عليهالسلام فرمود: «هنگامی که خواستم از مدینه به سوی خراسان حرکت کنم، عیال و افراد خانوادهام را جمع کردم و به آنها گفتم برایم گریه کنند، تا صدای گریه آنها را بشنوم «1» ، سپس مبلغ دوازده هزار دینار بین آنها تقسیم نمودم، آنگاه به آنها گفتم که من دیگر هرگز برای دیدار اهل و عیالم، بازنمیگردم، سپس دست ابا جعفر [حضرت جواد عليهالسلام که در آن هنگام حدود پنج سال داشت] را گرفتم، و او را کنار قبر پیامبر صلىاللهعليهوآله بردم، و دستش را بر کنار قبر آن حضرت نهادم، و او را به قبر مطهّر چسباندم، و حفظ او را به برکت رسول خدا صلىاللهعليهوآله از خدا خواستم.
حضرت جواد عليهالسلام به من رو کرد و گفت: «پدر جان سوگند به خدا، تو به سوی خدا میروی»، به همه وکلا و افراد تحت کفالت خود دستور دادم که از حضرت جواد عليهالسلام اطاعت نمایند، و با او مخالفت نکنند، و به آنها فهماندم که حضرت جواد عليهالسلام جانشین من است».
3- وداع امام رضا عليهالسلام با کعبه، و اندوه حضرت جواد عليهالسلام
شیخ اربلی (ره) [مؤلّف کشف الغمّه] از دلائل حمیری، از «امیّة بن علی» نقل میکند که گفت: «در آن سالی که حضرت رضا عليهالسلام حجّ بجا آورد و سپس به سوی خراسان حرکت کرد، من در مکّه در حضور آن حضرت بودم، حضرت جواد عليهالسلام نیز بود، امام رضا عليهالسلام با کعبه، خانه خدا، وداع و خداحافظی میکرد، پس از طواف، به مقام ابراهیم عليهالسلام رفت و در آنجا نماز خواند، حضرت جواد عليهالسلام (که کودک بود) بر دوش موفّق [غلام
(1) چنانکه در زیارتنامه حضرت رضا عليهالسلام این فراز آمده است:
السّلام علی من امر اولاده و عیاله بالنّیاحة علیه قبل وصول القتل الیه: «سلام بر کسی که به فرزندان و عیالش امر کرد، تا قبل از کشته شدنش، برای او نوحه و گریه کنند».
الأنوار البهیة، ص: 350
______________________________________
حضرت رضا عليهالسلام ] بود، و موفّق او را طواف میداد، تا اینکه حضرت جواد عليهالسلام در حجر اسماعیل فرود آمد و در همانجا نشست، و نشستن او طولانی شد، موفّق به او گفت: «فدایت گردم، برخیز».
حضرت جواد عليهالسلام فرمود: «نمیخواهم از اینجا برخیزم مگر خدا بخواهد»، از چهره حضرت جواد عليهالسلام آثار اندوه آشکار بود، موفّق به محضر امام رضا عليهالسلام رسید و گفت: «حضرت جواد عليهالسلام در حجر اسماعیل، نشسته و از برخاستن امتناع میکند.
حضرت رضا عليهالسلام برخاست و نزد حضرت جواد عليهالسلام آمد فرمود: «ای محبوب دلم، برخیز». الأنوار البهیة 350 3 - وداع امام رضا علیه السلام با کعبه، و اندوه حضرت جواد علیه السلام..... ص: 349
حضرت جواد عليهالسلام عرض کرد: «نمیخواهم از اینجا برخیزم».
امام رضا عليهالسلام فرمود: «آری، ای حبیب من، برخیز! ».
حضرت جواد عليهالسلام گفت: «چگونه از اینجا برخیزم که دیدم به گونهای با خانه خدا وداع کردی که دیگر هرگز به نزد آن برنمیگردی».
امام رضا عليهالسلام فرمود: «ای حبیبم! برخیز»، آنگاه حضرت جواد عليهالسلام برخاست و همراه پدر، حرکت کرد.
[محدّث و مورّخ معروف] مسعودی، نیز روایت فوق را با اختلاف عبارت، نقل کرده، و میگوید: «حضرت جواد عليهالسلام در این هنگام یک سال داشت» «1».
4- ورود حضرت امام رضا عليهالسلام به قم
سیّد بن طاووس [متوفّی 693 ه ق در کتاب فرحة الغری] مینویسد: «هنگامی که مأمون، حضرت رضا عليهالسلام را به خراسان طلبید، آن حضرت از مدینه به
(1) ولی چنانکه گفتیم: آن حضرت در این هنگام، حدود پنج سال داشت، زیرا امام جواد عليهالسلام در سال 195 ه ق متولّد شد، و سال وداع حضرت رضا عليهالسلام سال 200 ه ق بود (مترجم)
الأنوار البهیة، ص: 351
_________________________________
سوی بصره حرکت کرد، و از بصره، به کوفه نرفت، بلکه از جادّه کوفه به بغداد رفت و از آنجا به سوی قم، حرکت نمود، و وارد قم گردید. مردم قم به ملاقاتش شتافتند، و در مورد اینکه آن حضرت مهمان چه کسی باشد، نزاع میکردند. حضرت رضا عليهالسلام فرمود:
انّ النّاقة مأمورة
: «همانا این شتر خودش مأمور است که در کجا مرا فرود آورد» «1» .
شتر همچنان راه پیمود تا اینکه در کنار در خانهای زانو بر زمین زد، صاحب آن خانه همان شب در خواب دیده بود که حضرت رضا عليهالسلام فردا مهمان او است، چندان طول نکشید که این مکان، به برکت ورود حضرت رضا عليهالسلام ، دارای مقام ارجمند و موقعیّت مقدّسی شد، و امروز به عنوان مدرسه علمیّه (رضویّه) موسوم است.
سپس حضرت رضا عليهالسلام از قم به «فریومد» «2» وارد شد و در مورد مردم آنجا آن روایت مشهور را فرمود، و سپس از آنجا به سوی «مرو» [محل سکونت مأمون در خراسان] حرکت کرد، و از آنجا به «سناباد» بازگشت، و در آنجا وفات نمود، و من مرقد شریف آن حضرت را در ماه جمادی الاولی سال 680 ه ق زیارت کردم» (پایان سخن سیّد بن طاووس).
مؤلّف گوید: از این سخن، فهمیده میشود که شهر پاک ما، دار الایمان قم مطهّر که حرم امامان علیهمالسلام و آشیانه آل محمّد صلىاللهعليهوآله و جایگاه
(1) درباره اینکه آیا آن حضرت، به قم آمده است یا نه؟ بین محدّثان اختلاف نظر است، و مطابق روایت عیون اخبار الرّضا (ج 2، ص 149) مأمون برای حضرت رضا عليهالسلام نوشته بود که از راه جبل (کرمانشاهان و همدان و قم و... ) به سوی خراسان حرکت نکن، بلکه از راه بصره و اهواز و فارس حرکت کن، و گروهی را به سرپرستی «رجاء بن ضحّاک»، مأمور کرد تا حضرت رضا عليهالسلام را در همین مسیر، به خراسان بیاورند (مترجم)
(2) ظاهرا صحیح این کلمه «فریوند» است، و به طوری که شنیدهام، نام روستائی در نزدیک عبادآباد و مزینان (در سرزمین خراسان) میباشد (مؤلّف)
الأنوار البهیة، ص: 352
______________________________
قدم جبرئیل است، به قدوم مبارک مولای ما حضرت امام رضا عليهالسلام دارای شرافت مخصوص گشته، و بر شرافت و مقامش افزوده شده است، و ورود حضرت رضا عليهالسلام به قم، نظیر ورود جدّش رسول خدا صلىاللهعليهوآله به مدینه است، آنجا که به روایت سلمان، رسول خدا صلىاللهعليهوآله هنگامی که وارد مدینه شد، مردم، مهار شتر را گرفتند و او را به خانه خود دعوت میکردند، رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: «ای مردم! مهار شتر را رها کنید، زیرا این شتر خودش مأمور است که در کجا مرا پیاده کند؛ در هر جا که زانو بر زمین زد، من مهمان صاحب آنجا خواهم بود».
مردم مهار ناقه را رها کردند، شتر گاهی آرام و گاهی با سرعت حرکت میکرد، تا وارد مدینه گردید و در کنار در خانةا «ابو ایّوب انصاری» «1» زانو بر زمین زد، در مدینه شخصی فقیرتر از ابو ایّوب انصاری نبود، دلهای مردم از حسرت مفارقت پیامبر صلىاللهعليهوآله از کار ایستاد- تا پایان روایت.
چنین تشبیهی، در مورد حضرت رضا عليهالسلام هیچ گونه عجیب نیست، چرا که حضرت رضا عليهالسلام پاره تن پیامبر صلىاللهعليهوآله است، که خداوند متعال بار سنگین مسئولیت نبوّت را بر دوش او نهاد، و قوّت تحمّل آن را به او عطا فرمود. حضرت رضا عليهالسلام شبیه پیامبر صلىاللهعليهوآله بود، اخلاق نیک آن حضرت، بیانگر اخلاق پیامبر صلىاللهعليهوآله بود، و راه رفتنش همچون راه رفتن او بود، بلکه روایت شده: «حضرت رضا عليهالسلام شبیهترین مردم، به رسول خدا صلىاللهعليهوآله بود، و هر کسی که در عالم خواب، رسول
(1) زید بن خالد خزرجی، از تیره بنی نجّار، معروف به ابو ایّوب انصاری، از یاران معروف و بزرگ پیامبر صلىاللهعليهوآله بود، در جنگ بدر و سایر جنگهای عصر پیامبر صلىاللهعليهوآله شرکت داشت، و پس از پیامبر صلىاللهعليهوآله ، از اصحاب امیر مؤمنان علی عليهالسلام بود، و در جنگهای آن حضرت، شرکت نمود. سرانجام در عصر معاویه، با لشکر اسلام به جنگ رومیان رفت و در بیرون قسطنطنیّه، در سن پیری در سال 50 ه ق به شهادت رسید، قبرش در نزدیک قلعه قسطنطنیّه (واقع در کشور ترکیّه) مزار مسلمانان است.
الأنوار البهیة، ص: 353
_______________________________
خدا صلىاللهعليهوآله را دیده، به صورت امام رضا عليهالسلام دیده است».
5- امام رضا عليهالسلام در نیشابور، و حدیث «سلسلة الذّهب»
شیخ صدوق (ره) به اسناد خود، از اسحاق بن راهویه نقل میکند: هنگامی که حضرت رضا وارد «نیشابور» شد، و خواست از آنجا به سوی مأمون (در مرو) روانه گردد، جمعی از حدیثدانان به محضرش شتافتند و عرض کردند: «ای پسر رسول خدا صلىاللهعليهوآله ، از نزد ما میروی، و حدیثی به ما نمیآموزی تا از محضر شما بهرهمند گردیم؟ ».
آن حضرت، در این هنگام، در عماری [کجاوه مرکب] نشسته بود، (پرده عماری را کنار زد و) سرش را بیرون آورد، و فرمود:
«از پدرم موسی بن جعفر عليهالسلام شنیدم، برای من حدیث کرد از پدرش امام صادق عليهالسلام و او از پدرش امام باقر عليهالسلام ، و او از پدرش امام علیّ بن الحسین عليهالسلام ، و او از پدرش امام حسین عليهالسلام ، و او از پدرش امیر مؤمنان علی بن أبی طالب عليهالسلام و او از رسول خدا صلىاللهعليهوآله که فرمود: از جبرئیل شنیدم، گفت: از خداوند متعال شنیدم، میفرمود:
لا اله الّا اللّه حصنی، فمن دخل حصنی امن من عذابی
: «کلمه لا اله الّا اللّه (اقرار به یکتائی خدا) دژ من است، کسی که داخل دژ من شود، از عذاب من ایمنی یابد».
وقتی که کاروان حرکت کرد، [و چند قدم به پیش رفت] امام رضا عليهالسلام ما را صدا زد و فرمود:
بشرطها و انا من شروطها
: «این ایمنی از عذاب در پرتو توحید، مشروط به شرطی است، و من (پذیرفتن امامت من) از شروط آن است» «1».
(1) مورّخین مینویسند: آنان که در نیشابور، این حدیث را از امام رضا عليهالسلام شنیدند، و قلمها
الأنوار البهیة، ص: 354
_______________________________
6- چشمه آب، به اعجاز حضرت رضا عليهالسلام ، و دعای او در کنار کوه
نیز شیخ صدوق (ره) به اسناد خود، از ابا صلت هروی نقل میکند: هنگامی که حضرت رضا عليهالسلام از نیشابور، به سوی مأمون حرکت نمود، در راه به نزدیک روستائی به نام «الحمراء» (ده سرخ) رسید، در آنجا یکی از حاضران عرض کرد: «ای پسر رسول خدا، ظهر شد، آیا نماز نمیخوانی؟ ».
آن حضرت، از مرکب پیاده شد و آب برای وضو طلبید، شخصی گفت: آب در همراه ما و در اینجا نیست، آن حضرت در آن سرزمین، نقطهای از زمین را با دست مبارکش گود کرد، ناگاه چشمه آبی، آشکار شد، آن حضرت و حاضران، از آب آن چشمه وضو گرفتند، و اثر آن چشمه تاکنون باقی است.
هنگامی که آن حضرت به «سناباد» وارد شد، پشت خود را به کوه سنگ تراشان، تکیه داد، که سنگتراشها با سنگهای آن کوه دیگهای میساختند، و چنین دعا کرد:
اللّهمّ انفع به و بارک فیما ینحت منه
: «خدایا به این کوه نفع ببخش، و به غذاهائی که در میان ظروف تراشیده شده از این کوه، ریخته میشود، برکت عنایت کن».
سپس دستور داد، چند دیگ از سنگ آن کوه برایش ساختند، و فرمود:
«برای او در ظرف دیگری غیر از آن ظرفها، غذا نپزند، غذای آن حضرت، سبک و کم بود، از آن روز مردم به آن کوه، راهنمائی شده و از آن ظرفها ساختند، و بر اثر دعای حضرت رضا عليهالسلام برکت در آن کوه آشکار گردید.
را از قلمدانها بیرون آوردند، و آن را نوشتند، 20 هزار نفر، به روایت دیگر 24 هزار نفر بودهاند.
(اعیان الشّیعه، ط جدید، ج 2، ص 18).
براستی جمعیّتی که تنها نویسندگان آن آن هم در آن عصر بیش از 20 هزار نفر باشند، شما تعداد مردم عادی آن را چقدر حدس میزنید؟! در تاریخ نیشابور آمده که جمعیّت استقبالکننده، بیش از 100 هزار بوده است (مترجم)
الأنوار البهیة، ص: 355
7- امام، در خانه حمید بن قحطبه
سپس امام رضا عليهالسلام با همراهان، در مسیر خود به خانه حمید بن قحطبه وارد گردید، و در آنجا کنار بارگاهی که قبر هارون در آن بود، رفت، و در یک طرف قبر، با دست خود، خطّی کشید و فرمود: «این است تربت من، و در همین جا به خاک سپرده میشوم، و بزودی خداوند این مکان را محلّ رفت و آمد شیعیان و دوستان من قرار میدهد، سوگند به خدا هیچ یک از آنان، مرا زیارت نکند، و بر من سلام ننماید، مگر اینکه مشمول آمرزش و رحمت خدا به وسیله شفاعت ما خاندان رسالت خواهد شد، سپس آن حضرت، رو به قبله ایستاد و چند رکعت نماز خواند، و دعاهائی کرد، وقتی که از دعا فارغ شد، به سجده رفت، سجدهاش طولانی شد، من شمردم که پانصد بار تسبیح خدا (سبحان اللّه) گفت، سپس از آنجا بازگشت.
در کتاب «منهج الدّعوات» از یاسر خادم نقل شده: هنگامی که امام رضا عليهالسلام به خانه حمید بن قحطبه، وارد شد، لباس خود را در آورد و به حمید داد، حمید آن را گرفت و به کنیزش داد تا بشوید، بعد از چند لحظه کنیز در حالی که کاغذی در دست داشت آمد، و آن کاغذ را به حمید داد و گفت: «در جیب امام رضا عليهالسلام یافتم».
حمید به امام عرض کرد: «فدایت گردم، کنیز در جیب پیراهن شما، کاغذی یافته، و آن این است.
امام رضا عليهالسلام فرمود: «ای حمید این کاغذ، تعویذ (پناه بردن به خدا) است که من آن را از خود دور نمیکنم».
حمید گفت: «مرا به داشتن آن، کرامت بخش! ».
امام رضا عليهالسلام فرمود: «این، تعویذی است، هر کس که آن را همراه خود در جیبش نگهدارد، بلا از او دفع میگردد، و موجب نگهداری از شرّ شیطان
الأنوار البهیة، ص: 356
میشود»، سپس آن حضرت کلمات آن تعویذ را برای حمید املاء کرد، و آن کلمات چنین بود:
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم بسم اللّه انّی اعوذ بالرّحمن منک ان کنت تقیّا او غیر تقیّ اخذت باللَّه السّمیع البصیر علی سمعک و بصرک لا سلطان لک علیّ و لا علی سمعی و لا علی بصری و لا علی شعری و لا علی بشری و لا علی لحمی و لا علی دمی و لا علی مخّی و لا علی عصبی و لا علی عظامی و لا علی مالی و لا علی ما رزقنی ربّی سترت بینی و بینک بستر النّبوّة الّذی استتر انبیاء اللّه به من سطوات الجبابرة و الفراعنة جبرائیل عن یمینی و میکائیل عن یساری و اسرافیل عن ورائی و محمّد صلىاللهعليهوآله امامی و اللّه مطّلع علیّ یمنعک منّی و یمنع الشّیطان منّی اللّهمّ لا یغلب جهله اناتک ان یستفزّنی و یستخفّنی اللّهمّ الیک التجأت اللّهمّ الیک التجأت اللّهمّ الیک التجأت
: «بنام خداوند بخشنده و مهربان- بنام خدا، من پناه میبرم به خدای مهربان [از گزند تو ای دشمن] خواه پرهیزکار یا ناپرهیزکار باشی، با توجّه به خدای شنوا و بینا بر گوش و چشم تو گرفتم (چشم و گوش تو را بستم) تو بر من و بر شنوائی و بینائی من، و بر مو، پوست، گوشت، خون، مغز، اعصاب، استخوان و مال من، و بر آنچه که خداوند به من روزی بخشیده، سلطهای نداری، من در پرتو پرده نبوّت، بین خود و تو پرده افکندم، آن پرده نبوّتی که خداوند پیامبرانش را در پرتو آن، از گزند و نیرنگ جبّاران و فرعونها، مستور و حفظ کرد، جبرئیل در جانب راستم، و میکائیل در جانب چپم، و اسرافیل در پشت سرم، و محمّد صلىاللهعليهوآله در پیش رویم میباشند، و خداوند بر من اشراف و آگاهی دارد و مرا از گزند تو و گزند شیطان حفظ مینماید، خدایا! جهل او (دشمن) بر نهایت تحمّل تو چیره نشود، به طوری که مرا پریشان و کوچک و تحقیر کند، خدایا! به تو پناه آوردم، خدایا! به تو پناه آوردم، خدایا! به تو پناه آوردم».
الأنوار البهیة، ص: 357