2%

ماجرای شهادت حضرت رضا عليه‌السلام و علل آن‌

اشاره

[درباره علل و عوامل شهادت امام رضا عليه‌السلام ، سخنان گوناگون نقل شده برای دریافت این موضوع و نتیجه‌گیری به روایات زیر توجّه کنید: ]

1- روایت شده: هنگامی که مأمون از نصب امام رضا عليه‌السلام به ولایتعهدی، به خاطر اشاره (و کارشکنی) فضل به سهل (ذو الرّیاستین) پشیمان شد، از شهر «مرو» به قصد بغداد، بیرون آمد، و در مورد فضل بن سهل، نیرنگ نمود، تا اینکه شخصی به نام «غالب» که دائی مأمون بود، در حمّام سرخس، به طور ناگهانی و غافلگیری، فضل بن سهل را کشت، و در مورد حضرت رضا عليه‌السلام نیز نیرنگ نمود، و آن حضرت را با اینکه بیمار بود و در بستر بیماری افتاده بود، مسموم نموده و به شهادت رسانید.

2- روایت شده: حسن بن عباد که کاتب حضرت رضا عليه‌السلام بود، می‌گوید: به حضور حضرت رضا عليه‌السلام رفتم، آن هنگام که مأمون عازم حرکت به سوی بغداد بود (و ظاهر امر نشان می‌داد که می‌خواست حضرت رضا عليه‌السلام و حسن بن عباد را نیز با خود ببرد).

امام رضا عليه‌السلام به من فرمود: «ای پسر عباد! ما به سرزمین عراق وارد نخواهیم شد، و آن را نخواهیم دید».

من گریه کردم و عرض کردم: «مرا از رفتن به سوی خانواده و فرزندانم مأیوس نمودی».

حضرت رضا عليه‌السلام فرمود: تو به آنجا خواهی رفت، و مقصود من از

الأنوار البهیة، ص: 367

این سخن، خودم بودم، آن حضرت بیمار شد و در یکی از قریه‌های خراسان از دنیا رفت، و قبلا وصیّت کرده بود که قبر مرا نزدیک دیوار با فاصله سه ذراع با قبر هارون قرار دهند.

3- یاسر خادم می‌گوید: چون هفت منزل به طوس باقی مانده بود، حضرت رضا عليه‌السلام بیمار شد، وقتی که وارد طوس شدیم، بیماری آن حضرت شدید شد، چند روز در طوس ماندیم، و مأمون هر روز دو بار با حضرت رضا عليه‌السلام ملاقات می‌کرد «1» .

نظریّه شیخ مفید (ره) درباره شهادت حضرت رضا عليه‌السلام ‌

شیخ مفید (ره) [متوفّی 413 ه ق در کتاب ارشاد] می‌نویسد:

«فضل بن سهل، و برادرش حسن بن فضل، رأی مأمون را درباره حضرت رضا عليه‌السلام دگرگون کردند، و او را به تصمیم بر قتل امام رضا عليه‌السلام واداشتند، به طوری که روزی حضرت رضا عليه‌السلام با مأمون غذا می‌خوردند، و حضرت بر اثر آن غذا، بیمار شد، و مأمون نیز خود را به بیماری زد» [و همین موجب شهادت حضرت رضا عليه‌السلام گردید].

سپس می‌نویسد: محمّد بن علی بن حمزه، از منصور بن بشیر، از برادرش «عبد اللّه بن بشیر» روایت کرده که گفت: مأمون به من دستور داد، ناخنهای خود را بلند کنم، و این کار را برای خود، عادی نمایم، و برای کسی درازی ناخن خود را آشکار ننمایم، من نیز چنان کردم، سپس مرا خواست و چیزی به من داد که به تمر هندی شباهت داشت، و به من گفت: این را به همه دو دست خود بمال، من چنان کردم، سپس برخاسته و مرا به حال خود گذارد، و نزد حضرت رضا عليه‌السلام رفته،

(1) از این روایت استنباط می‌شود که حضرت رضا عليه‌السلام در سفر مأمون به سوی بغداد، همراه مأمون بوده، در مسیر راه، آن حضرت (به عللی نامعلوم) بیمار شده، و به طوس بازگشته‌اند، و بیماری آن حضرت در طوس، شدید شده است، و مطابق قسمت آخر روایت فوق (که در منتهی الآمال، ج 2، ص 206 آمده) آن حضرت، در طوس از دنیا رفت (مترجم).

الأنوار البهیة، ص: 368

________________________________

گفت: حال شما چگونه است؟

حضرت فرمود: «امید بهبودی دارم».

مأمون گفت: من نیز بحمد اللّه امروز بهترم، آیا هیچ‌کدام از پرستاران و غلامان امروز نزد شما آمده‌اند؟

حضرت فرمود: نه.

مأمون خشمگین شد، بر سر غلامانش فریاد کشید (که چرا به حال آن حضرت رسیدگی نکرده‌اید؟ ).

سپس مأمون گفت: «هم اکنون آب انار بگیر و بخور که برای رفع این بیماری، چاره‌ای جز خوردن آن نیست».

عبد اللّه بن بشیر می‌گوید: مأمون به من گفت: برای ما انار بیاور، من چند عدد انار حاضر کردم، مأمون گفت: با دست خود آن را بفشار، من فشردم، و مأمون آن آب انار فشرده را با دست خود به حضرت رضا عليه‌السلام خورانید، و همان سبب وفات آن حضرت شد، و از این ماجرا دو روز بیشتر نگذشت که آن حضرت وفات کرد «1» .

همین روایت را شیخ صدوق (ره) نقل کرده، با این تفاوت که می‌گوید: آن انار، از درختی که در باغ خانه حضرت رضا عليه‌السلام وجود داشت، بود. مأمون به حضرت رضا عليه‌السلام گفت: مقداری از آب این انار را بمکید، آن حضرت فرمود: «پس از رفتن امیر المؤمنین (مأمون) می‌خورم».

مأمون گفت: نه به خدا سوگند، هم اکنون باید بخوری، و اگر نمی‌ترسیدم که معده‌ام مرطوب گردد، در مکیدن آن با شما شرکت می‌نمودم. امام عليه‌السلام ناگزیر اندکی از آب آن انار را مکید، و مأمون از نزدش بیرون رفت، من هنوز نماز عصر را نخوانده بودم که حضرت رضا عليه‌السلام (بر اثر شدّت درد معده) پنجاه بار برای قضاء حاجت برخاست، و حالش در شب شدیدتر گردید.

(1) ترجمه ارشاد مفید، ج 2، ص 261

الأنوار البهیة، ص: 369