چون (حلاج ) را برای کشتن آوردند، نخست دست راستش بریدند، پس دست چپ و سپس پایش حلاج ترسید که از رفتن خون ، رویش به زردی گراید آنگاه دست بریده به چهره نزدیک کرد و خون بر آن پاشید تا زردی آن پنهان دارد آنگاه خواند:
خویشتن را به بیماری ها تسلیم نداشتم ، مگر این که می دانستم که وصل ، مرا حیات دوباره می بخشد جان عاشق از آن روشکیباست ، که آن که او را به درد مبتلا داشته است ، درمان کند .
و چون آویختندش گفت : ای یاور ناتوانان ! مرا در ناتوانیم دریاب ! و چنین خواند:
مرا چیست ؟ جفا نکرده ، بر من جفا می رانند، و نشانه های هجران ، پنهان نمی ماند ترا می بینم که مرا در هم می آمیزی و می نوشی و پیمان تو این بود، که مرا نیامیخته بنوشی .
و چون مرگ به او روی آورد، چنین گفت :
لبیک ! ای آگاه به راز و زمزمه من لبیک ! لبیک ! ای مقصد و مقصود من ! ترا خواندم بل ، تو مرا به خویش خواندی آیا من تو را مناجات کردم یا تو مرا؟ عشق به مولایم ، مرا به ناتوانی و بیماری کشانده است و چگونه از مولای خویش به مولایم شکایت برم ؟ از روحم وای بر روحم ! و افسوس که من ، خود، اصل غوغایم .
حکایات تاریخی ، پادشاهان
عمربن عبدالعزیز را گفتند: آغاز توبه تو چه بود؟ گفت : قصد کردم تا غلامی را بزنم و او مرا گفت : ای عمر! از شبی اندیشه کن ! که فردایش روز قیامت است .
حکایات تاریخی ، پادشاهان
از کتاب (المستظهری ) تالیف غزالی :
عبدالله بن ابراهیم بن عبدالله خراسانی ، حکایت کرد که : سالی که هارون الرشید به حج رفته بود، من نیز با پدرم به حج بودیم و بناگاه ، هارون را دیدم که برهنه سر و برهنه پا، دست ها بر آسمان برده ، بر ریگهای سوزان ایستاده ، می لرزد و می گرید و می گوید: پروردگارا! تو، تویی ! و من ، منم ! منم با گناهان بسیار و تویی با بخشایش بسیار مرا ببخش !
و من ، به پدرم گفتم : جبار زمین را ببین ! که چگونه در پیشگاه جبار آسمان به تضرع آمده است ؟!
و نیز از اوست : مردی (ابوذر) را دشنام گفت و ابوذر او را گفت : ای فلان ! میان من و تو بهشت گردنه ایست که اگر از آن بگذرم ، به سخن تو اعتنایی ندارم و اگر نتوانم گذشت ، (مستوجب این و بیش از اینم !)
فرازهایی از کتب آسمانی
از کتاب (قرب الاسناد): از امام صادق (ع ) روایت شده است که چون فاطمه (س ) به خانه علی رفت ، بسترشان پوست گوسفندی بود، که وارونه می کردند، و بر آن می خوابیدند و بالششان پوستی بود، که درون آن را به لیف خرما آگنده بودند و کابین فاطمه ، زرهی آهنین بود .
و در کتاب مزبور، از (علی ) - که دورد خدا بر او باد! - نقل شده است که در تفسیر آیه (یخرج منها اللؤ لوء و المرجان ) گفت : از آب آسمان ، و از آب دریا چون قطره بارانی فرو افتد، صدها دهان می گشایند و از آب باران در آن می افتد و مروارید پدید می آید مروارید کوچک ، از قطره کوچک باران و مروارید بزرگ از قطره بزرگ باران .
حکایات تاریخی ، پادشاهان
متن نامه (یقوب ) به (یوسف )، پس از آن که برادر کوچکش را به اتهام دزدی باز داشته بود، به نقل از (کشاف ): از یعقوب - اسرائیل بن اسحاق ذبیح الله بن ابراهیم خلیل الله - به عزیز مصر: اما بعد، ما، دودمانی هستیم که به بلاها آزموده شده ایم پدر بزرگم را دست و پای بستند و به آتش افکندند، تا بسوزد که پروردگار او را رهایی داد، و آتش بر او سرد شد و پدرم را کارد بر گردن نهادند تا بکشند که خدا او را فدیه داد و اما، من فرزندی داشتم که گرامی ترین فرزندم بود و برادرانش او را با خویش به صحرا بردند و پیراهن آغشته به خونی را برایم آوردند و گفتند که او را گرگ خورده است که از گریستن ، بینایی از چشمم رفت و فرزند دیگری داشتم ، که برادر مادری آن پسر بود که بدو آرامش داشتم برادرانش او را نیز بردند و باز گشتند و گفتند که دزدی کرده است و تو او را بدان سبب به زندان کرده ای من ، فرزند دودمانی هستم که دزدی نمی کنیم و دزد و دزد به دنیا نمی آییم اگر او را باز دهی ، باز داده ای ، و گرنه ترا نفرینی کنم که هفت پشتت را فرا گیرد والسلام .
در کشاف آمده است که : چون یوسف نامه خواند، بی اختیار شد و گریست و در پاسخ نوشت : شکیبا باش ! چنان که بودند، تا پیروز شوی ، چنان که شدند .
سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .
از یکی از بزرگان :
پروردگار، چیزی نیکوتر از خرد و ادب به مرد نبخشیده است این دو، جمال مردانه که اگر آن ها را از دست بدهد، زیباترین چیز زندگی را از دست داده است .
سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی
امیرالمؤمنین (ع ) شنید که مردی در موردی سخن می گوید که به وی مربوط نیست او را گفت : ای فلان ! (بدین سان ) به فرشتگان نامه عملت املا می کنی ، تا به خدایت برسانند .
سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .
از سخنان افلاطون : اگر خواهی که زندگیت به شادکامی گذرد، به این خرسند باش ! که مردم ، ترا دیوانه بخوانند، به جای آن که عاقل بنامند .
شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار
ابوالفتح محمد شهرستانی صاحب کتاب (ملل و نحل ) منسوب به (شهرستان ) - به فتح شین - است یافعی در تاریخ خویش گفته است (شهرستان ) نام سه شهر است یکی در خراسان - میان نیشابور و خوارزم و دومی ، روستایی است در ناحیه نیشابور و سومی ، شهری است به فاصله یک میلی اسفهان و ابوالفتح ، منسوب به (شهرستان ) نخستین است .
از آنها که (شهرستانی ) در کتاب ملل و نحل خود، در ذکر اختلاف فرقه ها سروده است :
در همه آثار گذشتگان سیر کردم و چشم خویش در آن نشانه ها نگران داشتم هر که را دیدم دست حیرت بر چانه داشت یا دندان ندامت به هم می فشرد .
به روایت یافعی ، شهرستانی ، در سال 547 در گذشته است شهرستانی ، پس از شمارش هفت تن از فیلسوفانی که آن ها را ستون حکمت نامیده است و آخرینشان افلاطون است گوید: حکیمی که در روزگار آنان می زیسته و با آنان تضاد اندیشه داشته است ، ارسطوست .
شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار
ارسطو: ارسطو، پیشوای مشهور و معلم اول و حکیم مطلق است که در نخستین سال از پادشاهی اردشیر متولد شد و چون به هفده سالگی رسید، پدرش او را برای آموختن دانش ، به افلاطون سپرد و او، بیست و چند سالی نزد استاد پایید و او را از این روی (معلم اول ) گفته اند، که واضع منطق است و آن را از (قوه ) به (فعل ) آورد و از این حیث ، کار او، شبیه به کار واضعان (نحو) و (عروض ) است زیرا نسبت (منطق ) با(معانی )، همچون نسبت (نحو) است به (سخن ) و (عروض ) به (شعر) سپس گفت : کتاب های ارسطو در طبیعیات و الهیات و اخلاق معروف است و شرح های بسیاری بر آن ها نوشته اند و ما، در توضیح شیوه او، (شرح تامسطیوس ) را که پیشرو متاخران است و رئیس آنان (بو علی سینا) برگزیده است ، انتخاب کرده ایم و آن چه را که به نقل متاخران ، در مقالات وی ، از این گونه مسائل آمده است و ایشان با آن مخالف بوده اند و در آن ها از روی تقلید کرده اند، حل کرده ایم سپس ، با اجمال ، نظریات او را در مسائل طبیعی و الهی ، در بحث طولانی ذکر کرده است و در پایان ، گفته است که : این ها، نکته های بود که از جای جای گفتار ارسطو، که بیشترینه آن از (شرح تامسطیوس ) است برگزیده ایم .
شیخ بو علی سینا نسبت به ارسطو تعصب می ورزیده و مسلک او را تاءیید می کرده است و از حکما، جز به وی اعتقاد نداشته .