2%

سخن عارفان و پارسایان

عارفی گفت : شیطان بر پدر و مادر تو سوگند خورد، که نصیحتگر آنانست و دیدی که با ایشان چه کرد اما، شیطان به گمراهی تو سوگند خورده است چنان که پروردگار متعال فرمود: (فبعزتک لا غوینهم اجمعین ) معلومست که با تو چه کند اینک ! دامن همت به کمر زن ! و خویش را از کید و مکر و فریبش برهان !

نکته های پندآموز، امثال و حکم

بزرگی گفته است : پدر: پرورشگر است و برادر: دام و عمو: غم و دایی : عذاب و فرزند: اندوه و خویشان همچون عقرب اند و مرد، همانند دوست خویش است .

عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و . .

در یکی از کتابهای تاریخی - که بدان اعتماد دارم - دیدم که : عبدالله بن طاهر برای (واثق ) خربزه از مرو به بغداد فرستاد در ری ، خربزه ها را پاکیزه کردند فاسد شده هایشان را به دور انداختند مردم ری ، دانه های آن را برگرفتند و کاشتند و اصل خربزه خوب آنان ، همانست و هر سال پانصد هزار درهم در کشت آن ، هزینه می کنند .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

منتصر گفت : عفو را لذتی بیش از انتقامست چه ، عفو، لذت سپاس را در پی دارد و انتقام ، پشیمانی را .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

عربی به حج بود چون مردم استغفار می گفتند، نمی گفت : از او سبب آن پرسیدند گفت : همچنان که استغفار نگفتنم ، با آگاهیم از رحمت خدا ضعف من است ، با توجه به گناه ورزیم ، استغفار گفتنم ، پستی به شمار آید .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

عارفی ، زاری دعای مردم ، در موقف حج شنید گفت : خواستم سوگند خورم بدان که پروردگار، آنان را آمرزیده است اما به یاد آورم که خود نیز با آنانم و باز ایستادم .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

بایزید بستامی گفت : همه اسباب دنیا گرد کردم و همه را به ریسمان قناعت باز بستم و در منجنیق صدق نهادم و به دریای نومیدی افگندم و آنگاه آسوده شدم .

تفسیر آیاتی از قرآن کریم

در تفسیری ، درباره این سخن خداوندی که می فرماید: (و لقد زینا السماء الدنیا بمصابیح و رجوما للشیاطین ) منظور از شیاطین (منجمان )اند، که سخن آنان از غیب رجم شده است .

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

بسا که خوش خلقی و کرم ، به سبب رویدادها، به بدخویی و بی شرمی کشد به طوری که نرمی را به درشتی بدل کند و آسان گیری را به سختی و گشادگی را به گرفتگی و از روی استقراء، این علت ها را به هفت مورد می توان خلاصه کرد نخستین آن ، فرمانروایی است که در اخلاق ، دگرگونی ایجاد می کند و انسان را به خطای پنهانی وا می دارد و این ، یا از روی پستی ست ، یا تنگ نظری دوم : برکناری ست سوم : توانگریست که آدم فرومایه را به سرکشی وا می دارد و راه او را زیان بارتر می کند چنان که شاعر گفته است : توانگری ، از تو خلق و خویی را بروز داد، که پیش از آن ، زیر جامه ناداری پنهان بود چهارم : فقرست که خوی آدمی را دگرگون می کند که گاه ، برای گریز از خواری ، سرکشی می کند یا، بر روزگار توانگری ، افسوس می خورد و از آن روست ، که پیامبر (ص ) فرموده است : (کادالفقر ان یکون کفرا) (نزدیک است که تهیدستی به کفر انجامد) و برخی از تهیدستان ، با آرزو، خود را آرامش می دهند .

ابوالعتاهیة گفته است :

چون اندوهگین شوم ، آرزوهای تو سر بر کنند و آن ها آرام بخشند .

و دیگری گفته است :

چون آرزویی کرده ام ، شب را به شادمانی گذرانده ام آری ! آرزو، سرمایه بی چیزانست پنجم : غم هایی که خرد را مبهوت می کنند و دل را مشغول می دارند چنان که نه می توان آنها را تحمل کرد و نه می توان بر آنها شکیبا بود و ادیبی گفته است : اندوه ، درد پنهانی است که در دل اندوهگین نهفته است ششم : بیماریهایی که در اثر آنها سرشت آدمی تغییر می کند و همچنان که جسم را دگرگون می کند، خلق و خوی آدمی نیز اعتدال خود را از دست می دهد و با وجود آنها، تحمل آدمی از دست می رود هفتم : بالا رفتن سال و روی آوردن پیریست که همچنان که جسم ، توان برداشتن سنگینی هایی را که پیش از آن داشت ، ندارد روح نیز از تحمل آن چه که بر آن شکیبا بود - همچون نامهربانی و درد ناسازگاری - درمانده می شود .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

یکی از بلیغان ، نامه ای به (منصور) (عباسی ) نگاشت و در آن ، از بدحالی و زیادی زن و فرزند تنگدستی خویش شکایت کرد و منصور، در پاسخ او نوشت : بلاغت و بی نیازی چون در مردی جمع شوند، سرکشی کند و خلیفه از آنجا که ترا سرکش نخواهد، یکی از آن دو را برایت بس می داند .

ترجمه اشعار عربی

شاعری گفته است :

از روزگارم که به نادانی آزمندست و ویژه بیخردان و مسخرگان و فرومایگانست ، پرسیدم : چه راهی به سوی توانگری دارم ؟ و گفت : دو راه : بی شرمی و فرومایگی

ترجمه اشعار عربی

دیگری گفته است :

در شهرها، راه ها و مذهب ها زیادند اما، ناتوانی شوم است و زمینگیری وبالست ای آن که خویش را به سستی ، بیمار می داری ! در بیماری ، به آرزوی خویش نمی رسی .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

چون اسکندر، ایرانزمین بگرفت ، به ارسطو نوشت که : که من در مشرق و مغرب ، همه را فرمانبردار خویش ساخته ام و از آن می ترسم که باهم متحد شوند و قصد سرزمین من کنند و دودمانم را بیازارند و همانا که بر آن شده ام ، تا فرزندانی که از پادشاهان به جا مانده اند، بکشم و آنان را به پدرانشان ملحق سازم تا سری در میان نباشد، که پیرامون آن ، گرد آیند و ارسطو به او نوشت که : اگر شاهزادگان را بکشی ، کار کشور، به دست فرومایگان افتد و این گروه ، چون قدرت یابند، سرکشی کنند و ستم روا دارند و رای درست ، آنست که هر یک از فرزندان پادشاهان را به حکومت ناحیه ای بگماری ، تا هر یک ، در برابر دیگری بایستد و برخی به برخی مشغول شوند و فارغ نمانند و اسکندر، کشور را میان ملوک طوایف تقسیم کرد .