لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین
زن جوانی روزی ابوالعیناء را کور خطاب کرد و او، بی آن که ناراحت شود گفت : به چیزی بهتر از این دست نیافتی ، تا چهره خویش را بر من گشاده داری ؟
شعر فارسی
از جامی :
ای در اسباب جهان ، پای تو بند!
مانده از راه بدین سلسله چند؟
بگسل از پای خود این سلسله را
باشد از پی ، برسی قافله را!
قافله پی به مسبب برده
تو در اسباب ، قدم افشرده
عنکبوت ار نیی ، از طبع دنی
تار اسباب ، به هم چند تنی ؟
تا کند روز، جهان افروزی
هیچ روزی نبود بی روزی
یاد می کن ! که چه سان مادر تو
بود عمری صدف گوهر تو
داشت بی خواست ، مهیا خورشت
داد از خون جگر پرورشت
از شکم ، جا به کنارش کردی
شیر صافیش زپستان خوری
چون توانا شدی از قوت شیر
گشتی از کاسه و خوان قوت پذیر
خوردی از مائده بهروزی
سال ها بی غم روزی ، روزی
غم ز روزیت چو در جان آویخت
آبت از دیده و از دل خون ریخت
دست تا چون به میان آوردی
کار خود را به زیان آوردی .
شعر فارسی
از نظامی :
زنده دلی از صف افسردگان
رفت به همسایگی مردگان
صرف فنا خوانده ز هر لوح خاک
روح بقا جست ز هر روح پاک
کارشناسی پی تفتیش حال
کرد از و بر سر راهی سؤال
کاین همه از زنده رمیدن چراست ؟
رخت سوی مرده کشیدن چراست ؟
گفت : پلیدان به مغاک اندرند
پاک نهادان ته خاک اندرند
مرده دلانند به روی زمین
بهر چه با مرده شوم همنشین ؟
همدمی مرده ، دهد مردگی
صحبت افسرده دل ، افسردگی
زیر گل آنان که پراکنده اند
گرچه به تن مرده ، به دل زنده اند
مرده دلی بود مرا پیش ازین
بسته هر چون و چرا پیش ازین
زنده شدم از نظر پاکشان
آب حیاتست مرا خاکشان
شعر فارسی
در توحید:
ذکر گنجست ، گنج پنهان به !
جهد کن داد ذکر پنهان ده !
به زبان گنگ شو! به لب خاموش
نیست محروم بدین معامله گوش
به دل و جان نهفته گوی ! که دیو
نبرد پی بدان به حیله و ریو
هیچکس مطلع مساز بدان !
تا نیفتد ز عجب ، رخنه در آن
گر تاءمل کنی درین کلمه
بنگری حال حرف هایش همه
بی گمان ! دایمت به آن گروی
که یکی نیست زان میان شفوی
وین اشارت ، بدان بود، که مدام
بایدش در حریم سرّ مقام
این سبق پیشه کن چه روز و چه شب
بی فغان زبان و جنبش لب
در اشاره به این که کلمه طیّبه (لا اله الا الله ) دلیل بر سر و حد تست و در عالم کثرت ، که خالی از آلودگی باشد، ظهور می کند .
نیست در لا اله الا الله
در حقیقت ، بجز سه حرف (اله )
جمله اجزای این خجسته کلام
شد ز تکرار این حروف ، تمام
گر بجویی در این کلام شگرف
غیر از این حرف ها، نیابی حرف
این سه حرفند کاختلاف جهات
کرده آن را به صورت کلمات
کلماتی که گشت از آن حاصل
زان عیان شد مرکب کامل
پس ، در این جمله لفظ هامی پیچ
غیر از اسم اله ، نبود هیچ
همچنین معنیش که اصل اصول
اوست در اصطلاح اهل وصول
در همه بطن های امکانی
چه مجرد، چه جسم و جسمانی
سریان دارد و ظهور، اما
سریان برون زگردش ما
زاختلاف تنوعات و شئون
می نماید جمال گوناگون
می کند در همه مراتب سیر
مختفی در حجاب صورت غیر
بلکه محوست صورت اغیار
لیس فی الدار غیر دیار