شعر فارسی
از خواجه حافظ شیرازی (وفات 791 ه):
به سر جام جم آنگه نظر توانی کرد
که خاک میکده ، کحل بصر توانی کرد .
گدایی در میخانه ، طرفه اکسیری ست
گراین بکنی ، خاک زر توانی کرد .
به عزم مرحله عشق ، پیش نه قدمی !
که سوداهاکنی ، اراین سفر توانی کرد
تو گر سرای طبیعت نمی روی بیرون
کجا به گوی حقیقت گذر توانایی کرد؟
جمال یار ندارد نقاب و پرده ، ولی
غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد (2)
شعر فارسی
از سید فاضل شاه طاهر:
هر آن کس که بر کام گیتی نهد دل
به نزدیک اهل خرد، نیست عاقل
چو نقد بقانیست در جیب هستی
ز دامان او دست امید بگسل
روانست پیوسته از شهر هستی
به ملک عدم از پی هم قوافل
به صد آرزو رفت عمر گرامی
نشد آرزوی دل از دهر حاصل
ندانم چه مقصود داری ز دنیا؟
که گشتی مقید به دام شواغل
اگر میل کسب کمالات و همی
حریم ضمیر تو را گشت شاغل
همان گیر! کز فیض فضل الهی
شدی بهره مند از فنون فضایل
به اصناف آداب ، گشتی مؤ دب
به دانش مقدم شدی در محافل
به قانون مشائیان بر مقاصد
اقامت نمودی صنوف فضایل
ز فرط توجه به سوی مبادی
چو اشراقیان کشف کردی مسائل
چه حاصل ؟ که از صوب تحقیق دوری
به نزدیک دانا به چندین مراحل
ندارد خبر فکر کوتاه بینت
زماهیت مبتدا در اوایل
ضمیر تو ظاهرپرستست ، ور نه
چرا کرد در فعل ، اضمار فاعل
معلل به اعراض ، نفسی ست فعلت
که گشتی از آن جوهر فرد، غافل
زاقسام اعراض ، در فن حکمت
جز اعراض نفسانیت نیست حاصل
تاءمل در ابطال دور و تسلسل
نهاده ست در پای عقلت سلاسل
اگر قامت همت را درین ره
شود خلعت خاص توفیق شامل
نگردد سراپرده چرخ و انجم
میان تو و کعبه اصل حائل
نشینی طربناک در بزم وحدت
بشویی غبار غم کثرت از دل
شوی سرخوش از جام توحید و گویی
تخلصت من سجن تلک هیاکل
خدایا! به آن شمع جمع نبوت !
که روشن به نور ویست این مسائل
به شاهی که او در نماز ایستاده !
تصدق نموده است خاتم به سائل
به نور دل پاک زهرای ازهر
که در عصمت اوست آیات نازل
به روشندلان سپهر امامت !
علیهم من الله رشح الفضائل
به حسن دل افروز خوبان دلکش !
به آه جگرسوز عشاق بیدل !
که از لجه بحر کثرت ، دلم را
به عون عنایت رسانی به ساحل
ز سر چشمه وحدتم تر کنی لب
که بر من شد از تشنگی ، کار مشکل