16%

آشنائی با محمّد بن عبدالوهّاب

و با این وصف در همانجا با جوانکی که در آن دکّان آمد و شد داشت و ازهر سه زبان ترکی، فارسی و عربی آگاه بود، آشنا شدم. او لباس طلبگی علوم‌دینی به تن داشت، نامش محمّد بن عبدالوهّاب بود، او جوانی پرغرور وبی‌نهایت عصبانی بود، از حکومت عثمانی بسیار خشمگین بود امّا نسبت به‌حکومت ایران بی‌تفاوت.

دلیل رفاقتش با عبدالرضای نجّار همین بود که هر دو از خلیفه عثمانی‌بدشان می‌آمد و من آخرش هم نفهمیدم که این جوانک با وجود این که سنّی‌مذهب است، فارسی را کجا آموخته و چگونه با عبدالرضای شیعه مذهب،رفیق شده؟ البتّه هیچ یک از این دو امر عجیب نبود، چرا که در بصره شیعه وسنّی با یکدیگر برخورد مسالمت‌آمیز و برادرانه داشتند، همان طور که ساکنان‌بصره به هر دو زبان )فارسی و عربی( آشنایی داشتند و بسیاری از آنها ترکی راهم بلد بودند.

محمّد بن عبدالوهّاب، جوانی به تمام معنی آزاد بود و بر ضدّ شیعه تعصّبی‌نداشت )در صورتی که اغلب سنّیها چنین بودند چرا که آنها بر ضدّ شیعه‌آنچنان تعصّب داشتند که گروهی از شیوخ سنّی، شیعیان را تکفیر می‌کردند ومی‌گفتند: ایشان مسلمان نیستند( همان گونه که او برای اتباع مذاهب‌چهارگانه متداول در میان سنّیها نیز ارزشی قائل نبود و می‌گفت: چیزی ازناحیه خدا بر این مذاهب نازل نشده است.

داستان مذاهب چهارگانه اهل سنّت این است که: سنّیهای مسلمان پس‌از آن که از رحلت پیامبرشان بیش از یک قرن گذشته بود چهار عالم بنامهای:ابوحنیفه، احمد بن حنبل، مالک بن انس و محمّد بن ادریس شافعی درمیانشان سرآمد شدند و بعضی از خلفا، مردم را وادار کردند که از یکی از این‌چهار تن تقلید کنند و از آن به بعد، نباید عالمی از علما در کتاب و سنّت‌پیامبر، اجتهاد کند.

آنان با این کار در حقیقت درِ اندیشه‌هایشان را بستند و جمود امروزمسلمانان از تحریم اجتهاد آن روز سرچشمه می‌گیرد.

در حالی که شیعیان این فرصت را غنیمت شمردند تا مذهب خود را حتّی‌الامکان گسترش دهند، و تلاش شیعه در گسترش مذهب خودش بدانجاانجامید که جمعیّت انگشت شمار شیعه که یک دهم تعداد سنّیها نبود ظرف‌مدّت بسیار کوتاهی چنان رشد کرد که با تعداد سنّیها برابر شد.(11)

البتّه این امری طبیعی است، چرا که اجتهاد، باعث تحوّل و دگرگونی فقه‌اسلامی است و فهم کتاب و سنّت مانند اسلحه نوین و پیشرو با زمانه پیش‌می‌رود برخلاف محبوس و منحصر کردن مذهب در چارچوب طریقه‌ای‌خاصّ و بستن درِ فهم و باب شنیدن بر روی نیازهای زمانه که در حکم اسلحه‌کهنه و وامانده است و هر گاه تو را سلاحی کهنه و وامانده باشد و دشمنت‌دارای اسلحه‌ای نوین و پیشرفته باشد، قهراً دیر یا زود او بر تو چیره خواهدشد.

)و گمان من این است که به زودی خردمندان و روشنفکران سنّی مذهب،باب اجتهاد را دوباره بر روی خود خواهند گشود و اگر چنین نکنند ظرف همین‌چند سده آینده ایشان را به اقلّیت سنّی مذهب و اکثریّت شیعه مذهب بشارت‌می‌دهم(.

و این جوانک مغرور یعنی محمّد بن عبدالوهّاب در فهم کتاب و سنّت باتکیه به دریافت خود تکرو بود و زیرآب اندیشه بزرگان اهل سنّت را می‌زد، آن‌هم نه تنها بزرگان زمان خودش را بلکه اگر برخلاف برداشت ابوبکر و عمرچیزی می‌فهمید، دریافت آنها را نیز زیر پا می‌گذاشت و پشیزی ارزش نمی‌دادو می‌گفت: پیامبر فرموده است که من در میان شما کتاب و سنّت را باقی‌می‌گذارم و نفرموده که: کتاب و سنّت و صحابه و مذاهب را بر جای می‌نهم.از این رو، پیروی کتاب و سنّت واجب و راجح است هر گاه آرای مذاهب وصحابه و بزرگان با آن مخالف باشد.

روزی در خانه عبدالرضا محفل میهمانی بود، در این میهمانی من ومحمّد بن عبدالوهّاب و یک عالم شیعی ایرانی بنام شیخ جواد قمی به همراه‌بعضی از دوستان عبدالرضا حضور داشتیم، در میهمانی بحثی سخت میان‌محمّد و آن عالم شیعی درگرفت که البتّه من تمامش را بخاطر ندارم؛ ولی‌بعضی از گوشه‌هایی از آن مباحثات در خاطرم مانده بازگو می‌کنم.

شیخ جواد قمی به او گفت: اگر تو ادّعا داری که آزادی و مقلّد نیستی، پس‌چرا مانند شیعه پیرو علی‌علیه السلام نیستی؟

محمّد گفت: برای این که علی )علیه السلام( مانند عمر و دیگران است و سخنش‌حجّت نیست و حجّت تنها کتاب و سنّت است.

شیخ جواد گفت: آیا پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نفرموده است که: »من شهر دانشم وعلی دروازه آن است« پس همانا پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم میان علی‌علیه السلام و دیگر صحابه‌تفاوت قائل شده است و برای علی‌علیه السلام امتیازی والا جدای از دیگران اعلان‌کرده است.

محمّد گفت: اگر قول علی )علیه السلام( حجّت است، پس چرا پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم‌نگفت کتاب خدا و علی بن ابی طالب )علیه السلام(؟

قمی گفت: چرا، فرموده است، همانجا که آن حضرت‌صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: کتاب‌خدا و عترتم اهل بیتم و علی‌علیه السلام سیّد عترت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم است.

محمّد بن عبدالوهّاب انکار کرد که پیامبر این فرمایش را فرموده باشد،ولی شیخ جواد قمی آن قدر دلیل قانع‌کننده آورد که محمّد بن عبدالوهّاب‌ساکت شد و از جواب دادن عاجز شد.(12)

ولی محمّد بر شیخ جواد اعتراض کرد و گفت: اگر پیامبر فرموده باشد»کتاب خدا و عترت من« پس سنّت رسول چه می‌شود!؟

قمی گفت: سنّت رسول همان شرح کتاب خدا است، پس چون رسول‌خداصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: »کتاب خدا و عترت من«، مقصودش این بود که کتاب خدابا شرحش که همان سنّت باشد.

محمّد گفت: آیا کلام عترت شرح کتاب خدا نیست؟ پس چه نیازی به‌خود ایشان بود؟

شیخ جواد قمی گفت: وقتی که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم رحلت فرمود اُمّت به شرح‌قرآن نیازمند شدند آن هم شرحی که با نیازهای زمانه مطابق باشد و از همین‌رو، پیامبر اُمّت را به کتاب خود به عنوان اصل ارجاع داده است و به عترت به‌عنوان شرح‌دهندگان آن در حوادثی که پی در پی در زمانه اتّفاق می‌افتد واُمّت در هر زمان بدانها نیازمند می‌شوند.