من هنگام بازگشت به لندن، به وزارت مستعمرات پیشنهاد دادم
تا این کهسرچشمه این دو رودخانه را در دست بگیرد تا بتواند عراق را به هنگام طغیانو سرکشی تحت نفوذ خود داشته باشد و به راحتی تسلیم کند. چرا که اگر آباز عراق قطع شود عراقیها ناچار میشوند که خواستههای وزارت مستعمرات رامو به مو اجرا کنند.
از حلّه در لباس بازرگانی آذربایجانی به سوی نجف رهسپار شدم و بامردان دین انس و الفت گرفتم و بنای آمد و شد با ایشان گذاردم و در مجالسدرسهایشان حاضر شدم و از صفای روحشان و بسیاری دانششان و شدّت تقواو پرهیزکاریشان بینهایت خوشم آمد و در شگفت شدم ولی دریافتم که با آنکه زمانی طولانی برایشان گذشته است هنوز در فکر تجدید امر خویشبرنیامدهاند. )از جمله اینکه:(
1 - با آن که نهایت دشمنی را با سلطنت )عثمانی( داشتند )نه از آن رو کهایشان شیعه و آنها سنّیند( بلکه به سبب آن که سلطنت )عثمانی( فشار زیادیبر آزادی ایشان اعمال میکرد ولی با آن در نمیافتادند و به آزادی خودنمیاندیشیدند.
2 - آنها همانند کشیشان در قرون وسطی خود را در علوم دینی محصورکرده بودند و از دانشهای دنیوی مگر اندکی بیفایده، بقیّه را رها کرده بودند.
3 - و نیز یافتم که ایشان ابداً اندیشه نمیکنند که در جهان اطرافشان چهمیگذرد.
و با خود میگفتم: این بیچارهها در خوابند و جهان بیدار، و روزی در پیشاست که سیل ایشان را برگیرد و چندین بار خواستم تا ایشان را برای جنگ باخلافت عثمانی برانگیزانم ولی گوش شنوایی در میانشان نیافتم حتّی بعضیاز ایشان مرا مسخره میکردند گوئی من ایشان را به خرابی تمام جهان فرامیخوانم و ایشان چنان به خلافت عثمانی مینگریستند که گویی طغیانگریاست که جز با ظهور صاحب الأمر )عجّل اللَّه فرجه( دست از سلطه خودبرنمیدارد.
و صاحب الأمر )علیه السلام( در نزد شیعیان، امام دوازدهم ایشان است که ازفرزندان پیامبر خداست که در سال 255 هق از دیدگان پنهان شده است یعنی255 سال پس از هجرت پیامبرشان، و او هنوز زنده است سپس ظاهرمیشود تا جهان را پر از عدل و داد کند پس از آن که پر از ظلم و جور شدهاست.
و به راستی من درشگفتم که چگونه مردمانی دانشمند بدین عقیده خرافیمعتقدند، عقیدهای که مانند عقیده خرافهگرایان مسیحی است که گمان دارندکه مسیح از بهشت خود به دنیا میآید تا دنیا را پر از عدل و داد سازد.(27)
به یکی از ایشان گفتم: آیا واجب نیست که شما ظلم را درهم شکنیدهمان گونه که پیامبر اسلام درهم شکست؟
گفت: رسول را خدا پشتیبانی و حمایت میکرد و از این رو توانست.
من گفتم: در قرآن حکیم است که اگر »إِنْ تَنْصُرُوا اللَّه یَنْصُرْکم «(28) )اگر خدارا یاری کنید او هم شما را یاری خواهد کرد( پس شما را نیز خداوند یاریخواهد کرد اگر با اسلحه در مقابل خلیفه برخیزید.
او گفت: تو بازرگانی و این موضوعات علمی است و فهم تو به واقع آننمیرسد.
امّا مرقد حضرت امام امیرالمؤمنین )علیه السلام( - همان گونه که شیعیان او را ناممیبرند - آرامگاهی زیباست که به انواع زیورهای زیبا آراسته شده است وحرمی زیبا دارد و گنبدی طلایی بر آن قرار دارد و دارای دو مناره بزرگ طلاییاست. شیعیان هر روزه، دسته دسته بدانجا وارد میشوند و نمازها را بهصورت جماعت بجا میآوردند و ضریح او را که در آن مدفون است میبوسندو هر یک از ایشان به سوی درگاه او خم میشود و آن را میبوسد سپس برامام سلام میکند و از او اجازه ورود میگیرد و آنگاه داخل میشود و گرداگردحرم را صحن بزرگی فرا گرفته است که در آن اتاقهای بسیاری است که جایگاهمردان دین و زیارت کنندگان است.
در کربلا نیز بمانند حرم علی )علیه السلام( دو حرم وجود دارد: اوّل: حرم حسین)علیه السلام( و دوّم: حرم عبّاس )علیه السلام( او برادر حسین )علیه السلام( است که به همراه او درکربلا کشته شد. شیعیان کربلا نیز مانند شیعیان نجف اعمالی دارند و هوایکربلا از هوای نجف بهتر است برای این که گرداگرد شهر را حلقه باغی بزرگو انبوه فرا گرفته و در آن نهرهای جاری است.
در مسافرتم به عراق مطلبی یافتم که باعث خنکی دل میشود
و آن اینبود که اوضاع عموماً و خصوصاً پایان یافتن حکومت عثمانیها را نوید میداد؛چرا که والی منصوب از جانب خلیفه عثمانی در استانبول مردی مستبدّ و نادانبود که به هرچه دلش میخواست حکم میکرد و به مردم مانند غلامان وکنیزان خود مینگریست و مردم بطور کلّی از او ناراضی بودند.
امّا شیعیان به سبب فشاری که بر آزادیشان اعمال میشد ناراضی بودند ونیز از آن جهت که بدانها اهمیّتی داده نمیشد و اهل سنّت نیز از آن جهتناراضی بودند که مردی ترک حکمرانشان باشد در حالی که اشراف و سادات ازخاندان پیامبر در میانشان بودند که ایشان را از والی ترک نسبت به مسألهحکومت سزاوارتر میدانستند.
از طرفی شهرها خراب شده بود و مردم در کثافتها، و زبالهها و خرابههازندگی میکردند و راهها ناامن بود و گروههای دزدان در کمین کاروانها بودند وهر گاه ایشان را تأمینی از مأموران شرطه و پلیس آن زمان همراهی نمیکردبر آنها حمله میبردند و از این رو، کاروانها بدون همراهی شرطه مجهّز بهسلاح از جای خود حرکت نمیکردند.
دشمنیها در میان عشایر قدم بقدم برپا بود و روزی نمیگذشت مگر این کهعشیرهای بر عشیره دیگر تجاوز میکرد و قتل و غارت در میانشان شایع بود.
نادانی و بیسوادی بطور وحشتناکی فراگیر بود که مرا به یاد روزگار سلطهکلیسا بر سرزمینهای خودمان میانداخت، چرا که به جز طبقه مردان دین درنجف و کربلا و عدّه اندکی که با ایشان در ارتباط بودند در هر هزار نفر انسانیک نفر را نمییافتی که سواد خواندن یا نوشتن داشته باشد.
اقتصاد آنها بهم ریخته بود، زندگانی مردم در فقر شدید و تنگدستیطاقتفرسایی میگذشت. و نظام ضعیف و ناتوان و هرج و مرج بر هر چیزیسایه افکنده بود و حکومت و مردم یکدیگر را به دیده شکّ و تردیدمینگریستند و از این رو همیاری و تعاونی باهم نداشتند.
مردان دین در اُمور دینیّه خویش غرق شده بودند در حالی که هیچ توجّهیبه جهان مادّی و زندگانی در آن نداشتند.
بیابانها اغلب خشک و لمیزرع بود و دجله و فرات هرز میرفت و گوییفقط برای این بود که باید از این سرزمینها بگذرند و به دریا بپیوندند.
و غیر از این اوضاع رو به زوال فاسد که در انتظار نجات و رهایی بودند.
من در کربلا و نجف به مدّت چهار ماه ماندم
و در نجف به مرضی سختمبتلا شدم تا این که از زنده ماندن خود مأیوس شدم و سه هفته مریض بودمو به پزشکی که آنجا بود مراجعه کردم و او برایم بعضی از داروها را نسخه کرد.وقتی از آن داروها استفاده کردم دریافتم که حالم بهتر شده است، فصلتابستان بسیار گرمی بود، من روزهای بیماریم را در زیرزمینی که سردابشمینامیدند سپری میکردم و صاحبخانهای که از او اتاقی اجاره کرده بودم دراین مدّت، در مقابل مزد اندکی خودش برایم غذا و دارو آماده میکرد وخدمتگزاری مرا از آن رو که خدمتگزاری زائر )امیرالمؤمنینعلیه السلام( میپنداشت،بهترین وسیله نزدیکی به خدا میشمرد، و در روزهای نخستین، غذایم فقطآب مرغی بود که آنها دجاجهاش میخواندند سپس پزشک بخشنده، گوشتآن را هم تجویز کرد و در هفته سوّم اجازه داد که همراه مرغ، برنج همبخورم.
وقتی حالم خوب شد به بغداد رفتم و آنجا گزارش مفصّلی از آنچه درنجف، کربلا، حلّه، بغداد و در راه مشاهده کرده بودم در گزارش طولانی کهصد صفحه میشد، ارائه دادم و آن را به نماینده وزارت مستعمرات در بغدادتسلیم کردم و منتظر دستورات وزارت راجع به ماندن در عراق یا بازگشت بهلندن شدم.