امروز یکشنبه، هفدهم ماه شعبان است. سه روز است که این نوزاد آسمانی به دنیا آمده است.
فرشتگان گاه گاهی او را از آسمان به نزد مادر می آورند و بعد از مدّتی او را به آسمان باز می گردانند.
امام عسکریعليهالسلام در خانه خود نشسته است و به موضوع مهمّی فکر می کند؛ از طرفی باید ولادت مهدیعليهالسلام از حکومت عبّاسی مخفی بماند و از طرف دیگر باید شیعیان از این موضوع با خبر بشوند.
شیعیان باید حجّت خدا را بشناسند، مهدیعليهالسلام امام دوازدهم آنها است. باید مهدیعليهالسلام را به آنها معرّفی کرد تا در آینده آنها دچار فتنه ها نشوند.
امام عسکریعليهالسلام می داند که در آینده عدّه ای پیدا خواهند شد و این گونه با شیعیان سخن خواهند گفت: «امام یازدهم از دنیا رفت و هیچ فرزندی از او باقی نماند».
باید فتنه آنها را خنثی کرد.
این وظیفه بسیار سنگینی است که خدا بر عهده امام عسکریعليهالسلام گذاشته است، وظیفه ای که بسیار مهمّ و اساسی است.
تو خود می دانی که معرّفی مهدیعليهالسلام به شیعیان باید با دقّت زیادی انجام شود.
کافی است یکی از جاسوسان خلیفه از این موضوع باخبر بشود و به خلیفه گزارش بدهد، آن وقت خلیفه برای به دست آوردن مهدیعليهالسلام ، ممکن است به کاری دست بزند: دستگیری امام عسکریعليهالسلام ، زندانی و شکنجه کردن او، کشتن نرجس و...
خدا باید کمک کند تا امام عسکریعليهالسلام بتواند این مأموریّت را به خوبی انجام دهد.
* * *
شب هیجدهم شعبان است، هوا مهتابی است، زیر نور ماه همه جا به خوبی نمایان است.
من با خود فکر می کنم: چند مأمور در کوچه ای که خانه امام در آنجا قرار دارد ایستاده اند. آنها همه چیز را زیر نظر دارند.
کم کم ابرهای سیاه آسمان را می پوشانند، دیگر مهتاب پیدا نیست، همه جا در تاریکی فرو می رود.
صدای رعد و برق به گوش می رسد، باران تندی می بارد.
سر تا پای مأموران خیس شده است، یکی از آنها می گوید:
- زیر این باران، هیچ کس از خانه بیرون نمی آید، خوب است ما برویم و در جایی پناه بگیریم.
- فکر خوبی است.
آنها خود را با عجله به مرکز فرماندهی می رسانند، می بینند که همه، از فرمانده گرفته تا مأمور، مست شده اند و اکنون در خواب هستند، گویا اینجا بزم شراب برپا بوده است.
آنها وقتی این صحنه را می بیند نفس راحتی می کشند، هیچ کس تا صبح به هوش نمی آید، آنها با خود می گویند: می توانیم این چند ساعت را راحت بخوابیم. موقعی که اذان صبح را بگویند به محل نگهبانی خود خواهیم رفت.
* * *
در تاریکی شب، گروهی به سوی خانه امام عسکریعليهالسلام می روند. در این کوچه هیچ نگهبانی نیست. آنها می توانند به راحتی به خانه امام بروند.
گویا امام قبلاً از همه آنها دعوت کرده است تا امشب برای مسأله مهمّی به خانه او بیایند.
همه در حضور امام نشسته اند. امام می خواهد با آن ها سخن بگوید، فرصت زیادی نیست، باید سریع به سراغ اصلِ موضوع رفت.
امام به آنها خبر می دهد که خدا به وعده اش عمل کرده و امام دوازدهم شیعه به دنیا آمده است.
همه خوشحال می شوند، بعضی ها به سجده می روند و خدا را شکر می کنند.
امام از جا برمی خیزد و از اتاق بیرون می رود، بعد از مدتّی، او در حالی که مهدیعليهالسلام را روی دست گرفته است، وارد اتاق می شود.
همه از جای خود بلند می شوند و احترام می کنند. اشک در چشم آنها حلقه می زند.
چهره مهدیعليهالسلام مانند ماه می درخشد، خالی که در گونه راستش است مثل ستاره می درخشد.
امام عسکریعليهالسلام به آنان رو می کند و می گوید: «این فرزند من است و امامِ شما بعد از من است. او همان قائم است که قیام خواهد کرد و همه دنیا را پر از عدالت خواهد نمود».(۱۲۰)
سخن امام عسکریعليهالسلام کوتاه است، او پیام مهمّ خود را به شیعیان منتقل کرد. اکنون آنها می دانند که امام زمانشان کیست.
هر کدام از آنها باید سفیرانی باشند که در زمان مناسب این پیام را به دیگران برسانند.
آری، این پیام باید به همه برسد، به همه تاریخ!
خط امامت ادامه پیدا کرده است. دنیا هرگز بدون امام باقی نمی ماند. اگر لحظه ای امام معصوم نباشد دنیا در هم پیچیده می شود.(۱۲۱)
* * *
مستحب است پدر برای فرزندش که تازه به دنیا آمده است «عَقیقِه» بکند.
می پرسی عقیقه یعنی چه؟
وقتی خدا به تو بچّه ای می دهد گوسفندی تهیّه می کنی و آن را ذبح می کنی و با گوشتش غذایی تهیّه می کنی و آن غذا را به مردم می دهی. این کار باعث می شود تا بلاها از فرزند تو دور شود. به این کار عقیقه می گویند.(۱۲۲)
امام عسکریعليهالسلام می خواهد تا برای فرزندش، عقیقه کند، قلم و کاغذ در دست می گیرد و نامه ای به بعضی از یاران نزدیک خود در شهرهای مختلف می نویسد و از آنها می خواهد تا گوسفندانی را خریداری نموده و برای مهدیعليهالسلام عقیقه کنند. گویا سیصد گوسفند خریداری می شود و همه آنها به نیّت سلامتی مهدیعليهالسلام ذبح می شوند.(۱۲۳)
خیلی از شیعیان از این غذا می خورند و فقط چند نفری از راز ولادت مهدیعليهالسلام باخبر می شوند.
تولّد حضرت مهدیعليهالسلام باید مخفی بماند ، مبادا دشمنان خبردار بشوند.
* * *
امروز جمعه، بیست و یکم ماه شعبان است. هفت روز است که مهدیعليهالسلام به دنیا آمده است.
حکیمه دلش برای دیدن مهدیعليهالسلام تنگ شده است. او به سوی خانه امام عسکریعليهالسلام می آید تا گل نرجس را ببیند.
حکیمه وارد خانه می شود و خدمت امام عسکریعليهالسلام می رود. سلام می کند و جواب می شنود.
امام به او می گوید: فرزندم مهدی را برایم بیاور.
حکیمه به نزد نرجس می رود، سلام می کند و می بیند که مهدی در آغوش مادر آرام گرفته است. اکنون مهدی را برای امام عسکریعليهالسلام می آورد.
پدر فرزندش را در آغوش می گیرد، او را می بوسد و با او سخن می گوید:
پسرم! عزیزم! برایم از کتاب های آسمانی بخوان!
و مهدی شروع به خواندن می کند. اوّل «صُحُف ابراهیمعليهالسلام » را به زبان سریانی می خواند.
سپس کتاب های آسمانی نوح، ادریس و صالحعليهالسلام را می خواند.
تورات موسیعليهالسلام و انجیل عیسیعليهالسلام و قرآن محمّدصلىاللهعليهوآلهوسلم را هم می خواند.
پدر با تمام وجودش به صدای فرزندش گوش می دهد.
مهدیعليهالسلام بهترین قاری قرآن است!(۱۲۴)