9%

جنگ صفّين

اشاره

فرازي حسّاس فرا روي امامعليه‌السلام هر لحظه گردنه اي صعب العبور نمايان مي شد، و آن كس كه مي خواست عدالت را بر پاي دارد و احكام الهي را جاري سازد ناگزير مي بايست آنها را در نوردد.

معاويه بن ابي سفيان رهبر مرتدان جاهلي مَنش تمام كينه ورزان به اسلام وانتقام جويان و تفاله هاي دوران گذشته را عليه امام بسيج كرد و تمام كساني كه چشم طمع به حكومت اسلامي داشتند و نيز زر دوستان پولدار به آنان پيوستند.

معاويه مقر خود را در شام قرار داده بود.

وي پس از مرگ برادرش، يزيد بن ابي سفيان، فرمانده سپاهيان شام از سوي عمر به ولايت شام منصوب شده بود.

هدف عمر از اين اقدام چيزي جز جلب رضايت بني اميّه نبود و بني اميّه قدرت سياسي و نظامي به شمار مي آمدند كه بيشتر دست در دست هم داشتند و مشغول توطئه عليه دين خدا بودند.

سران حزب اموي بر اين گمان بودند كه شام مُلك خالص آنان و تا ابد در اختيار ايشان است بنابراين تمام نيروهاي نظامي خود را در آن ديار متمركز ساختند.

آنان تصور نمي كردند كه هيچ حاكمي روزي به خود جرأت دهد و ولايت شام را از آنان باز پس گيرد.

حتّي دوّمين خليفه نيرومند، عمر، از آنچه در شام مي گذشت چشم مي پوشيد.

او در خصوص پاگيري و تقويّت حزبي مخالف با اسلام سهل انگاري به خرج مي داد و همواره شام را از قوانين سخت و خشن خود معاف مي كرد.

در زماني كه عمر قوانيني از قبيل از كجا آورده اي؟ براي مقابله با ثروت اندوزي كه حاكمان جديد به دامان آن گرفتار شده بودند وضع كرده بود و حتّي كسي همچون ابو هريره هم نتوانست از آن قانون قاطع رهايي يابد و ناچار شد بسياري از اموال خود را كه در بحرين گرد آورده بود، به خاطر اجراي اين قانون از دست دهد.

در همين حال كه عمر اين قوانين را با شدّت دنبال مي كرد، معاويه و حزب اموي او كه شالوده سلطنت منفور خود را در شام پي ريزي مي كرد و ثروت هاي هنگفت را روي هم مي انباشت و بر منفعت طلبان حاتم بخشي ها مي نمود از اين قانون مستثني بودند.

هنگامي هم كه از عمر در اين باره سؤال مي شد، چشم پوشي خود را با اين عبارت توجيه مي كرد كه معاويه سمبُل عزّت و سرفرازي اسلام است!! البته گمان مبريد كه عمر مي توانست بدون پرداخت بهايي سنگين در مقابل اقدامات معاويه قد برافرازد.

او حتّي به خاطر برخي از فشارها و تنگناهايي كه بر حزب اموي آن هم در پايتخت و نه در شام قرار داده بود، جان خود را از كف داد.

با اين وصف معاويه مي پنداشت كه مي تواند همچنان در زمان خلافت عليعليه‌السلام هم بر شام حكم براند و چيزي هم جز فرمان امام مبني بر عزل او و انتصاب ديگري به جاي وي، او را بيمناك نكرد!! امام بيش از هر كس ديگر به ماهيّت معاويه آگاه بود و حركت امام براي جنگ با معاويه به معناي پيروزي حتمي آن حضرت بر او نبود.

زيرا سپاه معاويه كه زير پرچم جاهليّت گرد آمده بودند با سپاه آن حضرت كه بيشتر آنان هنوز درگير و دار هواهاي نفساني خود به سر مي بردند و همگي خالصانه درخدمت آن امام نبودند، با وجود اندك ياران مؤمن و مخلص، بسيارتفاوت داشت.

امام خود در چند جا به اين نكته تصريح كرده است.

از جمله يك بار به افراد خود فرمود: اي كاش معاويه سپاهش را با سپاه من عوض مي كرد مانند عوض كردن دينار با درهم.

يكي مي داد و ده نفر مي گرفت.

پيش از حركت امام به سوي شام، يكي از فرماندهان سپاه امام به ديگري گفت: روز نبرد ما و شاميان بس روز سخت و دشواري است كه جز دريا دلان مخلص و قوي دلان با ايمان بر آن شكيبا نخواهند بود.

گوينده اين سخن يعني زياد بن نصر حارثي خطاب به عبداللَّه بن بديل افزود: به خدا سوگند در آن روز گمان نمي كنم كسي از ما و از شاميان زنده بماند مگر فرومايگان.

دوستش نيز در تأييد وي گفت: به خدا سوگند من نيز چنين مي پندارم.

عليعليه‌السلام كه به سخنان آن دو گوش مي داد بديشان چنان نگريست كه گويي گفتارشان را تأييد مي فرمايد امّا از آنان خواست با توجّه به شرايط خاصّ جنگي از ابراز اين گونه سخنان خودداري ورزند و فرمود: بايد اين سخنان در دل هايتان بماند.

چنين سخناني اظهار مكنيد و نبايد كسي از شما چنين سخناني بشنود.

خداوند كشته شدن را براي ملّتي و مرگ را براي ملّتي ديگر مقدّر فرموده است و مرگ هر يك از آنان همان گونه كه خدا مقدر كرده، فرا رسد.

پس خوشا به حال مجاهدان راه خدا و كشته شدگان راه طاعتش!(۶۴) بدين گونه گفتگو ميان سران سپاه در مي گرفت و بدين سان امام هدف خود از جنگ، با شاميان را كه همان جستجوي رضوان خدا و مبارزه باتباهكاران بود، تبيين مي كرد.

اگر چه تحقّق اين هدف پيامدهاي ناگواري هم در برمي داشت.