9%

عشق به خدا برتر از هر پيوند

عشق فراوان اميرمؤمنان او را برتر از هر پيوند مادي و تمام فشارهاي اجتماعي و مصلحت هاي فاني دنيوي قرار داده بود.

آن حضرت، هنگامي كه درباره اسباب ياري خداوند نسبت به مسلمانان سخن مي گفت، بارزترين و بزرگترين آنها را، برتري آنان ازمحدوده پيوندهاي خويشاوندي و تمسّك ايشان به ارزش هاي حقيقي قلمدادمي كرد ومي فرمود: ما در ركاب رسول خدا بوديم و قتل و كشتار ميان پدران و فرزندان و برادران و خويشان دور مي زد و در هر مصيبت و سختي جز رسوخ ايمان و پافشاري بر حق بهره نمي گرفتيم(۱۰۰) در تاريخ است كه اميرمؤمنان در جنگ بدر، برادرش عقيل را كه در لشكرگاه دشمن در بند گرفتار شده بود، ديد امّا اعتنايي به او نكرد.

عقيل بانگ برداشت كه: اي علي تو مرا ديدي امّا به عمد روي از من برگرداندي.

پس علي به سوي پيامبر رفت و گفت: اي رسول خدا درباره ابويزيد (عقيل) كه دستانش را با بند به گردنش بسته اند چه اجازه اي مي دهيد؟ پيامبر فرمود: او را به سوي ما آر.(۱۰۱) موضع آن حضرت در برابر خواهرش ام هاني در روز فتح مكّه نيز چنين بود.

چنان كه تاريخ مي گويد ام هاني شماري از مردان قريش را در خانه خويش پناه داده بود.

امّا امام تا زماني كه پيامبر پناهندگي آن عدّه را تأييد و امضا نكرده بود، نپذيرفت.(۱۰۲) از اينجاست كه آن حضرت همواره در مكاني بالاتراز عوامل ونيروهاي فشار سير مي كرد و مردم نيز بخوبي اين خصيصه او را دريافته بودند.

از اين رو مصلحت طلبان و نيروهاي فشار اجتماعي بر ضدّ آن حضرت همدست شدند.

حضرت فاطمه زهراعليها‌السلام نيز به اين نكته در خطبه اي اشاره كرده و فرموده است: چه انگيزه اي است كه آنان از ابوالحسن به انتقام جويي پرداختند؟ به خدا آنان به خاطر استواري شمشيرش وثابت قدمي ودلاوري و سختگريش در راه خدا، با وي به كينه توزي برخاسته اند.(۱۰۳) دشمنان امام، دريافته بودند كه آن حضرت در اموري كه به پروردگارش مربوط است، به هيچ وجه ترسو و سازشكار نيست.

مدارك و شواهد تاريخي نيز گواه اين مدّعاست.

يكي از اين موارد هنگامي است كه عبدالرحمن بن عوف دست خود را به سوي عليعليه‌السلام دراز كرد تا با وي بيعت كند به اين شرط كه امام بر طبق كتاب خدا و سنّت پيامبر و سيره ابوبكر و عمر، رفتار كند.

امّا آن حضرت، شرايط عبدالرحمن را نپذيرفت و تنها قول داد كه بر طبق كتاب خدا وسنّت پيامبر عمل كند و هيچ نترسيدكه با اين سخن خلافت را با تمام عظمت و جلالش از دست دهد.

آري ديدگاه او نسبت به حكومت همواره بر محور مصلحت دين دورمي زد.

هم اوست كه روزي به ابن عبّاس، كه از وي خواسته بود در استقبال از ميهمانان بشتابد، در حالي كه داشت كفش خويش را تعمير مي كردگفت: اي ابن عبّاس! اين كفش در نظر شما چقدر مي ارزد؟ ابن عبّاس پاسخ داد: يك درهم يا كمتر.

امام فرمود: امارت بر شما در نظر من كم بهاتر از ارزش اين كفش است مگر آنكه به وسيله آن حقي را بر پاي دارم يا باطلي را دفع كنم.

آيا مگر آن حضرت نبود كه ابقاي معاويه بر شام را حتّي براي مدّتي كه طي آن بتواند، حكومت خويش را قوام بخشد و آنگاه او را بر كنار كند، رد كرد؟ چرا؟ چون او خيانت و ناجوانمردي را مطرود مي دانست.

وروزي خود در اين باره فرمود: معاويه از من زيركتر نيست.

بلكه او خيانت روا مي دارد و مرتكب فجور مي شود و اگر خيانت و نيرنگ نكوهيده نبود، من خود زيركترين مردم بودم.(۱۰۴) تاريخ روايت مي كند كه تمام كساني كه نخست از طرفداران امام بودندو سپس به معاويه پيوستند همگي از عدالت آن حضرت گريختند و به دوستي و هواخواهي معاويه متمايل شدند.

اينان كساني بودند كه درروزگار خليفه سوّم به ثروتهاي هنگفتي دست يافته و از حسابرسي عليعليه‌السلام درباره ثروتهايشان هراسان بودند.

اينان ثروت هاي مسلمانان را ازبيت المال صاحب شده بودند و مي خواستند همه چيز از آنِ خود ايشان باشد.

آنها تصوّر مي كردند كه جامعه اسلامي نيز همچون جامعه جاهلي است كه در آن قوي و عزيز، ضعيف و ذليل را ببلعد و اين شعار امام راآنان هيچ گاه نپسنديدند كه فرمود: ذليل نزد من عزيز است تا گاهي كه حق او را باز ستانم و قوي نزد من ضعيف است تا آن هنگام كه حقي را از او بگيرم.(۱۰۵) اين عده، كساني بودند كه گناهان سزاوار مجازات، مرتكب مي شدند.

كساني كه همواره در پي يافتن تسامح در دين خدا بودند تا به وسيله آن بتوانند مرتكب برخي از گناهان، همچون برپا كردن محافل هرزگي وشرابخواري شوند.

اينان كساني بودند كه از امام مي گريختند و به معاويه مي پيوستند.

امام غم آنان را مي خورد.

زيرا مي ديد كه آنان از نور به ظلمت و از عدالت فراگير وي به جامعه فاني و ناپايدار ظلم مي گريزند.

امّا آن حضرت براي به دست آوردن دل آنان، هيچ گاه سياست و رويّه خويش را تغيير نداد.

تاريخ، صدها حادثه در خود ضبط كرده كه همگي حاكي از اين روحيه استوار عليعليه‌السلام است.

روحيه اي كه طوفان فشارهاي اجتماعي در برابر آن متوقف مي شدند.

سدّ خلل ناپذيري كه امواج آشوب و وحشت در برابر آن از حركت باز مي ايستادند.

بگذار اينان به گرد معاويه حلقه بزنند و پس از وي اطراف يزيدوديگر فرمانروايان بني اميّه را بگيرند.

بگذار اينان هزار ماه صداي خودرا به سبّ علي و فرزندانش بلند كنند كه حق برتر از همه و خداوند بزرگتراز هر كس و هر چيز است و امام نيز در حالي كه به پاداش پروردگارش مي انديشد، صبر و شكيب در پيش مي گيرد.

يك بار آن حضرت فرمود: گمان كردم فرمانروايان در حقّ مردم ستم مي كنند امّا ديدم كه مردم به حق آنان ستم روا مي دارند.

آري نبود آگاهي و كثرت نيروهاي عافيت طلب، علت ظلم آنان به اميرمؤمنانعليه‌السلام بود.

آن حضرت در صدد ايجادجامعه اي بر اساس قانون بود در حالي كه مردم به هرج و مرج و آشفتگي تمايل نشان مي دادند.

آنان دوست داشتند قانون درباره ديگران اعمال شود امّا در خصوص خود آنان، ديگران به ميانجي گري و شفاعت برخيزند! روزي امام يكي از مردان بني اسد را به دليل ارتكاب جرمي دستگيركرد.

خويشان و اقوام آن مرد جمع شدند تا درباره او با امام سخن گويند.

آنان همچنين از امام حسن خواستند كه با ايشان همراه شود.

امام حسن فرمود: خود به نزد او رويد كه وي به شما آگاهتراست.

آنان به نزد اميرمؤمنان رفتند وخواسته خود را با او در ميان گذاردند.

امام به ايشان فرمود: از چيزي كه در اختيار دارم بي آنكه از من بخواهيد به شما مي دهم.

آن جماعت از نزد آن حضرت بيرون آمدند و تصوّر كردند كه به خواسته خودرسيده اند.

پس امام حسن از چگونگي كار آنان پرسيد.

گفتند: ما با بهترين موفقيّت باز گشتيم.

آنگاه سخن امام را براي فرزندش حسن باز گفتند.

امام حسن گفت: چه مي كنيد هنگامي كه علي، دوست شما را تازيانه زند؟ اين خبر را به امام رساندند.

آن حضرت هم، آن مرد مجرم را بيرون آورد وحدّش زد و سپس فرمود: به خدا سوگند من مالك و اختيار دار اين امر نيستم.

انگيزه اين امر در ماجراي ديگري كه تاريخ نقل كرده، بيان شده است.

داستان از اين قرار بود كه معاويه مطّلع شد شاعري از ياران امام به نام نجاشي، زبان به هجو او گشوده است.

گويي معاويه مي دانست كه اين مرداهل ميگساري است.

از اين رو جماعتي را برانگيخت تا در پيشگاه امام به باده گساري آن مرد شهادت دهند.

در پي شهادت اين عده، امام نجاشي رادستگير كرد و او را حد زد.

عدّه اي از اين اقدام امام خشمگين شدند.

طارق بن عبداللَّه فهدي نيز ازجمله ناراضيان بود.

پس به امام عرض كرد: اي اميرمؤمنان چگونه است كه ما مي بينيم نافرمانان و فرمانبرداران واهل تفرقه و اهل جماعت، نزد صاحبان عقل و معادن فضل در مجازات يكسانند؟! تا جايي كه عمل تو با برادرم حارث (نجاشي) موجب شد تادلهاي ما از خشم لبريز و كار ما پريشان و ما را به راهي بكشاند كه عاقبت راهيان آن آتش دوزخ باشد.

(مقصود آن است كه ما را به پيروي ازمعاويه وامي دارد).

عليعليه‌السلام در پاسخ به او گفت: اين امر جز بر فروتنان، گران است.

اي برادر بني فهد! آيا نجاشي غير از مسلماني است كه حرمتي از حرمتهاي الهي را دريده است؟ پس ما بر او حد جاري كرديم تا موجب پاكي وتطهير او شود.

اي برادر بني فهد! هر كس مرتكب گناهي شود كه بر او اقامه حدواجب باشد و او را حد زنند اين حد كفّاره گناه اوست.

اي برادر بني فهد! خداوند عزوجل در كتاب بزرگش، قرآن؛ مي فرمايد: و البته نبايد عداوت گروهي شما را بر آن دارد كه از طريق عدل بيرون رويد.

عدالت كنيد كه آن به تقوا نزديكتر است.(۱۰۶) ديدگاه آن حضرت به عدل و برابري ملهم از مركز وحي و روح مكتب بود.

اين ديدگاهها در مواضع آن حضرت و نيز در تربيت كارگزارانش بازتاب يافته است.

آنچه ذيلاً مي آيد سفارش هاي آن حضرت به مالك اشتر، عامل وي بر مصر، است كه در آن خطاب به وي مي فرمايد: با خدا به انصاف رفتار كن و از جانب خود و خويشان نزديك و هررعيّتي كه دوستش مي داري درباره مردم، انصاف را از دست مده كه اگرچنين نكني ستم كرده اي و كسي كه با بندگان خدا ستم كند، خداوند به جاي بندگانش با او دشمن باشد.

و خدا با هر كه به دشمني برخيزد برهان ودليلش را نادرست و سبك گرداند و آن كس در جنگ با خداست تا اينكه دست كشد و توبه و بازگشت كند و تغيير نعمت خداوند و زود به خشم آوردن او را هيچ چيز مؤثرتر از ستمگري نيست.

زيرا خدا دعاي ستمديدگان را شنوا و در كمين ستمكاران است.

آنگاه امام، او را از دوستي با خاصّه يعني اشراف و رؤسا بر حذرمي دارد ومي گويد: بايد بهترين كار در نزد تو ميانه روي در حق و همگاني كردن آن دربرابري وكاملترين آن در جلب رضايت عامّه باشد.

زيرا خشم توده مردم،رضا وخشنودي خاصه را باطل مي سازد و خشم چند تن در برابر خشنودي همگان اهمّيت ندارد.(۱۰۷)