البته روشن است که مقصود ما از الغای افتخارات نژادی در اسلام، این نیست که مسلمانان همیشه از این گونه گرایشهای افراطی و ناسیونالیستی بر کنار بودهاند، بلکه برعکس، بعضی از مسلمانان با همه تاکید اسلام بر اصالت ندادن به افتخارات نژادی، آگاهانه یا ناخودآگاه به احساسات ناسیونالیستی تمایل پیدا کردند و برای خود امتیازاتی قائل شدند که از جمله آنها عدم برابری دیگر ملتهای مسلمان با آنان از نظر حق ازدواج بوده است.
فی المثل، پس از وفات پیامبر (ص)، به خصوص از دوران خلافت خلیفه دوم، برتری جویی قریش بر همه طوایف مسلمان دیگر وبرتری جویی عرب بر غیر عرب آغاز شد.
قرشیان خود را اصیلترین قبیله عرب دانستند وبری خود امتیازاتی قائل شدند که از جمله این امتیازات همان بود که گفتند: خلیفه مسلمانان باید برای همیشه الزاما از قبیله قریش بوده باشد، ودر این زمینه به روایتی از پیامبر (ص) استدلال نمودند که آن حضرت فرموده است: ان الائمة من قریش.
براساس این برتری جویی، بالطبع همه پستهای مهم اجتماعی را در درجه اول، حق خود میدانستند.
از امتیازات دیگری که آنان برای خود قائل بودند، این بود که معتقد بودند افراد غیر قرشی همتای قرشیان نیستند، بنابراین، مردان غیر قریش نمیتوانند از قریش زن بگیرند، ولی قرشیان میتوانند از دیگر مسلمانان زن اختیار نمایند.
همان گونه که اشاره شد، این برتری جویی از دوران خلیفه دوم آغاز شد. گو این که اولین فردی که با استدلال به روایت نبوی ان الائمة من قریش به خلافت رسید، ابوبکر بود.
این برتری جویی در تمام دوران خلافت عمر وعثمان، بلکه تا پایان دوران بنی امیه به صورت جدی مطرح بود و براثر همین تصور واهی، امتیازات فراوانی در درجه اول برای قرشیان ودر نهایت برای اعراب در نظر گرفته میشد وپیدایش خوارج وجنگ های خونباری که آنان در تاریخ اسلام به وجود آوردند، نشان دادن واکنش در برابر این قبیل برتری جوییها بود.
خوارج میگفتند: پیامبر میفرمود: لا فخر لعربی علی عجمی ب ا بالتقوی، واین قابل قبول نیست که آن حضرت فرموده باشد که برای همیشه بایستی خلیفه مسلمانان الزاما از قریش بوده باشد ونیز به روایتی از پیامبر (ص) استدلال میکردند که فرموده است: اسمعوا واطیعوا ولوامر علیکم عبد حبشی اجدع، ونیز به گفته خلیفه دوم استدلال میکردند که در موقع مرگ گفته بود: اگر سالم، مولای حذیفه، زنده بود، او را بر شما خلیفه میکردم وحال آن که سالم از رجال قریش نبود.
البته اعتراض خوارج به برتری طلبان قریش وعرب به جا بود، چرا که مستند آنان روایاتی غیر معتبر بود، یعنی در حقیقت پیامبر (ص) هیچ گاه نفرموده بود که خلفا بایستی از قریش انتخاب شوند، بلکه مقصود پیامبر (ص) از جملگان الائمة من قریش وارثان وامامان بعد از خودش از اهل بیت بود که در روایتی پیامبر تعداد آنها را دوازده تن معرفی کرده بود و اولین آنها علی بن ابی طالب (ع) وآخرین آنها مهدی (ع) است، ولذا علی (ع) در نهج البلاغه برای رفع این اشتباه میفرماید: ان الائمة من قریش غرسوا فی هذا البطن من هاشم لاتصلح الولاة من غیرهام، امامان از قریش هستند، ولی از شاخه بنیهاشم که پیامبر (ص) در یوم الانذار خلیفه بعد از خودش را از میان آنها معرفی کرد و بی گمان او علی بن ابی طالب بود، ولذا پیامبر (ص) فرمود: ان اللّه لم یبعث نبیا ا جعل له من اهله اخا ووزیرا ووارثا ووصیا وخلیفة فی اهله فایکم یقوم ویبایعنی، علی انه اخی ووزیری ووصیی ویکون منی بمنزلة هارون من موسی ((30)) وبه اتفاق است، هیچ یک از حاضران که همگی آنان از بنیهاشم بودند، پاسخ مثبت نداد، جز علی (ع) وسرانجام پیامبر (ص) فرمود: انت یا علی! بنابراین، سخن پیامبر (ص) در جملگان الائمة من قریش، قضیه حقیقیه نبود، بلکه قضیه خارجیه بوده است که مقصود همان امامان اهل بیت هستند، نه این که هر گروهی از مسلمانان که بخواهند دولتی تشکیل دهند، الزاما بایستی فردی از قریش را به رهبری برگزینند.
این تصورات غلط وبرتری جوییهای قومی، هرچند بر اثر واکنشهای خوارج ونیز قیام ایرانیان بر ضد امویان تا حدودی تعدیل یافت، ولی این سخن که خلافت برای همیشه حق مسلم مردم قریش است، به عنوان یک اصل در میان فرقههای اهل سنت باقی ماند وتقریبا همه علمای اهل سنت در کنار صفاتی مانند عدالت وعلم ولیاقت، برای حاکم اسلامی شرط چهارمی هم ذکر نمودهاند، که همان قرشیت است.
عجیب این که در طول تاریخ، شرایط عدالت وعلم ولیاقت در بسیاری از موارد متروک ماند، ولذا کمتر خلیفهای از بنی امیه وبنی عباس واجد صفات فوق بودند، ولی در وصف قرشیت هیچ گاه اغماضی نشد وعملا در طول تاریخ جز دورانی که عملا اختیاری نبوده است رهبران جامعه اسلامی را قرشیان تشکیل میدادهاند ((31)) .
همچنین مساله هم کفو نبودن غیر قرشی برای زنان قریش وهم کفو نبودن رجال غیر عرب برای زنان عرب، به صورت حکم فقهی در آثار بسیاری از فقهای اهل سنت باقی ماند.
عجیب این که بعضی از علمای غیر عرب بر این مطلب تاکید بیشتری داشتهاند تا علمای عرب، به عنوان نمونه، شمس الدین سرخسی مینویسد: اعلم ان الکفاءة فی النکاح معتبرة من حیث النسب ا علی قول سفیان الثوری ب قیل: انه کان من العرب فتواضع ورای الموالی اکفاء له وابوحنیفة کان من الموالی فتواضع ولم یرنفسه کفوا للعرب وحجته فی ذلک قوله (ص): الناس سواسیة کاسنان المشط، لافضل لعربی علی عجمی وهذا الحدیث یویده قوله تعالی: ان اکرمکم عنداللّه اتقیهکم ب وحجتنا فی ذلک قوله (ص): قریش بعضهم اکفاء لبعض ب والعرب بعضهم اکفاء لبعض قبیلة بقبیلة والموالی بعضهم اکفاء لبعض رجل به رجل ب وما زالت الکفاءة مطلوبة فیما بین العرب حتی فی القتال، بیانه فی قصة به درب فرجعوا الی رسول اللّه (ص) واخبروه بذلک فقال (ص) صدقوا وامر حمزة به ان یخرجوا الیهم فلما لم ینکر علیهم طلب الکفاءة فی القتال ففی النکاح اولی والکفاءة فی الحریة فان العبد لایکون کفوا لامراة حرة الاصل، ((32)) بدان که کفائت از جهت قبیله خانواده در ازدواج معتبر است، جز به عقیده سفیان ثوری ب بعضی از دانشمندان در مورد اختلاف نظر ابوحنیفه که قائل به عدم صحت ازدواج عجم با عرب بود ونظر سفیان ثوری که آن را مجاز میدانسته، اظهار داشتهاند که سفیان چون خود عرب بوده تواضع کرده وعقیده به جواز را ابراز داشته، ولی ابوحنیفه که از عرب نبوده به این امتیاز اعتراف نموده وخود را همتای عرب ندانسته است.
دلیل سفیان ثوری در مورد نظر خویش، حدیث نبوی است که میفرماید: مردم مانند دندانههای شانه با هم برابرند، هیچ عربی بر عجم برتری ندارد و موید آن سخن خدای متعال است که میفرماید: گرامیترین شما در پیشگاه خداوند، پرهیزگارترین شماست، ودلیل ما [در پیروی از نظر ابوحنیفه] گفته پیامبر (ص) است که فرمود: افراد قریش همتای یکدیگرند وافراد عرب با یکدیگر برابرند وهر قبیله، کفو قبیله دیگر است وموالی نیز کفو یکدیگرند، هر مردی همتای مردی دیگر است، واز طرفی میدانیم که کفویت در نزد عرب همیشه مراعات میشده، حتی در جنگها نیز این نکته را مراعات میکردند، چنان که در جنگ بدر موقعی عتبه وب از قریش هماورد میخواستند که همتای آنان باشد وبه پیامبر (ص) خبر داده شد، فرمودند: راست گفتند، وآن گاه علی وحمزه وعبیده را فرمان داد تا با آنان روبه رو شوند، بنابراین، عدم انکار پیامبر (ص) در مقابل تقاضای کفویت در مبارزه، به طریق اولی لزوم کفویت در مورد نکاح را که امر مهمتری است اثبات میکند.
همچنین کفویت در آزاد بودن معتبر است، چه این که فرد برده، کفو زن آزاد نخواهد بود.
شگفت آور است که عالمی مانند شمس الدین سرخسی به پیروی از ابوحنیفه، امام اکبر اهل سنت در عین توجه به گفتار پیامبر (ص) که لافخر لعربی علی عجمی وبا توجه به گفته خداوند در قرآن که ان اکرمکم عندالله اتقیکم (که سفیان ثوری براساس این دلایل بر کفویت هر مسلمان با مسلمان دیگر استدلال نموده است) به ادعای رجال قریش در جنگ بدر که گفتند: مردم مدینه کفو ما نیستند وازرجال قریش کسی را به جنگ ما بفرست، استدلال نموده وبا این دلیل واهی در صدد بر آمده که عدم کفویت غیر عرب با عرب، وعرب را با قریش اثبات نمایند.
و حال آن که شخص رسول اللّه (ص) دختر عمه خودش، زینب را که از قریش بود به ازدواج آزاد شده خودش، زید بن حارثه در آورد وجویبر، مسلمان سیاه چهره وتهی دست را به خواستگاری دختر یکی از شخصیتهای بزرگ مدینه فرستاد ونفرمود که این دو کفو یکدیگر نیستند، وشواهد فراوان دیگر، مانند ازدواج مقداد بن اسود ((33)) با دختر زبیر بن عبدالمطلب، که نه تنها قرشیه، بلکه هاشمیه نیز بوده است، در حالی که مقداد نه هاشمی بود ونه قرشی.
در کتاب بحار میخوانیم که پیامبر (ص) روزی به مسلمانان امر فرمود که دختران خود را زودتر شوهر دهند.
پرسیدند: آنان را به چه کسانی تزویج نماییم؟
فرمود: با کفو وهمتای خودشان.
آنان پرسیدند که همتایشان کیانند؟
فرمود: المومنون بعضهم اکفاء بعض، برخی از مومنان همتای برخی دیگرند، سپس قبل از آن که از منبر فرود آید، ضباعه را به همسری مقداد بن اسود در آورد وفرمود: دختر عمهام را به همسری مقداد در نیاوردم، جز این که خواستم امر ازدواج آسان گردد. ((34))