14%

مولود پر خير و بركت

على رغم آن همه تلاش ها و كوشش هايى كه در هر مناسبتى به منظور كوبيدن شخصيّت امام جوادعليه‌السلام به عمل مى آمد، تا آنجا كه گفته اند:

«مأمون، درباره ابو جعفرعليه‌السلام دست به هر حيله اى زد، ولى به هيچ نتيجه اى نرسيد»( ۹۹ ) .

آرى، على رغم اين همه تلاش، مأمون راه به جايى نبرد. و امامعليه‌السلام ، عظمت و نفوذ بيشترى مى يافت، و به گونه اى كه براى نظام حاكم، كه زمام امور را در دست داشت، هراس آور بود، ريشه مى دوانيد... و به بهترين وجه ممكن، امّت و امامت را از آن گرداب سخت و هولناكى كه با آن روبرو شده بود، عبور داد. پايه هاى دين را مستحكم نمود، حجّت و برهان اقامه كرد و راه را براى شبروان روشن ساخت. و به صورت كامل و آشكار سخن پدرش امام رضاعليه‌السلام را درباره او كه فرمود:

«اين مولودى است كه در اسلام پرخيز و بركت تر از او زائيده نشده است»( ۱۰۰ ) مجسمّ نمود در متنى ديگر، فرمود:

«اين نو رسيده، آن است كه براى شيعيان ما، از او با بركت تر مولودى زاده نشده است»( ۱۰۱ ) و در زيارت آن حضرتعليه‌السلام مى خوانيم:

هادى امّت، وارث ائمّه، گنج رحمت، سر چشمه حكمت، قائد بركت، همتاى قرآن در وجوب اطاعت، در شمار اوصيأ در اخلاص و عبادت. راهنماى به سوى تو، آنكه او را پرچم و نشانه براى بندگانت، و بيانگر كتاب خودت و حاكم به امرت، و ياور دينت و حجّت بر خلقت، و نورى كه بدان تاريكى ها شكافته شود، و پيشوايى كه بدان به هدايت رسيده شود، و واسطه اى كه بدو به بهشت راه برده شود، قرار دادى»( ۱۰۲ ) .

آرى، همچنان كار امام بالا مى گرفت و ستاره اش مى درخشيد، تا آنكه - با اين كه خردسال بود- انگشت نما شده، موافق و مخالف و دوست و دشمن به علم و فضل او معترف شدند.

و چه بسا همان مجالس و محافلى كه حكومت در بر پايى آن نقش داشت، سهم بسيارى در آشكار شدن فضل او و در بلند آوازه شدنش داشت.

كسى كه به حادثه تزويج دختر مأمون به امامعليه‌السلام بنگرد، با تمجيد و ثناى بسيارى درباره او مواجه مى شود، با اينكه آن حضرت در آن زمان هفت ساله بود.

گفته اند: «او را به دامادى انتخاب كرد، زيرا با كمى سنّ، او جهت علم و معرفت و حلم برجسته ترين اهل فضل بود...» و «به خاطر اينكه با كمى سنّ، فضل و علم از خود نشان داد و كمال عظمت و روشنى برهان او را ديد، همچنان شيفته او بود». (۱۰٣)

و سبط بن جوزى مى گويد: «در علم و تقوا و زهد و بخشش، بر روش پدرش بود».( ۱۰۴ )

چنانچه جاحظ معتزلى عثمانى، كه از راه علىعليه‌السلام و اهل بيتش منحرف بود و در بصره مى زيست، و يد طولائى در علم داشت و داراى اطّلاعات سرشارى بود و درباره بسيارى از علوم و فنون شايع در عصر خود، كتاب هايى نوشته و معاصر امام جوادعليه‌السلام و پس از او معاصر فرزندانش بوده است -اين جاحظ - امام جوادعليه‌السلام را در شمار ده تن از «طالبيوّنى» آورده است كه درباره آنان گفته است: «هر يك از آنان، عالم، زاهد، ناسك، شجاع، بخشنده، پاك و پاك نهادند، برخى از ايشان خليفه و برخى نامزد خلافت، هر يك متصّل به ديگرى تا ده تن. و ايشان عبارتند از: حسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على. و چنين نسبى شريف و والا براى هيچ يك از خاندان هاى عرب و عجم نيست...»( ۱۰۵ ) .

و على جلال حسينى گفته است: «با اينكه خردسال بود، در علم و فضل مبرّزترين اهل زمان خود شد».( ۱۰۶ )

و محمود بن وهيب بغدادى حنفى گفته: «او وارث علم و فضل پدر، و در قدر و كمال بزرگترين برادران خود است»( ۱۰۷ ) . و سخنان دانشمندان در اين زمينه بسيار است كه مجال براى نقل و تتبّع تمامى آنها نيست.( ۱۰۸ )

به هر حال، امامعليه‌السلام مورد احترام و توجّه خاصّ و عام بود و دوستى و شيفتگى و شوق آنان به ديدن سيماى نورانى او آنچنان بود كه زمانى كه به خيابان هاى بغداد كه پايتخت بود وارد مى شد مردم از اطراف مى دويدند و به جاهاى مرتفع مى رفتند و مى ايستادند تا او را ببينند، به گونه اى كه ديدن او براى آنان رويدادى مهمّ به شمار مى رفت.

«قاسم بن عبدالرحمن- كه فردى زيدى بود- مى گويد: به بغداد رفتم، روزى ديدم مردم مى دوند و بر بلندى ها مى روند و مى ايستند، گفتم: چه خبر است؟ گفتند: ابن الرّضا. گفتم به خدا قسم بايد او را ببينم. پس بر استرى سوار شد، من گفتم خدا لعنت كند معتقدين به امامت را كه مى گويند خدا پيروى از اين (كودك خردسال) را واجب كرده است. پس او به سوى من برگشت و گفت: اى قاسم بن عبدالرحمان، «( اَبَشَراً مِنّا واحِداً نَتّبِعُهُ اِنّا اِذَنْ لَفى ضَلالٍ وَ سُعُرٍ ) - آيا يكتن بشر از خودمان را پيروى كنيم؟ ما در اين هنگام در گمراهى و آتش خواهيم بود - سوره قمر، ۲۴».

پيش خود گفتم به خدا قسم ساحر است! باز به سوى من برگشت و گفت: «( أَ أُلْقِىَ الذّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُوَ كَذّابٌ اَشِرٌ ) - آيا در ميان ما ذكر (وحى) بر او فرود آمده؟ بلكه او دروغگويى برترى جوى است- سوره قمر، ۲۵» در اين هنگام من از عقيده سابق خود برگشتم و به امامت معتقد گشتم و به اينكه او حجّت خدا است بر خلق گواهى داده معتقد شدم».( ۱۰۹ )

مى توان ميزان عظمت امام جوادعليه‌السلام را از شدّت احترام و تعظيم عمومى پدرش، على بن جعفر الصّادقعليه‌السلام ، نسبت به آن حضرت، دانست. و على بن جعفر، خود از علمأ بزرگ و محدثين شناخته شده بود.

حسين بن موسى بن جعفرعليهما‌السلام روايت مى كند كه در مدينه، نزد ابى جعفر (امام جوادعليه‌السلام ) بودم، على بن جعفر نيز نزد آن حضرت بود، طبيب براى حجامت امامعليه‌السلام به وى نزديك شد، على بن جعفر برخاست و گفت: آقاى من، از من شروع كند تا من قبل از تو تيزى آهن را بچشم.

و چون ابو جعفرعليه‌السلام برخاست برود، على بن جعفر بلند شد و كفش هاى او را جفت كرد تا آن حضرت بپوشد.( ۱۱۰ )

و از محمد بن حسن بن عمّار نقل شده كه گفت: دو سال نزد على بن جعفر بن محمّد، آنچه را كه او از برادرش (يعنى اباالحسن، موسى بن جعفرعليه‌السلام ) شنيده بود، مى نوشتم، در آن ايّام روزى در مدينه نزد وى نشسته بودم، در اين هنگام ابو جعفر محمّد بن على الرّضاعليهما‌السلام وارد مسجد (مسجد النبّىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) شد. علىّ بن جعفر بدون كفش و ردأ از جا پريد و بر دست او بوسه زد و او را تعظيم نمود.

ابو جعفرعليه‌السلام به او گفت: عمو، بنشين، خداى تو را رحمت كند.

على بن جعفر گفت: آقاى من، چگونه بنشينم در حالى كه شما ايستاده ايد؟

پس چون على بن جعفر به مجلس خود بازگشت، اطرافيانش شروع به سرزنش او كردند و به او مى گفتند: تو عموى پدر او هستى و اينگونه رفتار مى كنى؟!

على بن جعفر به آنان گفت: خاموش باشيد! - و در حالى كه با دست محاسن خود را گرفت ادامه داد: - زمانى كه خدا اين ريش سفيد را اهل و شايسته ننموده است ولى اين جوان را شايسته ساخته است و او را در منزلتى كه دارد قرار داده، آيا من فضيلت او را منكر شوم؟!

از آنچه شما مى گوييد به خدا پناه مى برم. بلكه من بنده اويم.( ۱۱۱ )

و در نقلى ديگر، مردى از او درباره ابوالحسن، موسى بن جعفرعليهما‌السلام و بعد از او از امام رضاعليه‌السلام سراغ گرفت و او خبر رحلت آن دو را به او گفت.

آن مرد گفت: بعد از امام رضاعليه‌السلام ناطق (به حق) كيست؟ على بن جعفر گفت: پسرش، ابو جعفر.

سائل به على بن جعفر گفت: آيا درباره اين پسر بچّه اين سخن را مى گويى در حالى كه تو در اين سنين، و داراى چنين قدر و منزلتى هستى و پسر جعفر بن محمد مى باشى؟!.

على بن جعفر به او گفت: تو را جز شيطان چيزى نمى بينم، و ادامه داد: چه كنم كه خداوند او را اهل و شايسته اين مقام دانسته، و اين ريش سفيد را شايسته ندانسته است.( ۱۱۲ )