عرب های صحرانشین، وقتی که به مدینه می آمدند، می دانستند که اگر چنانچه در هیچ جا از آنها نگهداری و پذیرایی نمی شود، در خانه ی امام حسن مجتبیعليهالسلام ، به روی همه باز است.
امام حسن مجتبیعليهالسلام ، بخش قابل توجهی از اموال خود را، در راه دستگیری از محتاجان و اطعام غریبان و دلجویی از نیازمندان، به مصرف می رسانید.
روزی از روزها، مرد عربی که بسیار زشت رو و بد سیما بود، به خانه ی امام حسنعليهالسلام وارد شد و چون گرسنه بود، بر سر سفره نشست و شروع به خوردن کرد، تا سیر شد و سپس، دست از غذا کشید. امام حسنعليهالسلام ، از این مهمان های ناخوانده و ناشناس، همیشه داشت و از اینکه آن حضرت می دید که آنان شکمی از عزا درمی آوردند، خوشحال می شد.
وقتی که نگاه مرد عرب، به روی امام مجتبیعليهالسلام افتاد، آن حضرت با لبخندی، از او پرسید: از کجا می آیی؟ آیا تنها هستی؟
مرد عرب پاسخ داد: من برای انجام کاری، از صحرا، به این جا آمده ام و در این شهر، تنها هستم. اما زنی دارم که هشت دختر پشت سرهم، برایم آورده است. تنها فرقی که من با بچه هایم دارم، این است که آنها همه از من پر خورترند و من هم از همه ی آنها خوشگلترم.
حضرت امام مجتبیعليهالسلام ، با شنیدن این حرف از آن مرد عرب، تبسم کرد و بر حال او رحمت آورد و پول قابل توجهی را به او بخشید و فرمود: این هم، برای زن و هشت دخترت!(۵۵) .