تا پس از مدتى آنچه انديشه من بود در نكبت حالش به صورت بديدم كه پاره پاره بهم بر مى دوخت ، و بقيه لقمه همى اندوخت دلم از ضعف مالش بهم بر آمد و مروت نديدم در چنان حالى ريش درونش به سلامت خراشيدن و نمك پاشيدن ، پس با دل خود گفتم :
حريف سفله در پايان مستى | نينديشد ز روز تنگدستى | |
درخت اندر بهاران برفشاند | زمستان لاجرم بى برگ ماند(٦٨) |