40%

غار حرا و اولين نزول وحى

از زبان رسول گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله مى شنويم كه فرمود: در غار حرا در خواب به سر مى بردم كه جبرييل بر من وارد شد و برايم پاره اى از ديبا كه كتابى و نوشته اى در آن بود آورد و گفت : بخوان گفتم : خواندن نمى دانم جبرييل مرا فشرد و رها كرد و گفت : بخوان تا سه بار اين وضع تكرار شد و در آخر بار به من گفت : بخوان گفتم : چه چيزى بخوانم ؟ گفت: اقرا باسم ربك الذى خلق خلق الانسان من علق (٦٤) پس از آن جبرييل از كنارم دور شد و من بيدار شدم چنانكه گويى نقشى بر قلبم نوشته شد، از غار بيرون آمدم و به نيمه راه كوه رسيدم ، در اين اثنا ندايى به گوشم رسيد كه مى گفت : اى محمد تو رسول خدايى و من جبرييل هستم ، به راه خود ادامه بده و هرگامى كه برمى داشتم با ترس و بيم آميخته بود تا به خانه رسيدم

خديجه همسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مى گويد: وقتى پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله وارد خانه شد رنگ پريده و خسته به نظر مى رسيد، پرسيدم : چرا رنگ پريده اى ؟ حضرت قضيه را براى همسرش بازگو كرد، خديجه سر اين داستان را از ورقه بن نوفل - كه مردى آگاه و بصير بود پرسيد. ورقه او را بشارت داد كه او پيامبر اين مردم است و سپس به خديجه گفت كه به آن حضرت بگويد: پايدار باشد.

نوشته اند وقتى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله از غار حار بازگشت مدتى وحى منقطع گرديد ولى اين مدت به سر آمده و زمان انقطاع وحى منقضى شد. جابر بن عبدالله انصارى در اين باره نقل مى كند كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله گفت : پس از آن كه چندى در غار حرا مجاور بودم از آنجا بيرون آمدم و به وادى رسيدم ، ندايى از آسمان به گوشم رسيد و همان فرشته اى را كه پيش از اين ديده بودم در آسمان مشاهده كردم و بيمناك شدم و به سوى خانه بازگشتم ، وقتى كه به خانه رسيدم گفتم مرا بپوشانيد (و اين جمله را سه بار تكرار كردم) مرا پوشاندند، در اين اثنا اين آيات نزول يافت :يا ايهاالمدبر قم فانذر (٦٥) پس از آن وحى پيوسته ادامه يافت و آيات قرآنى تا پايان عمر آن حضرت نازل گرديد(٦٦) .

جوان صداى فرشتگان را مى شنود

يكى از بزرگان چنين نقل مى كند: در اوقاتى كه در زنجان بودم يك روز صبح جوانى كه از تربيت شدگان مكتب اسلام بود و برنامه زيارت عاشوراى او هرگز ترك نمى شد، سراسيمه به خدمت حاج ملا آقا جان آمد و گفت : من هنگامى كه در اتاق نشسته بودم و زيارتم را تمام مى كردم ، ناگهان عطر عجيبى تمام فضاى اتاق را پر كرد و سپس مانند آنكه صدها زنبور در اتاق به حركت در آمدند و من صدايى شنيدم ، حاج ملا آقا جان گفتند: فردا نيز همين حالت برايت پيش مى آيد خوب گوش بده ببين چه مى گويند. فرداى آن وز آن جوان آمد و گفت : گمان مى كنم كه ذكر لا اله الا الله الحق المبين را تكرار مى كردند. معظم له گفت : بعد از اين تو نيز با آنها اين ذكر را بگو تا حجاب بيشترى از تو برطرف شود آن جوان پس از دو روز آمد و گفت : حدود دو ساعت با آنها كلمه لا اله الا الله الملك الحق البين را تكرار كردم يك مرتبه چشمهايم به اشك افتاد و انوار سفيدى چون جرقه آتش ‍ ولى سفيد را ديدم كه تمام فضاى خانه را پر كرد. ترسيدم و ديگر ادامه ندادم

چنين است كه وقتى روح ، حواس (ذائقه و شامه و سامعه) را تحت تاءثير قرار داد نوبت به قوه بينايى نيز مى رسد.(٦٧)