20%

انگشتر قرآنى

عالم ربانى حاج ملا اسد الله بافقى يك انگشتر عقيق يمنى داشت كه بسيار زيبا و ديدنى بود و آن را دخت گرانمايه پيامبر، فاطمهعليها‌السلام به او عنايت فرموده بود و روى آن اين آيه شريفه نقش بسته شده بود:

... و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب و من يتوكل على الله فهو حسب ان الله بالغ امره قد جعل الله لكل شى ء قدرا (٩٩)

داستان دريافت اين نشان افتخار را خودش براى نگارنده اينگونه بيان كرد: مدتها من به آن بانوى بزرگ توسل جسته و به بركت او از خداى جهان آفرين خواسته خويش را مى خواستم روزى در منزل نشسته بودم كه گفتند: بانويى درب منزل است و مرا مى خواهد. بيرون رفتم ديدم بانويى در چادر مشكى و كاملا پوشيده به گونه اى كه در بافق ما چنين لباس و پوششى معمول نبود، خطاب به من گفت :

اين بسته را بى بى به شما داده است بسته را تحويل داده و بى درنگ رفت من دچار غفلت شدم و نتوانستم بپرسم كه بى بى كيست ؟

بسته را گشودم ديدم اين انگشترى زيبا در ميان بسته اى كوچك است به خود آمدم كه اين زن از كجا به منزل ما آمد؟ و بى بى كيست كه او فرستاده ايشان باشد؟ پشت سر او با شتاب آمدم اما هر چه جستجو كردم اثرى از او نيافتم و مردم كوچه و خيابان و همسايه گفتند: زنى با نشانه هايى كه شما مى دهيد، نديده ايم

دريافتم كه اين عنايت و اعطايى و مدال افتخار آن بانوى دوسرا، حضرت فاطمهعليها‌السلام است

عمر معناى اءب را نمى دانست

روزى عمر بر منبر بود و آياتى از سوره عبس را تلاوت مى كرد تا به اين آيه رسيد:وفاكهه و اءبا (١٠٠) : يعنى و ميوه و چراگاه براى شما آفريديم ، عمر گفت : معنى همه آيات در اين سوره را مى دانيم اما نمى دانيم معناى اءب چيست ؟! پس عصايى را كه در دست داشت رها كرد و گفت : به خدا سوگند كه اين يكنوع تكلف است ، چه اشكالى دارد كه معناى اءب را ندانيم ! شما مردم از چيزى از كتاب الله پيروى كنيد كه براى شما تبيين شده و به آن عمل نماييد و آنچه نمى فهميد به پروردگار موكول كنيد(١٠١) .

ابن ام مكتوم مردى نابينا

پيشواى بزرگ مسلمانان به خوبى مى دانست كه بت پرستى بسيارى از مردم ، جنبه تقليدى و پيروى از سران قبيله است و ريشه محكمى در دل آنها وجود ندارد، هرگاه انقلابى در ميان سران به وجود آيد و موفق گردد كه يكى دو نفر را با خود هم آهنگ سازد بسيارى از مشكلات را حل خواهد نمود. از اين رو اصرار زيادى در اسلام آوردن وليد بن مغيره - كه بعدها فرزند او (خالد بن وليد) از سران لشكر و كشور گشايان مسلمان گرديد - داشت ، زيرا كهنسال ترين و با نفوذترين شخص بود كه در ميان قريش عظمت و فرمانروايى داشت و او را حكيم عرب مى خواندند و نظر او را در موارد اختلاف محترم مى شمردند.

روزى پيامبر در فرصت مناسبى با او سخن گفت ، درست همان موقع اين ام مكتوم كه مردى نابينا بود حضور پيامبر رسيد و تقاضا كرد كه مقدارى قرآن بر او بخواند و در تقاضاى خود اصرار زياد نمود. اين مطلب بر رسول خدا گران آمد زيرا معلوم نبود كه چنين فرصتى بار دگر بدست آورده و بتواند در محيطى آرام با حكيم عرب سخن بگويد، به همين جهت از ابن ام مكتون روى برگردانيد و چهره درهم كشيد و او را ترك گفت اين جريان گذشت ولى پيامبر در اين وضع فكر مى كرد كه ١٤ آيه زير كه در آغاز سوره عبس ‍ قرار گرفته نازل گرديد، اينك ترجمه قسمتى از آنها را مى آوريم :

چهره درهم كشيد و پشت بگردانيد كه چرا مرد نابينايى نزد وى آمد تو چه مى دانى شايد قلب او با پذيرفتن اسلام پاك گردد و تذكر به او سود دهد؟ اما آنكه بى نيازى نشان مى دهد تو بدو اقبال مى كنى با آن كه اگر اسلام نپذيرد بر تو گناهى نيست اما آنكه شتابان نزد تو آمده و مى ترسد، تو از او غفلت مى ورزى چنين مكن كه اين قرآن تذكرايست هر كه خواهد آن را ياد(١٠٢) گيرد!!....