• شروع
  • قبلی
  • 22 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7749 / دانلود: 2541
اندازه اندازه اندازه
عصمت

عصمت

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

عصمت در دريافت و ابلاغ وحى

ش٦) تجربه دينى بودن وحى به چه معنا است؟ و آيا اين مطلب با عصمت انبيا سازگار است؟

«تجربه دينى» هر چند اصطلاح جديدى است و از پيدايش آن بيش از دو قرن نمى گذرد،(٤٨) اما محتواى آن ـ كه تقريباً برابر با الهام و شهود است(٤٩) ـ پيشينه اى ديرينه دارد و با تاريخ بشريّت آميخته است. در جهان غرب پس از آن كه براهين عقلى اثبات وجود خدا با اشكالاتى جدّى روبرو گشت و تلاش نظام هاى فلسفى براى دفاع عقلانى از دين به شكست انجاميد، مسأله تجربه دينى مورد توجه قرار گرفت و پناهگاهى براى حراست از ايمان مذهبى به شمار آمد.(٥٠) برخى از انديشمندان جهان اسلام نيز از اين رويكرد جانبدارى نموده، بر اين باورند كه بايد الگوهاى سنّتى را كنار بگذاريم و به همه امور دينى، همچون وحى، از چشم انداز تجربه نظر اندازيم.

در طول تاريخ اديان وحيانى، پيروان اين اديان وقتى خواستند بفهمند وحى چيست، آن را با پارادايم هاى معرفتى كه در دست داشتند، مورد تفسير قرار دادند. در ميان يهوديان و مسيحيان و مسلمانان، مدل معرفتى مدل ارسطو بوده است و لذا با آن مدل به مسأله نزديك مى شده اند. امروز اگر مدل معرفتى ديگرى پذيرفته شود، مثل مدل تجربه دينى، در اين صورت با اين پارادايم بايد به وحى نزديك شد و تمام مسائل را از اين زاويه ديد.(٥١) بر اساس اين ديدگاه، آن چه با تجربه دينى دريافت مى شود، معانى و حقايقى است كه نيازمند تعبير است و «وقتى تجربه در تعبير مى آيد، از فرهنگ متأثر است و چهار محدوديت انسان، يعنى محدوديت تاريخى، محدوديت زبانى، محدوديت اجتماعى و محدوديت جسمانى در تجربه او اثر مى گذارد.»(٥٢) تجربه دينى پيامبران نيز تافته جدا بافته اى نيست و همچون ديگر تجربه ها، در زندان محدوديت هاى انسانى گرفتار است و راه گريزى از خطا ندارد.

اعتناى خداوند اين نبوده است كه يك كتاب معصوم املا كند، يا تعاليم تخطى ناپذير و خطا ناپذيرى القا كند... وحى الوهى و واكنش انسانى همواره در هم تنيده بوده است. يك مواجهه كه به مشيّت و مبادرت الهى بوده، توسط بشر جايز الخطا، تجربه، تعبير و توصيف شده است.(٥٣) برخى از روشنفكران مسلمان، پا را از اين نيز فراتر نهاده و تفسير تجربه دينى پيامبر اسلام را به دست آدميان طول تاريخ سپرده اند.(٥٤) بر اساس اين ديدگاه، راز خاتميّت دين اسلام در اين نكته نهفته است كه وحى اسلامى به گونه اى تعبير نشده در اختيار همگان قرار گرفته تا در هر دورانى، تعبيرى مناسب از آن ارائه گردد و قرائت تازه اى از دين، فراهم آيد. يعنى، بر خلاف پيامبران ديگر كه برداشت خود از تجربه باطنى شان را پيش كش امّت ها مى كردند، درباره رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله تقدير الهى بر اين قرار گرفته است كه «عين تجربه باطنى پيامبر، بدون تفسير، در اختيار مردم قرار گيرد... گويى كه آن تجربه براى ما و براى هر نسلى در هر عصرى تكرار مى شود.»(٥٥)

نقد و بررسى (٥٦) ش١) توجه به تجربه دينى هر چند با انگيزه اى خير خواهانه همراه بوده و به منظور دفاع از حريم ديانت صورت گرفته است، اما نبايد به كنار گذاشته شدن عقل و برهان بيانجامد. معارف اسلامى هر كدام از عقل و الهام را در جايگاه شايسته خويش مى نشانند و دادِ هر يك را از راه بى حرمتى به ديگرى نمى ستانند و بدين وسيله، هماهنگى خود را با توانايى ها و نيازهاى واقعى انسان به خوبى مى نمايانند.

ش٢) تفسير وحى به تجربه دينى پيامبر و نيازمندى تجربه به تعبير و گرفتار بودن تعبير در دام محدوديت هاى بشرى ـ چنان كه انديشمندان غربى و هواداران شرقى آنان نيز تصريح نموده اند ـ عصمت پيامبران در ابلاغ وحى را به زير سؤال مى برد;(٥٧) در حالى كه اين بُعد از عصمت هيچ گونه ترديدى را بر نمى تابد و انكار آن به برچيده شدن بساط نبوّت مى انجامد. اگر تنها راه سعادت آدمى، خود دستخوش تغيير و خطا گردد و بازتابى از محيط اجتماعى و فرهنگى باشد، ارمغان بعثت پيامبران براى بشريّت چه خواهد بود؟

ش٣) يكى از انگيزه هايى كه برخى را به پذيرفتن اين ديدگاه واداشته، برقرارى آشتى ميان ثبات وحى و تغيير و تحوّل زندگى بشر بوده است.(٥٨) به گمان اينان، آن چه وحى الهى را بانيازهاى هر زمان متناسب مى سازد، نقشى است كه پيامبر در تعبير از اين تجربه درونى بر عهده مى گيرد، در حالى كه مى توان گفت فرستنده وحى، خود، به مصالح جامعه هاى گوناگون آگاه تر است و نيازى نيست كه اين تناسب سازى را به گيرنده وحى (پيامبر) واگذارد.

ش٤) وحى الهى پديده اى خرد گريز، غير متعارف و به تعبير كارل بارث «سخنى به كلى ديگر» است.(٥٩) از اين رو، بهترين راه آشنايى با آن، بهره گيرى از سخنان كسانى است كه خود به اين منبع معرفت دست يافته اند. امام صادقعليه‌السلام ـ كه پرورش يافته مكتب پيامبر است ـ در پاسخ به اين پرسش كه «چگونه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بيم آن نداشت كه آن چه به عنوان وحى الهى بر او نازل مى شود، از القائات شيطان باشد» فرمودند: (ان اللّه اذا اتّخذ عبداً رسولا انزل عليه السكينة و الوقار، فكان يأتيه من قبل الله ـ عزوجل ـ مثل الذى يراه بعينه)(٦٠) «وقتى خداوند شخصى را به رسالت بر مى گزيند، آرامش و اطمينانى به او مى بخشد (كه هر گونه دغدغه خاطرى را از او مى زدايد) و در نتيجه، آن چه كه از جانب خدا بر وى نازل مى شود، چنان است كه گويا آن را مى بيند.

همچنين، گيرندگان وحى نه تنها معانى، بلكه الفاظ را نيز از جانب خدا مى دانستند و خود را پيام رسان و واسطه اى بيش نمى شمردند. اعجاز لفظى قرآن ـ كه الهى بودن اين كتاب را ترديدناپذير مى سازد ـ بر اساس همين ديدگاه معنا مى يابد. در نتيجه، تجربه تعبير نشده اى در كار نيست تا پيامبر از پيش خود، آن را به قالب الفاظ در آورد و در اين ميان، محدوديت هاى انسانى اش، حقيقت الهى را پوشيده دارد.

عصمت در اعتقادات

ش٧) پيامبر اسلام قبل از بعثت و در ميان مردم مشرك عربستان از چه دينى پيروى مى كرده است؟

همه فرقه هاى مسلمان، جز شمار اندكى از آنان، بر اين باورند كه پيامبران الهى پيش از آن كه به رسالت برگزيده شوند، موحّد و خدا پرست بوده و انديشه خود را به شرك نيالوده اند.(٦١)

رشد و پرورش در دامان مادرانى پاك دامن و پدرانى درستكار، يكى از زمينه هاى فراهم آمدن چنين ايمانى است: «پس آنان را در بهترين وديعت جاى به امانت سپرد و در نيكوترين قرارگاه مستقر كرد، از پشتى به پشت ديگرش داد، همگى بزرگوار و زهدان هايى پاك و بى عيب و عار.»(٦٢)

درباره دين پيامبر گرامى اسلام پيش از نبوت، ديدگاههاى گوناگونى پديد آمده و گزينه هايى همچون يهوديت، مسيحيت، دين حنيف (شريعت حضرت ابراهيمعليه‌السلام و دين اسلام مطرح شده است(٦٣) ; اما آن چه ترديدى را بر نمى تابد، يكتا پرستى آن حضرت و بيزارى وى از بت ها است. با اين همه برخى از مسلمانان پاره اى از آيات قرآن را دستاويز خويش ساخته و زندگى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله پيش از بعثت را آميخته با شرك و بت پرستى دانسته اند.(٦٤) اين برداشت نادرست در سخنان يكى از خاورشناسان، چنين بازتاب يافته است.

در سال هاى آغازين اسلام، ضعف ها و خطاهاى اخلاقى محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله آزادانه بازگو مى شد، هر چند گرايشى متناقض با آن وجود داشت كه در صدد بود كاستى هاى پيامبر را به حداقل برساند و به ويژه بر اين نكته تأكيد ورزد كه ايشان هرگز به پرستش بت نپرداخته است.(٦٥)

نقد و بررسى واقعيت هاى تاريخى بى پايه بودن چنين سخنانى را به خوبى مى نمايانند و بر ايمان آن حضرت به خداى يگانه مهر تأييد مى زنند. براى نمونه

ش١) رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به گواهى تاريخ و تأكيد روايات داراى نياكانى يكتاپرست بوده(٦٦) و اجداد ايشان پيرو دين حنيف و تابع حضرت ابراهيمعليه‌السلام به شمار مى آمدند.(٦٧) اين، خود از شواهدى است كه عصمت آن حضرت از شرك را پذيرفتنى مى سازد.

ش٢) اميرمؤمنان بارها در برابر مردمى كه با سرگذشت پيامبر خدا آشنا بودند، بر عصمت وى از خردسالى و پيراستگى او از شرك و گناه تأكيد مى ورزد(٦٨) و پيشينه درخشان او و خاندانش را يادآور مى شود(٦٩) و بدين وسيله، گواهى روشن فرا روى آدميان طول تاريخ مى نهد. در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه در اين باره چنين مى خوانيم: (و لقد قرن الله به من لدن ان كان فطيماً اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره)(٧٠) «هنگامى كه از شير گرفته شد، خدا بزرگترين فرشته از فرشتگانش را شب و روز همنشين او فرمود، تا راه هاى بزرگوارى را پيمود و خوى هاى نيكوى جهان را فراهم نمود.

ش٣) پيامبر اكرم در سنين خردسالى در سفرى به شام با راهبى به نام بحيرا برخورد نمود. وقتى بحيراى راهب نشانه هاى پيامبر خاتم را در سيماى محمّد نوجوان مشاهده كرد و براى آزمودنش او را به دو بت لات و عزّى سوگند داد، همگان اين جمله به ياد ماندنى را از آن حضرت شنيدند: (لا تسألنى بهما، فوالله ما اَبغضتُ شيئاً بغضهما)(٧١) «مرا به اين دو بت سوگند مده، به خدا قسم هيچگاه چيزى نزد من منفورتر از آن دو نبوده است.»

ش٤) در منابع تاريخى از اعمال عبادى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله كه پيش از بعثت انجام مى گرفته همچون نماز، روزه، حج و طواف خانه خدا سخن به ميان آمده و عزلت گزينى در غار حراء از عادات ديرينه حضرت به شمار رفته است. البته پاره اى از مشركان نيز خانه كعبه را محترم شمرده، كارهايى را به عنوان اعمال حج انجام مى دادند، اما حج پيامبر با عادات آنان ـ كه با شعار شرك قرين بود ـ همخوانى نداشت و سازگارى آن با حج ابراهيمى در مناسكى چون وقوف در عرفات آشكار مى گشت.(٧٢) پرهيز آن حضرت از گوشت مردار نيز از چشم تاريخ پوشيده نمانده و برگ ديگرى بر شواهد دين باورى وى افزوده است.(٧٣)

ش٥) پس از بعثت، مخالفان كينه توز پيامبر از هيچ نسبت ناروايى خوددارى نورزيدند و حتى وى را ديوانه و ساحر ناميدند، اما هيچگاه افكار عمومى را براى متهم ساختن پيامبر به انحراف عقيدتى يا عملى پيش از بعثت آماده نديدند. مشركانى كه از پذيرش دعوت پيامبر سر باز زده، مى گفتند: «آيا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مى پرستيدند باز مى دارى؟» اگر مى توانستند اين را نيز مى افزودند كه تو خود نيز پيش از اين سر بر آستان بت مى ساييدى.(٧٤)

عصمت از گناه

ش٨) قرآن كريم صريحاً از عصيان و نافرمانى پيامبران خبر مى دهد، چگونه مى توان از اين آيات چشم پوشيد و پيامبران را معصوم دانست؟

آياتى از قرآن كه به ظاهر از نافرمانى پيامبران خبر مى دهند و به نكوهش از برخى از اعمال آنان مى پردازند، به صورتى گسترده در كتاب هاى روايى، تفسيرى و كلامى به بحث گذاشته شده و معناى حقيقى آن ها مورد موشكافى قرار گرفته است.(٧٥) در اين جا به جاى آن كه به بررسى تك تك اين آيات بپردازيم، چند نكته كلى را براى دستيابى به دركى عميق تر از آن ها گوشزد مى كنيم.

ش١) واژه هايى همچون عصيان، استغفار، توبه و ذنب نبايد رهزن انديشه گردد و بى درنگ معناى متداول عرفى را در ذهن بنشاند. كاربرد اين كلمات گستره وسيعى دارد و تنها در قلمرو محرّمات شرعى محدود نمى گردد.(٧٦) براى مثال، سرپيچى از فرمان هاى استحبابى و ارشادى نيز نوعى عصيان است، هر چند كار حرامى را براى كسى كه عصيان ورزيده، رقم نمى زند. استغفار و توبه نيز، بسته به ميزان قرب و منزلت آدمى معناى متفاوتى مى يابد، به گونه اى كه نه تنها در مورد حرام هاى شرعى بلكه درباره اعمال پسنديده اى كه براى مقرّبان درگاه الهى ناپسند است نيز مى توان از توبه و مغفرت سخن گفت. همچنين «ذنب» به معناى كارى است كه پيامدى ناگوار دارد و بر اين اساس، مبارزات پيامبر اكرم با بت پرستى را نيز مى توان از زبان مشركان، ذنبى نابخشودنى به شمار آورد،(٧٧) كه به گفته قرآن كريم خداوند با فتح مكّه اين گناه را مى بخشايد و پيامبرش را از پيامدهاى ناگوار آن ايمن سازد:( إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُّبِينًا ﴿ ١ ﴾ لِّيَغْفِرَ لَكَ اللَّـهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَيَهْدِيَكَ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا ) .(٧٨)

ش٢) از ديدگاه روايات، يكى از نكاتى كه در زبان شناسى قرآن كريم بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه برخى از آيات به شيوه (ايّاك اعنى و اسمعى يا جارة)(٧٩) نازل شده اند.(٨٠) اين جمله در زبان عربى تقريباً برابر با ضرب المثلى فارسى است كه مى گويد: «در، به تو مى گويم، ديوار، تو بشنو». بر اين اساس، هر چند پيامبر اكرم ترديدى در الهى بودن وحى ندارد، با جملاتى از اين دست مورد خطاب قرار مى گيرد: «اگر در آن چه بر تو نازل كرديم ترديد دارى، از كسانى كه پيش از تو كتاب (آسمانى) مى خواندند، پرسش نما.»(٨١) اين آيه، به هيچ وجه نشانگر دو دلى پيامبر نيست، بلكه راهى براى تحقيق و جستجو فرا روى مخاطبان قرآن كريم قرار مى دهد و از آنان مى خواهد كه براى برطرف ساختن شك و ترديد خود، از دانشمندان يهودى و مسيحى كه ويژگى هاى پيامبر خاتم را مى دانند، پرسش نمايند.(٨٢) همچنين، در آيه اى ديگر، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از اين كه به خواسته گروهى سست ايمان تن داده و آنان را از شركت در جهاد معاف داشته است، چنين بازخواست مى شود:( عَفَا اللَّـهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكَاذِبِينَ ) (٨٣) خدايت ببخشايد، چرا پيش از آن كه (حال) راستگويان بر تو روشن شود و دروغگويان را بازشناسى به آنان اجازه دادى؟ با اندكى تأمل روشن مى گردد كه عتاب و سرزنش اين آيه، در واقع، دامنگير كسانى است كه بدون داشتن عذرى حقيقى، از شركت در جهاد سرباز مى زنند و بهانه هاى واهى را پشتوانه خانه نشينى خود مى سازند.(٨٤) اين گروه اگر هم با مخالفت پيامبر روبرو مى شدند، در تصميم خود بازنگرى نمى كردند و قداست سرسپردگى در برابر فرمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را نيز در هم مى شكستند. افزون بر اين كه حضور اين سست ايمانان در جهاد، جز تضعيف روحيه ديگران حاصلى نداشت و چنان كه در آيات بعدى همين سوره آمده است(٨٥) به فساد و تباهى مى انجاميد. از آن چه گذشت اين نتيجه به دست مى آيد كه اين آيه ـ بر خلاف آن چه برخى پنداشته(٨٦) اند ـ نه تنها پيامبر را سرزنش نمى كند، بلكه با ظاهرى عتاب آلود به ستايش از وى مى پردازد. اين مدحِ عتاب نما بدان معناست كه دلسوزى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله براى مردمان به حدّى است كه حتى رسوايىِ خطاكاران را نيز نمى پسندد و با موافقت با خواسته آنان، پرده از نفاق و دو رويى شان بر نمى گيرد.

ش٣) آن چه گذشت به معناى ناديده گرفتن لغزش هاى پيامبران نيست، بسيارى از كارها كه بر همگان روا است، شايسته مقرّبان درگاه الهى نيست، كه (حسنات الابرار سيئات(٨٧) المقربين) چه بسا از معصومان عملى سر زند كه هر چند حرام شرعى نيست، ولى با مقام و منزلت والاى آنان سازگارى ندارد و در اصطلاح «ترك اولى» خوانده مى شود. اين لغزش هاى كوچك به گونه اى در قرآن برجسته گرديده اند كه سطحى افراد ظاهربين و غير دقيق نگران را به ترديد مى افكنند و اين پرسش را پيش روى آدمى قرار مى دهند كه اگر پيامبران معصومند، دليل اين همه پافشارى بر لغزش هاى آنان چيست اميرمؤمنانعليه‌السلام در پاسخ به پرسشى از اين دست، اين نكته را خاطر نشان مى سازند كه يادآورى اين كاستى ها براى آن است كه مردم در بزرگداشت انبيا به خطا نروند و آنان را در جايگاه خدايى ننشانند و بدانند كه آفريدگان هر اندازه درجات تعالى را بپيمايند، از كمال ويژه الهى فروترند.(٨٨)

ش٩) آيا پيامبران و امامان هيچگاه دچار اشتباه و خطا نمى شدند؟ و اگر معصوم بودند، چه نيازى بود كه با اصحاب خود به مشورت بپردازند؟

عصمت از خطا داراى ابعاد گوناگون و دقيقى است كه بى توجّهى به آنها، رهزن انديشه بسيارى از افراد گرديده است تقريباً همه انديشمندان شيعه و سنّى، دريافت و ابلاغ وحى را معصومانه مى دانند و شيعيان با استناد به دلايلى، از جمله روايات فراوانى كه از اهلبيتعليهم‌السلام رسيده است، معصومان را از هر گونه خطا و نسيانى بركنار مى شمارند براى نمونه، امام رضاعليه‌السلام در وصف رهبران الهى مى فرمايد: (وَ هُوَ مَعْصُومٌ مُؤَيَّدٌ موفّقٌ مسدّدٌ قَد اَمِن الخَطايا و الزَللَ وَ العثارَ).(٨٩)

(شخصى كه خداوند وى را براى اداره امور بندگانش بر مى گزيند) معصوم و برخوردار از تأييدات، توفيقات و راهنمايى هاى الهى بوده، از هر خطا و لغزشى در امان است.

در اين ميان، عصمت از خطا در امور عادّى (فردى و اجتماعى) از حساسيّت ويژه اى برخوردار بوده و برخى از دير باوران را وا داشته است كه از لابلاى صفحات تاريخ به جمع آورى لغزش هاى معصومان بپردازند. در اينجا ابتدا سخن يكى از نويسندگان معاصر را در اين باره مى آوريم و سپس به بررسى اين ديدگاه مى پردازيم.

تلقّى مطلق از عصمت كه بنا بر آن، انبيا مطلقاً سهو و خطا نمى كنند و هر چه در هر باره بگويند عين حقيقت است، وقتى در مجموعه دستگاه مند دينى مورد نقد و بررسى و آزمون قرار مى گيرد، تأييد نمى شود; چرا كه بنا به پاره اى قرائن تاريخى، در مواردى مثلا پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله در امور خارجى و تكوينى تشخيصى داده و نظرى ابراز داشته اند، امّا صواب و مطابق با واقع نبوده است. براى مثال، در غزوه بدر، محلّى را براى زدن اردو تعيين مى كنند، حباب بن منذر مى گويد اين نقطه از نظر سوق الجيشى و فنون نظامى مناسب نيست و حضرت به عنوان نظر مشورتى بهتر و فنّى تر و كارشناسانه تر مى پذيرد.

... نيز(٩٠) در مسند احمد از طلحه نقل شده كه با پيغمبر در نخلستان مدينه مى رفتيم. مردمانى را ديدند كه بر سر درختان رفته اند. حضرت پرسيد كه اينان چه مى كنند؟ جواب دادند از نر به مادّه تلقيح مى كنند. پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله گفت: فكر نكنم اين كار اثرى داشته باشد. چون سخن پيغمبر را شنيدند، دست از كارشان كشيدند و اتفاقاً آن سال، نخل ها محصولى نداد. خبر به پيامبر رسيد. گفت: «اين گمانى بود كه من بردم، اگر تلقيح اثر دارد، حتماً انجام دهيد، چرا كه من بشرى مثل شما هستم و ظنّم ممكن است خطا يا صواب باشد، وليكن اگر برايتان گفتم خداوند چنين و چنان مى گويد بدانيد كه بر خدا دروغ نمى بندم».(٩١)

نقد و بررسى ١) مسأله «عصمت از خطا» رابطه اى جدايى ناپذير با علم معصومان دارد.(٩٢) اگر پيامبر نداند كه درخت خرما بى تلقيح ثمرى نمى دهد، از فرو افتادن در خطا ايمن نخواهد بود. درباره گستره علم معصومان نيز نظريه هاى گوناگونى قابل طرح(٩٣) است كه بر اساس يكى از آنها پيامبران و امامان از تمامى حقايق هستى آگاهى دارند، هر چند وظيفه عملى شان اين است كه جز در موارد ضرورى، تنها علومى را كه از راه هاى عادّى به دست آورده اند، ملاك رفتار خود قرار دهند.(٩٤) براين اساس، جاى شگفتى نيست اگر از آنان كارى سر زند كه ديده هاى ظاهربين آن را خطا مى انگارد; زيرا اگر هم بتوان چنين رفتارى را خطا ناميد، در واقع خطايى است كه از سرِ عمد روى داده است، و اين خود نشانه اى از عظمت روح آنها است كه مى توانند در عين بهره مندى از خزانه غيب الهى، لب از سخن بدوزند و جز به فرمان حق از هم نگشايند.

دست را بر اژدها آن كس زند

كه عصا را دستش اژدرها كند

سرّ غيب آن را سزد آموختن

كه ز گفتن لب تواند دوختن

در خور دريا نشد جز مرغ آب

فهم كن و اللّه اعلم بالصواب(٩٥)

٢) مشورت پيامبر با اصحاب نيز در همين چارچوب قرار مى گيرد. بناى اديان الهى بر آن نيست كه وحى آسمانى جانشين عقل مردمان گردد و پيامبر خدا همواره بهترين راه كار ممكن را پيش كش امّت خويش سازد. افزون بر اينكه، مشورت با زير دستان به لحاظ تربيتى داراى فوايد فراوانى است كه چه بسا پرداختن بهايى سنگين را در برابر آن، موجّه مى سازد.(٩٦) از اين رو،پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله هر چند بر اساس علم خدادادى از مناسب ترين شيوه براى عمل آگاهى دارد، امّا گاه مصلحت در اين است كه با اصحاب خود به مشورت بنشيند و از اين راه به اهدافى عالى تر دست يابد طبيعى است كه در چنين شرايطى، خود پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نيز همچون ديگر افراد نظر خويش را بر اساس شواهد و قرائن عادى اعلام مى دارد و در اين راستا از علوم ويژه الهى بهره نمى گيرد.

٣) داستان جلوگيرى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از تلقيح درخت خرما، بسيار عجيب و باور نكردنى مى نمايد. به راستى آيا پذيرفتنى است كه كسى پس از حدود شصت سال زندگى در سرزمين عربستان ـ كه همواره مركز پرورش نخل و توليد خرما بوده است ـ از ضرورت بارورى درخت خرما آگاهى نداشته باشد؟(٩٧) از سوى ديگر، چگونه مى توان باور كرد مردمى كه سال ها در اين زمينه تجربه اندوخته اند و چه بسا در برخى از شرايط از تلقيح درختى باز مانده و پى آمدهاى آن را ديده اند، بدون هيچ گونه چون و چرا دست از اين كار بشويند (به ويژه آنكه در ميان اصحاب، سست ايمانانى بودند كه حتّى در مسائل دينى و اخروى لب به اعتراض مى گشودند و احكام پيامبر را زير سؤال مى بردند، چه رسد به امور دنيوى).

ش١٠) آيا درجه عصمت معصومين به يك اندازه است؟ و اگر تفاوت ندارد، پس چرا پيامبران اولوا العزم داريم و اگر تفاوت دارد چرا مى گويند همه آن ها معصومند و تفاوتى با يكديگر ندارند؟ و آيا اين شامل پيامبرانى كه فقط براى خودشان نبى بودند نيز مى شود؟ در اين سؤال چند پرسش گنجانده شده كه جداگانه به بررسى آنها مى پردازيم.

ش١) تفاوت درجات معصومان بى ترديد پيامبران الهى به مراتب گوناگونى از قرب و كمال دست يافته و هر كدام به جايگاه ويژه اى بار يافته اند. وجود پيامبرانى كه قرآن كريم آنان را «اولوا العزم» مى خواند، تنها يكى از دلايلى است كه برترى برخى از انبياء بر بعضى ديگر را به خوبى مى نماياند.(٩٨) افزون بر اين، در دو آيه به صراحت از چنين ت فاوتى سخن به ميان آمده است چنانكه در سوره اسراء مى خوانيم:( فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَىٰ بَعْضٍ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورًا ) (٩٩) و به راستى برخى از پيامبران را بر برخى ديگر برترى بخشيده ايم.

برترى پيامبر گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله بر ديگر معصومان، به گواهى روايات فراوان، انكارناپذير است.(١٠٠) و در ميان امامان نيز، برخى از آنان درخشش ويژه اى يافته اند، چنانكه در بسيارى از احاديث، اميرمؤمنان على بن ابيطالبعليه‌السلام پس از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله سرآمد همه مردمان به شمار آمده است.(١٠١) برخى از روايات نيز، پيشواى غايب از نظر، مهدى منتظرعليهما‌السلام را گل سر سبد نوادگان حسين بن علىعليه‌السلام مى خوانند.(١٠٢) با اين همه، بهتر است از كنجكاوى در اين باره بپرهيزيم و دانش آن را به خدا واگذاريم و اين سخن امام صادقعليه‌السلام را آويزه گوش خود سازيم كه در پاسخ به پرسشى از اين دست بر سرشت يگانه امامان تأكيد ورزيده، فرمودند: «اوّلنا محمّد و أوسطنا محمّد و آخرنا محمّد».(١٠٣)

ش٢) همسانى در عصمت همه پيامبران الهى در چهار گونه عصمت همسان يكديگرند: الف) عصمت در دريافت وحى و ابلاغ آن. ب) عصمت در اعتقادات ج) عصمت از گناهان. د) عصمت از خطا و نسيان. عصمت امامان نيز تفاوت چندانى با عصمت پيامبران ندارد، جز اينكه در اينجا به جاى دريافت و ابلاغ وحى، از تبيين و توضيح معارف وحيانى سخن مى رود. نكته در خور توجه اين است كه مقصود از گناهانى كه هيچ پيامبر و امامى به گِرد آن نمى گردد، سرپيچى از مقرّراتى است كه در شريعتى آسمانى، به صورت تكليفى همگانى در آمده است. با اين حال، بسيارى از كارها كه بر همگان روا است، شايسته مقرّبان درگاه الهى نيست، كه «حسنات الابرار سيئات المقرّبين».(١٠٤) در اينجا است كه گاه معصومان نيز دچار لغزش مى گردند و عملى از آنان سر مى زند كه هر چند حرام شرعى نيست، امّا در خور مقام والاى معصومان نبوده، در اصطلاح «ترك اولى» خوانده مى شود شمار ترك اولاى يك معصوم، يكى از معيارهايى است كه مى تواند مقدار قرب و كمالش را مشخص سازد.

از سوى ديگر، پرهيز از گناه و ترك اولى، يگانه معيار فضيلت نيست; ميزان راز و نياز و عبادت و چگونگى بردبارى در برابر مشكلات از عوامل ديگرى است كه مى تواند معصومان را در درجات متفاوتى جاى دهد. از اين رو است كه گاه امامى معصوم، عبادات خود را در برابر حالات معنوى معصومى ديگر ناچيز مى شمارد و حسرت آن را در دل مى پروراند.(١٠٥)

كوتاه سخن آنكه، نردبان معرفت الهى، داراى پلّه هاى نامتناهى است و معصومان اگر چه از خطّ قرمزى كه مرز سقوط به دامن گناهان شرعى را مشخص مى سازد، فروتر نمى آيند، اما چنين نيست كه همگى به يكسان درجات تعالى را بپيمايند، چنانكه آيات قرآن ـ با وجود آنكه در معجزه بودن همسان يكديگرند ـ در رسايى و شيوايى با يكديگر تفاوت دارند، به گونه اى كه شاعر مى گويد.

در بيان و در فصاحت كى بود يكسان سخن

گر چه گوينده بود چون حاحظ و چون اصمعى

در كلام ايزد بى چون كه وحى مُنزل است

كى بود «تبت يدا» مانند «يا ارضُ ابْلَعى»

ش٣) عصمت انبياى نامبلّغ در يكى از روايات، در بيان انواع گوناگون پيامبران، به گروهى اشاره شده است كه معارف وحيانى تنها به كار خود آنان مى آمده و هدايت هيچ كس بر عهده آنان نبوده است.(١٠٦) اين روايت هر چند در منبع معتبرى همچون اصول كافى آمده، اما افزون بر اشكالى كه در سند آن به چشم مى خورد،(١٠٧) از نظر محتوا نيز داراى ابهاماتى است و به باور برخى از انديشمندان، با ظاهر آيات قرآن ناسازگار است.(١٠٨) درباره چگونگى عصمت اين گونه از انبيا همچون وجود خارجى شان نمى توان چندان قاطعانه سخن گفت. بسيارى از دلايل عصمت، لزوم مصونيّت پيامبران را به گونه اى با جنبه هدايتگرى آنان پيوند مى زند; از اين رو، چنين وحى آموختگان نامبلّغى را در بر نمى گيرد. در هر حال، آنچه ترديدى را بر نمى تابد، لزوم عصمت اينان در دريافت وحى است; زيرا اگر در اين قلمرو خطايى رخ دهد، وحى الهى كه مايه هدايت و يگانه ابزار دستيابى به سعادت است، خود موجب گمراهى خواهد شد و اين با حكمت الهى سازگار نيست.