• شروع
  • قبلی
  • 22 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7747 / دانلود: 2541
اندازه اندازه اندازه
عصمت

عصمت

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

عصمت از خطا

ش١١) شواهد تاريخى نشان مى دهد كه برخى از اصحاب پيامبر به راحتى به ايشان اعتراض مى كردند. آيا اين نشانگر آن نيست كه آنان اعتقادى به عصمت او نداشته اند؟

ياران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در درجات گوناگونى از معرفت جاى داشتند و چه بسا سست ايمانانى كه بر كار آن حضرت خرده مى گرفتند و براى مثال، عدالت وى را در تقسيم غنائم زير سؤال مى بردند و پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله در پاسخ مى فرمود: «اگر عدالت را نزد من نتوان يافت، كجا مى توان سراغى از آن گرفت؟»(١٠٩) برخى از خاور شناسان اين اعتراضات را دستاويزى براى ترديد در عصمت پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله قرار داده، با چشم پوشى از انبوه رويدادهايى كه از رواج انديشه عصمت حكايت دارد، مى گويند.

در سال هاى آغازين اسلام، ضعف ها و خطاهاى اخلاقى محمد.صلى‌الله‌عليه‌وآله . آزادانه بازگو مى شد، هر چند گرايشى متناقض با آن وجود داشت كه در صدد بود كاستى هاى پيامبر را به حداقل برساند.(١١٠) نگاهى گذرا به وقايع صدر اسلام كافى است تا روشن سازد كه مسأله عصمت براى بسيارى از ياران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مسلّم و خدشه ناپذير بوده است، و اگر كسى از سر نا آگاهى يا با انگيزه هايى ديگر، در برابر اعمال پيامبر لواى مخالفت بر مى افراشت، با اعتراض ديگران روبرو مى شد.(١١١) اينك به نقل چند حكايت در اين باره مى پردازيم.

ش١) گفتگو درباره جنگ بدر پيش از جنگ بدر، پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله با اصحاب خود به مشورت پرداخت. ابتدا دو تن از مهاجران سخنانى بر زبان راندند كه آزردگى خاطر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را در پى آورد. آنگاه مقداد و سعد بن معاذ لب به سخن گشودند و جملاتى به زبان آوردند كه بيانگر فرمانبردارى كامل آنان از پيامبر خدا بود و از اعتقاد به جدايى ناپذيرى نبوت و عصمت حكايت داشت. بخشى از سخنان سعد بن معاذ چنين است.

پدر و مادرم فداى تو باد اى رسول خدا! ما به تو ايمان آورديم و تصديقت نموديم و گواهى داديم كه آنچه آورده اى همه حق است و از جانب خدا. به هر چه مى خواهى فرمان بده; هر آنچه را دوست دارى از اموال ما برگير و هر اندازه كه مى خواهى باقى گذار...سوگند به خدا كه اگر دستور دهى تا خويش را به دريا زنيم، سرپيچى نخواهيم كرد.(١١٢)

اينگونه حكايات بيانگر آن است كه بر خلاف پندار برخى از نويسندگان،(١١٣) مسلمانان سال هاى آغازين اسلام، ميان «محمّد انسان» و «محمّد پيامبر» جدايى نمى افكندند و فرمانبردارى و سر سپردگى خود را تنها به يكى از آن دو منحصر نمى كردند; بلكه با پيروى از منطق قرآن همه سخنان او را برخاسته از وحى رحمانى و بركنار از خواهش هاى نفسانى مى دانستند.

الهامش از جليل و پيامش ز جبرئيل نطقش نه از طبيعت و رأيش نه از هوى(١١٤)

ش٢) گواهى ذوالشهادتين پيامبر گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله از سواء بن قيس اسبى را خريدارى نمود و پيش از دريافت آن، با انكار فروشنده روبرو گشت، در اين هنگام، خزيمة بن ثابت انصارى به نفع رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله گواهى داد و بر انجام چنين معامله اى تأكيد ورزيد. پس از آن، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از خزيمه پرسيد: «چگونه بر معامله اى گواهى دادى كه شاهد رويداد آن نبودى؟» خزيمه پاسخ داد.

يا رسول اللّه! انا اصدقك بخبر السماء و لا اصدقك بما تقول؟(١١٥) اى رسول خدا! من تو را در نقل اخبار آسمانى راستگو مى دانم، چگونه سخنان ديگرت را دروغ بشمارم؟

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله اين سخن را پسنديد و براى سپاسگذارى از معرفت والاى خزيمه، گواهى او را برابر با گواهى دو نفر قرار داد و از آن پس به «ذوالشهادتين» معروف گشت.

ش٣) ارزيابى صلح حديبيّه در رويداد حديبيه، وقتى پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مصلحت مسلمانان را در برقرارى پيمان صلح ديد و به فرمان خداوند از در آشتى با مشركان درآمد، عمر بن خطاب، با چهره اى بر افروخته، ابابكر را اين چنين مورد خطاب قرار داد: «آيا او فرستاده خدا نيست؟ مگر نه اين است كه ما مسلمانيم و آنان مشرك؟ چرا بايد به چنين پستى و ذلّتى تن دهيم؟» ابابكر در پاسخ گفت: انه رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله و ليس يعصى ربّه;(١١٦) يقيناً او رسول خدا است و هرگز فرمان خداوند را ناديده نمى گيرد.

خشم عمر با اين سخنان فرو ننشست و او سرانجام همين پرسش ها را با خود پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نيز در ميان گذاشت و آن حضرت در پاسخ فرمود:

انا عبدالله و رسوله، لن اخالف امره و لن يضيّعنى;(١١٧) من بنده خدا و فرستاده اويم. هيچگاه از فرمان او سرپيچى نكنم و او نيز هرگز مرا خوار نسازد.

افزون بر سخنان پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله و ابابكر كه به روشنى بيانگر عصمت رسول خدايند، اعتراض عمر نيز از جدايى ناپذيرى نبوت و عصمت حكايت دارد; زيرا از آنجا كه عمر چنين پيمانى را خطا مى دانست، اين پرسش را در انداخت كه اگر او رسول خدا است، چرا بايد به چنين ذلّتى تن دهد. در حالى كه اگر در نظر وى، نبوت و عصمت از يكديگر جدايى مى پذيرفتند، اين احتمال نيز مطرح مى گشت كه محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله پيامبر خدا است، اما در اين تصميم به خطا رفته است.

تفاوت درجات معصومان

ش١٢) عصمت قبل از نبوت يا امامت با عصمت بعد از آن چه فرقى دارد؟

به عقيده ما شيعيان، تمامى پيامبران و امامانعليهم‌السلام چه پيش از نبوت و امامت و چه پس از آن، داراى عصمت بوده اند ويژگى هاى عصمت در اين دو مرحله زمانى، تفاوت چندانى با يكديگر ندارد. البته روشن است كه برخى از مراتب عصمت ـ يعنى عصمت در دريافت وحى و نيز عصمت در ابلاغ و تبيين معارف وحيانى ـ پيش ازنبوت و امامت قابل طرح نيست; اما عصمت از گناه و خطا و نيز عصمت در اعتقادات، تمام دوران زندگى معصومين را پوشش مى دهد. براى فهم بهتر مطلب، توضيح دو نكته ضرورى است.

ش ١) عصمت قبل از نبوت و امامت، گستره وسيعى دارد و سالهاى آغاز زندگى را نيز در برمى گيرد. پرسشى كه در اينجا بايد بدان پرداخت اين است كه قبل از رسيدن به سنّ تكليف، گناهى قابل تصور نيست، پس چگونه مى توان سخن از عصمت به ميان آورد؟

در پاسخ بايد گفت(١١٨) كه هر چند در انسانهاى معمولى، آمادگى براى پذيرش تكاليف الهى از حدود نه يا پانزده سالگى آغاز مى شود، اما مى توان نسبت به انسانهاى مختلف، زمان تكليف را متفاوت دانست. بى شك، همه ما افراد خرد سالى را سراغ داريم كه از نظر رشد عقلى و شناخت و آگاهى و قدرت تصميم گيرى، با افراد بزرگسال برابرى مى كنند. حال اگر اين افراد، قبل از سنين متعارف به تكليف مى رسيدند، نه محال عقلى لازم مى آمد و نه با عدل و حكمت الهى منافات داشت البته مشيّت الهى بر اين قرار گرفته است كه از اين تفاوتها و ويژگيهاى فردى چشم پوشى شود و زمان تكليف همه انسانها، يكسان تلقّى گردد; اما درباره پيامبران و امامان، كه راهنماى مردمان و حجت الهى اند، وضعيّت به گونه اى ديگر است، و باريابى گروهى از آنان به مقام نبوت و امامت در سنين خردسالى، مهر تأييدى بر تكليف پذيرى آنان در آن سنين به شمار مى آيد. چنانكه به فرموده قرآن كريم، حضرت عيسى و يحيىعليهم‌السلام در كودكى به پيامبرى رسيدند.(١١٩) و براساس روايات و شواهد مسلّم تاريخى، عده اى از ائمه شيعه، در خردسالى، مسئوليت امامت و رهبرى امت را به عهده گرفتند.(١٢٠)

ش٢) عصمتِ پس از نبوت و امامت، به دلايلى كه در جاى خود مطرح گرديده، اختيارى است و ريشه در شايستگى هايى دارد كه با تلاش خود معصومانعليهم‌السلام به دست آمده است. اما عصمت پيش از نبوت و امامت، اگر هم غير اختيارى باشد، نقصى براى آنان به حساب نمى آيد; زيرا ملاك برترى معصومين، عصمت اختيارى در سنين بزرگسالى است، و عصمت در خردسالى، پاداش قبل از عمل به شمار مى آيد.

«وقتى خداوند مى داند كه فردى در آينده زندگى خود، چه مسيرى را انتخاب مى كند، به ميزان انتخاب او و تلاش مداوم آينده اش، او را از نخستين روز زندگى مورد لطف و عنايت قرار مى دهد و از لغزشها مصونش مى دارد.»(١٢١)

برخورد اصحاب پيامبر با مسأله عصمت برخورد اصحاب پيامبر با مسأله عصمت

ش١٣) اگر خطيئه حضرت آدمعليه‌السلام گناه نبود، چرا آن حضرت و فرزندانشان به مشقات زندگى دنيوى گرفتار شدند؟

يكى از نكات كليدى براى چاره جويىِ اَعمالِ به ظاهر گناه آلود معصومان، تمايز نهادن ميان امر و نهى «مولوى» و «ارشادى» است(١٢٢) در امر و نهى مولوى، خودِ سرپيچى از فرمان، زيانبار است; چرا كه حرمت و منزلت كسى كه پيروى از او لازم بوده، ناديده گرفته شده است. به عنوان مثال، نهى از خوردن شراب، نهىِ مولوى است كه سرپيچى از آن، خواه ناخواه، عقوبت زا است; چه به مستى و عواقب ناشى از آن بينجامد و چه اين پيامدهاى ناگوار را به دنبال نياورد. اما امر و نهى ارشادى، به منزله ارشاد و راهنمايى به حكم عقل است و صِرف سرپيچى از آن، ضرر و زيانى در پى ندارد. امر و نهى پزشكان، نمونه روشنى از اين دست است.

وقتى كه پزشك به خوردن دارويى فرمان مى دهد و يا بيمار را از انجام عملى برحذر مى دارد، نه از آن رو است كه خود را مولا و صاحب اختيار و بيمار را عبد و بنده خود بداند، بلكه فرمان وى بيانگر وجود رابطه اى مثبت بين خوردن دارو و درمان بيمارى است. بديهى است كه اطاعت و سرپيچى از اين فرمان، به خودى خود، سود و زيانى ندارد; بلكه، تنها، پيامدهاى واقعىِ مربوط به متعلَّقِ آن، دامنگير بيمار مى گردد.

نكته درخور توجه اين است كه امر و نهى خداوند و اولياى دين نيز گاه جنبه ارشادى به خود مى گيرد و در اين صورت، تخلف از آن، گناه و حرام شرعى بشمار نمى آيد. براى مثال، اگر پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شخص بيمارى را از خوردن يك نوع غذا برحذر دارد و دليل آن را شدت يافتن بيمارى وى بشمارد، سرپيچى از اين فرمان، غير از شدت يافتن بيمارى، عقوبت ديگرى در پى نخواهد داشت.

يکي از راههاى تشخيص مولوى يا ارشادى بودن امر و نهى، توجه نمودن به «علتى» است كه براى حكم بيان مى گردد. مثلا از عبارت «از انجام اين كار بپرهيز; زيرا آتش دوزخ را در پى خواهد داشت» مولوى بودن نهى استفاده مى شود. اما اگر گفته شود: «اين عمل را ترك كن، وگرنه دچار مشكلات دنيوى مى گردى» چيزى جز ارشادى بودن نهى، برداشت نمى شود.

در داستان حضرت آدمعليه‌السلام نيز شواهد فراوانى، بر ارشادى بودن نهى، مهر تأييدمى زنند،از جمله :

ش١) آيات ١١٧ تا ١١٩ سوره طه، پيامد استفاده از «شجره ممنوعه» را گرفتار شدن به سختيهاى زندگى دنيوى دانسته اند، نه دور شدن از ساحت قرب الهى. و اين، خود، دليل روشنى بر ارشادى بودن نهى است كه سرپيچى از آن، جز مشكلاتِ مورد اشاره، مفسده ديگرى در پى ندارد. از اينجا اين نكته روشن مى گردد كه مقصود از «ظلم» در آيات ديگرى كه نتيجه بهره گيرى از آن درخت را، ظالم خوانده شدن آدم و حوا مى دانند، ظلم به خود و روا داشتن سختيها بر خويشتن است، نه گناه و خروج از دايره عبوديت.

ش٢) از آيه ٣٨ سوره بقره، چنين برمى آيد كه تكاليف الهى و امر و نهى عقوبت زا، تنها از زمان هبوط آدم و حواعليهما‌السلام آغاز گشته اند، و عالَمِ پيش از آن، عالَم تكليف نبوده است، تا سخن از نافرمانى و گردنكشى در برابر شريعت الهى به ميان آيد(١٢٣) كوتاه سخن آنكه، در دفاع از عصمت حضرت آدم ابوالبشرعليه‌السلام پاسخهاى مختلفى از سوى انديشمندان شيعه و سنّى ارائه گشته(١٢٤) كه يكى از بهترين آنها، پاسخِ يادشده است كه خواستگاهِ آن، نه حدس و گمان، بلكه آيات شريفه قرآن است.

تفاوت عصمتِ قبل و بعد از نبوّت

ش١٤) اگر پيامبران و امامان معصومند و هيچ گاه مرتكب گناه نمى شوند، دليل آن همه گريه و استغفارشان چيست؟

گريه و استغفار پيامبران و امامان همواره شگفتى پيروانشان را برانگيخته و يكى از فضايل والاى آنان به شمار آمده است. چنان كه انديشمندى يهودى، يحيى بن زكريا را با اين ويژگى مى ستايد كه (كان يبكى من غير ذنب)(١٢٥) و امير مؤمنان علىعليه‌السلام در پاسخ مى فرمايد:

«آرى، يحيى چنان بود. ولى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله به درجاتى بالاتر از آن دست يافت. يحيى بن زكريا در زمانى مى زيست كه نه جاهليّتى وجود داشت و نه بتى در كار بود، ولى به محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله در سنّ كودكى و در ميان بت پرستان و حزب شيطان، حكم الهى و فهم و آگاهى داده شد و هرگز گرايشى به بت ها در او پديد نيامد... آن حضرت نيز بدون آن كه جرم و گناهى از او سر زده باشد از خشيت خدا چندان مى گريست كه جايگاه نمازش مرطوب مى گشت.»(١٢٦) نيازى نيست كه در اين جا از چگونگى گريه هاى معصومان و ناله هاى شبانه آنان بيش از اين سخن بگوييم، زيرا مادح خورشيد مدّاح خود است كه دو چشمم روشن و نامرمد است(١٢٧) آن چه بايد بيشتر بدان بپردازيم اين است كه همين مسأله برخى را به تأمل درباره عصمت معصومان واداشته و گاه بهانه اى براى انكار آن به دست داده است. براى نمونه، سخن يكى از نويسندگان معاصر را هر چند سخن تازه اى نيست از نظر مى گذرانيم.

(بايد) دركى معقول تر از عصمت به ميان آيد و پذيرفته شود كه انسانى بى گناه وجود ندارد. همه با ابليس درگيرند. همه محدوديّت و كاستى دارند و تعهّدشان در اين حدّ است كه مدام بخواهند به صورتى نسبى پيش بروند و خود را تعالى بدهند انبياعليهم‌السلام هم همواره در چالش اخلاقى و معنوى بودند و مى كوشيدند. پيغمبر ما به گفته خود هر روز صد مرتبه توبه و استغفار مى كرد: (انه لَيُغان على قلبى و انى لاستغفر الله كل يوم مأة مرة) و بر اساس صريح آيات، گناهانى داشت كه نيازمند آمرزش آن ها بود، آن همه راز و نياز پر سوز و گداز از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و على بن ابى طالبعليه‌السلام و على بن الحسينعليه‌السلام كه از گناهانشان مى ناليدند، ادا و اطوار و نمايش براى ديگران نبود، واقعاً احساس گناه مى كرده اند و در كار خود سازى و سلوك بوده اند. پس مردمان هم طبيعى است كه گناه بكنند، گناه در طرح خلقت آدمى مندرج است و زندگى انسان در اين سياره، هرگز بدون گناه قابل تصوّر نيست. بنابراين، اين همه مقدس مآبى و زهد فروشى نيز لازم نيست. به تعبير حافظ

جايى كه برق عصيان بر آدم صفى زد

بر ما چگونه زيبد دعوى بى گناهى(١٢٨)

اين جملات آكنده از سخنان حقى است كه از آن، معناى باطلى قصد شده و به نتيجه اى نا ميمون انجاميده است. ما نيز مى پذيريم كه «همه با ابليس درگيرند»، اما بر اين باوريم كه معصومان در اين درگيرى همواره پيروز ميدان بوده اند. اگر پيامبر اكرم از اسلام آوردن شيطان خود سخن مى گويد،(١٢٩) اين نه بدان معنا است كه شيطان از وسوسه نمودن آن حضرت دست برداشته، بلكه به معناى آن است كه هيچ گاه به كام دل خود نرسيده است. آرى، معصومان «همواره در چالش اخلاقى و معنوى بودند» اما به توفيق الهى هيچگاه نلغزيدند( وَإِن كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ وَإِذًا لَّاتَّخَذُوكَ خَلِيلًا ﴿ ٧٣ ﴾ وَلَوْلَا أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئًا قَلِيلًا ) (١٣٠) «و چيزى نمانده بود كه تو را از آن چه به سوى تو وحى كرديم گمراه كنند تا غير از آن را بر ما ببندى و در آن صورت تو را به دوستى خود بگيرند. و اگر تو را استوار نمى داشتيم قطعاً نزديك بود كمى به سوى آنان متمايل شوى.»(١٣١) اين نكته نيز قابل پذيرش است كه «آن همه راز و نياز پر سوز و گداز... ادا و اطوار و نمايش براى ديگران نبوده، واقعاً احساس گناه مى كرده اند.» انديشمند بزرگ شيعه، مرحوم اربلى (متوفاى ٦٩٢ هـ ق) يكى از كسانى است كه بر اين حقيقت تأكيد ورزيده و به گفته خود، با تأمل در آن و با عنايات امام موسى بن جعفرعليه‌السلام به نتايج ارزشمندى دست يافته است.(١٣٢) گناهى كه معصومان راه گريزى از آن ندارند و براى جبران آن ناله سر مى دهند. آلودگى به محرّمات الهى نيست. بلكه هر كه در آن درگه مقرّب تر است، معيار دقيق ترى را براى سنجش تخلّفات خود در نظر مى گيرد و چيزى را گناه مى شمارد كه ديگران به سادگى از كنار آن مى گذرند. با مثالى ساده به روشنى مطلب مى افزاييم:

بسيارند كسانى كه از قضا شدن نماز واجب شان اندوهى به خود راه نمى دهند و كم نبوده اند تقوا پيشه گانى كه از به جا نياوردن نمازى مستحبّى ناله سر داده اند و اين زنجيره همچنان ادامه دارد و هيچگاه پايان نمى پذيرد. هر چه بر معرفت و محبّت رهرو راه خدا افزوده گردد، بار سنگين ترى بر دوش خود احساس مى كند و بيش از پيش بر كوتاهى خود در انجام وظيفه ـ آنچنان كه شايسته پروردگار است ـ پى مى برد.(١٣٣) سخن را با كلامى از مرحوم اربلى كه از زاويه اى ديگر بر احساس گناه معصومان نظر انداخته است، پايان مى دهيم.

پيامبران و امامان ـ كه سلام خدا بر آنان باد ـ همواره در ياد خدا به سر مى برند و در بالاترين مراتب قرب الهى ره مى سپردند و پيوسته در اين انديشه بودند كه مبادا لحظه اى از ياد او غافل گردند. پس هر گاه اندكى از اين مرتبه والا فروتر مى آمدند و از سر نياز به امورى همچون خوردن و آشاميدن، روابط زناشويى و يا حلّ و فصل مسائل اجتماعى روى مى آوردند، اين را گناهى بزرگ براى خويش مى شمردند. استغفار و توبه آنان نيز از چنين اعمالى بوده كه خوددارى از آن ها شايسته محبّان و مقرّبان درگاه الهى است. بر اين اساس است كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله مى فرمايد: (حسنات الابرار سيئات المقربين) چه بسا اعمالى كه براى نيكان، پسنديده و براى مقرّبان، ناپسند است.(١٣٤)

عصمت امامان

ش١٥) شيعيان بر اساس چه دلايلى امامان خود را معصوم مى دانند؟

انديشمندان شيعه براى اثبات عصمت امامان از ادلّه گوناگونى بهره مى برند كه تبيين آن ها نيازمند كتابى پر حجم و مستقل است; چنان كه علامه حلّى با شرح و بسط اين دلايل، بيش از هزار نكته در اين باره فراهم نموده است.(١٣٥) با اين حال، اشاره اى كوتاه به اين ادلّه خالى از فايده نيست و زمينه جستجوهاى بيشتر و عميق تر را فراهم مى سازد.

ش١) جدايى ناپذيرى مقام امامت از عصمت(١٣٦) مقام امامت ـ آن گونه كه از كتاب و سنّت ـ بر مى آيد در رهبرى سياسى جامعه اسلامى خلاصه نمى شود، بلكه دنباله نبوّت و كامل كننده رسالت است.(١٣٧) چنين تصويرى از مسأله، پيامبر و امام را كنار هم مى نشاند و دلايل عقلى عصمت را به قلمرو امامت نيز مى كشاند. با اين تفاوت كه در اين جا، به جاى ابلاغ وحى، از تبيين معارف وحيانى سخن مى رود.

ش٢) قرآن و عصمت امام الف) آيه امامت: قرآن كريم ظالمان را شايسته مقام امامت نمى داند(١٣٨) و با توجه به آن كه در فرهنگ قرآن، هر گناهكارى ظالم خوانده مى شود،(١٣٩) چاره اى جز پذيرش عصمت امام باقى نمى ماند. اين آيه هر چند گفتگوهاى فراوانى برانگيخته، اما روشنى آن به اندازه اى است كه برخى از مفسران اهل سنّت را نيز به اعترافى چنين واداشته است.

(فيه دليلٌ على عصمة الانبياء من الكبائر قبل البعثة و ان الفاسق لا يصلح للامامة)(١٤٠) اين آيه دليل بر آن است كه پيامبران (حتى) پيش از بعثت نيز از گناهان كبيره معصومند و فاسقان شايستگى امامت ندارند.

اين مفسّر نامدار اگر پيش فرضهاى ذهنى خود را كنار مى نهاد، ميان امامت و نبوّت فرقى نمى گذاشت و در بيان شرايط امام، بر عدالتِ تنها بسنده نمى كرد. زيرا در آيه مورد بحث، سخن بر سر آن است كه ظالمان شايستگى دريافت عهد الهى را ندارند. ما نيز مى پذيريم كه عهد الهى، عنوانى است فراگير كه نبوت و امامت، هر دو، را در بر مى گيرد، اما چگونه اين جمله در يكى از مصاديق عهد، لزوم عصمت را نتيجه مى دهد و در مصداق ديگر آن، از حدّ اشتراط عدالت فراتر نمى رود؟

ب) آيه اولى الامر: در آيه اى ديگر، قرآن كريم همگان را به اطاعت از اولى الامر فرا مى خواند و اين گروه را در كنار پيامبر مى نشاند.(١٤١) اين اطاعت به دليل آن كه قيد و شرطى را به همراه ندارد، اطاعتى همه جانبه و بى چون و چرا است و اين مطلب جز با عصمت اولوالامر سازگار نيست; زيرا سرسپردگىِ اين چنينى تنها در برابر كسى سزاوار است كه از كجروى و كج انديشى در امان است و نه تنها در گفتار، بلكه با رفتار خود نيز مردم را جز به آن چه رضاى خداوند است نمى خواند.(١٤٢)

فخر رازى، انديشمند و مفسّر بزرگ اهل سنّت ـ كه به دليل توانايى زياد در شبهه افكنى، امام المشكّكين خوانده مى شود ـ دلالت آيه بر عصمت را مى پذيرد، اما منظور از اولو الامر را نخبگان امّت مى داند;(١٤٣) در حالى كه پيامبر اكرم در پاسخ به پرسشى در اين باره از امامان دوازده گانه شيعه نام مى برد و آنان را جانشين خود و پيشواى مردم معرفى مى كند.(١٤٤)

ج) آيه تطهير: آيه تطهير از ديگر آياتى است كه به روشنى، عصمت اهل بيت را مى نماياند و بر پاكى و طهارت آنان تأكيد مىورزد.(١٤٥) سخن درباره اين آيه نيز فراوان است، اما آن چه به طور گذرا مى توان گفت اين است كه بر اساس اين آيه، اراده ازلى و تخلف ناپذير الهى بر اين تعلّق گرفته است كه هر گونه «رجس» و پليدى را از اهل بيت بزدايد و آنان را پاك گرداند. اين حقيقت، با توجه به اين نكته كه قرآن كريم هر گونه آلودگى ظاهرى و باطنى را رجس مى شمارد،(١٤٦) تفسيرى جز عصمت بر نمى تابد.

ش٣) عصمت اهل بيت در روايات نبوى روايات پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله ، فضايل فراوانى براى اهل بيتعليهم‌السلام بر مى شمارند كه برخى از آنها جز با عصمت آنان سازگار نيست. در اين قسمت از احاديثى كه تنها شيعيان روايتگر آنند در مى گذريم و به نمونه هايى از آنچه در كتب اهل سنّت آمده است، بسنده مى كنيم:

الف) اهل بيت، همراه و همتاى قرآن: در حديث پر آوازه ثقلين، توجّه به دو نكته انديشه حق جويان را به عصمت اهل بيت رهنمون مى گردد: يكى آن كه در اين حديث، كتاب و عترت در كنار يكديگر محور هدايت به شمار آمده اند (ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابدا) ديگر آن كه در اين روايات بر جدايى ناپذيرى قرآن و عترت تأكيد شده است (لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض) اگر اهل بيت معصوم از گناه و خطا نبودند، پيروى از آنان همواره موجب هدايت نمى گرديد و جدايى ناپذيرى آنان از قرآن، معناى روشنى نمى يافت.(١٤٧)

ب) على بن ابى طالب، مدار و معيار حق: براى داورى ميان انسان هاى عادى، چيزى جز حق را نمى توان محور ارزيابى قرار داد، بايد ابتدا حق را شناخت تا ميزان حقانيّت اشخاص بر اساس نزديكى و دورى به اين محور سنجيده شود: (اعرف الحق تعرف اهله)(١٤٨) تنها كسانى كه خود معيار حق اند و حق برگِرد آنان مى چرخد، معصومانند و امام علىعليه‌السلام به گواهى رسول خدا، از اين گروه است: (على مع الحق و الحق مع على)(١(١٤٩) (اللهم ادِر الحق مع على حيث دار)(١٥٠)

ج) پيروى از اهل بيت، مايه رستگارى: افزون بر حديث معروف سفينه (مثل اهل بيتى مثل سفينة نوح)(١٥١) كه اهل بيت را به كشتى نوح همانند مى كند و رستگارى ابدى را با پيروى از آنان پيوند مى زند، احاديث فراوان ديگرى نيز در اين باره مى توان يافت كه روايت زير نمونه اى از آنها است:

«هر كس مى خواهد زندگى و مرگش همچون حيات و ممات من باشد،... ولايت على و فرزندانش را برگزيند، زيرا آنان هرگز شما را از راه هدايت بيرون نمى برند و به گمراهى نمى كشانند.»(١٥٢)

عصمت انسان هاى ديگر

ش١٦) آيا مقام عصمت، به پيامبر و ائمه اختصاص دارد؟ چرا؟

در پاسخ به اين پرسش، ابتدا اين نكته را ياد آور مى شويم كه مقام عصمت، به آدميان اختصاص ندارد، بلكه فرشتگان الهى نيز از اين منزلت والا برخوردارند. در تأييد اين سخن، مى توان آيات و روايات فراوانى را شاهد آورد. در اينجا، تنها به نقل دو روايت بسنده مى كنيم:

الف) امير بيان، علىعليه‌السلام در خطبه معروف به اشباح، مطالب گرانقدرى در باره آفرينش فرشتگان بيان نموده اند كه قسمتهايى از آن، چنين است:

آنان را در مقامها كه دارند، امين وحى خود ساخت و رساندن امر و نهيش را به پيامبران، به گردنِ ايشان انداخت. از دودلى و نا باورى نگاهشان داشت... نه تير ناباورى از كمانِ دودلى، ايمانِ استوارشان را نشانه ساخت، و نه سپاه بدگمانى بر اردوىِ ايمان آنان تاخت و نه بيمارى كينه و رشك در آنان رخنه نمود... يقين به او، چنان آنان را از جز خدا بريده كه شيفته اويند تنها آنچه نزد اوست مى خواهند، و از ديگرى نمى جويند... غفلت، عزم استوارشان را سست نكند، و فريبِ شهوت راه همتشان را نزند.(١٥٣)

ب) امام حسن عسكرىعليه‌السلام نيز با استناد به يكى از آيات قرآن، عصمت فرشتگان را اينگونه تبيين مى نمايند.

فرشتگان خدا، به كمك الطاف الهى، از كفر و امور ناپسند، معصوم و در امانند. [چنانكه ]خداوند ـ عزوجل ـ در باره آنها مى فرمايد: «از خداوند در آنچه فرمانشان دهد، سرپيچى نمى كنند و هر چه به ايشان فرمان داده شود، انجام دهند».(١٥٤)

در ميان انسانها نيز، علاوه بر پيامبران و امامان، عصمت فاطمه زهراعليها‌السلام با ادله فراوان قابل اثبات است. چنانكه پيامبر گرامى اسلام، در حديثى كه شيعه و سنى آن را نقل كرده اند، مى فرمايد:

«ان الله تبارك و تعالى يغضب لغضب فاطمة و يرضى لرضاها»(١٥٥) هما نا خداوند تبارك و تعالى به خاطر خشم فاطمه، غضب مى كند و به سبب رضايتِ او خشنود مى گردد.

روشن است كه در صورتى مى توان خشم و غضب يك شخص را ملاك خشنودى و ناخشنودى خداوند دانست كه وى جز به اجراى فرمانهاى الهى نينديشد و نه تنها در عمل، بلكه در فكر و انديشه نيز معصوم باشد. اگر فاطمه زهراعليها‌السلام حتى براى يك بار در عمر خويش، تن به گناه مى داد و يا فكر انجام آن را در سر مى پروراند، پس دست كم يك مورد يافت مى شد كه خشنودى آن حضرت به چيزى تعلق گيرد كه خداوند آن را نمى پسندد; در حالى كه در اين روايت، به صورت كلى، رضايت فاطمهعليها‌السلام محور خشنودى الهى قرار گرفته است.

همچنين يكى از آيات قرآن كريم(١٥٦)، به طهارت و پاكى حضرت مريمعليها‌السلام اشاره دارد. در باره اينكه خداوند، مريمعليها‌السلام را از چه چيزهايى پاك گردانيده، وجوه گوناگونى بيان شده است(١٥٧). به عقيده برخى از مفسران، سزاوارتر آن است كه آيه را داراى معناى عامّ شمرده، وى را از تمام پليديهاى حسّى، معنوى و قلبى، پاك بدانيم.(١٥٨)

مرحوم علامه طباطبايى نيز دلالت آيه بر عصمت مريم را با سياق آيات، سازگارتر مى دانند.(١٥٩)

اين دو نمونه، نشانگر آن است كه عصمت مقامى نيست كه در انحصار انبيا و ائمه قرار داشته، دست ساير انسانها از رسيدن به آن كوتاه باشد; بلكه ديگران نيز مى توانند به برخى از مراتب عصمت، يعنى عصمت از گناه، دست يابند. كم نبوده اند عالمان تقواپيشه اى كه ساليان متمادى نه تنها از حرام، بلكه از امور مكروه نيز چشم پوشيدند و حتى به خوردن و آشاميدن خود نيز رنگ الهى دادند. اميد است كه ما نيز در حد توان، از انجام گناه خود دارى ورزيم و اگر نمى توانيم به آن مقام بار يابيم، دست كم در اين مسير گام برداريم.

آب دريا را اگر نتوان كشيد

هم به قدر تشنگى بايد چشيد