امام علىعليهالسلام
و اعتراف به خطا
ش١٩) اميرالمؤمنينعليهالسلام
در نهج البلاغه مى فرمايد:
(فانّى لست فى نفسى بفوق ان اخطىء) اين چگونه با عصمت ائمهعليهمالسلام
سازگار است؟
پيش از آنكه به پاسخ بپردازيم، ترجمه قسمتى از خطبه مورد پرسش را زينت بخش گفتار خويش مى سازيم:
با من چنان كه با سركشان گويند سخن مگوييد و چونان كه با تيزخويان كنند از من كناره مجوييد و با ظاهر آرايى آميزش مداريد و شنيدن حق را بر من سنگين مپنداريد... پس، از گفتن حق يا راى زدن در عدالت باز مايستيد، كه من از پيش خود نه برتر از آنم كه خطا كنم و نه در كار خويش از خطا ايمنم، مگر اينكه خدا مرا در اين كار كفايت كند كه از من بر آن تواناتر است
براى دستيابى به پاسخ اين پرسش، توجه به چند نكته ضرورى است:
ش١) براى آن كه از هرگونه پيش داورى در امان بمانيم و حقيقت انديشه امام علىعليهالسلام
را دريابيم، بايد به همه سخنان پيشوايان دينى يكجا نظر اندازيم و گفتارهاى متشابه را در پرتو محكمات تفسير نماييم. در اينجا از ميان روايات فراوانى كه در خوان گسترده معارف اهل بيت يافت مى شود
تنها به ترجمه روايتى از اميرمؤمنان علىعليهالسلام
بسنده مى كنيم كه در آن، امام را از هرگونه لغزشى در امان مى خواند و روى گردانى مردم از معصومين را موجب شگفتى مى داند.
امام از تمامى گناهان معصوم است... در بيان حكم الهى لغزشى ندارد و در پاسخ به خطا نمى رود و از سهو و فراموشى به دور است... (شگفتا كه مردم) از اينان ـ كه خداوند اطاعت از آنان را واجب نموده و از لغزش و فراموشى در امانند ـ روى برتافتند و احكام الهى را از اهلش فرا نگرفتند
ش٢) عصمت از خطا رابطه اى جدايى ناپذير با علم معصومان دارد
اميرمؤمنان، به گفته خود، راه هاى آسمانى را بهتر از راه هاى زمينى مى شناسد
و از آغاز و انجام كار هر كس مى تواند گزارش دهد: «به خدا اگر خواهم هر يك از شما را خبر دهم كه از كجا آمده و به كجا رود و سرانجام كارهاى او چه بود، توانم. ليكن ترسم كه درباره من به راه غلوّ رويد و مرا بر رسول خداعليهالسلام
تفضيل نهيد».
كسى كه گستره دانشش چنين است، چگونه نمى تواند راه برون شوى از خطا بيابد؟
ش٣) آنچه در بررسى فراز ياد شده، رهزن انديشه برخى از نويسندگان
قرار گرفته، ناديده انگاشتن قيدهايى است كه در آن به كار رفته است. امام علىعليهالسلام
از يك سو با بهره گيرى از قيد «فى نفسى» بر اين نكته انگشت مى گذارند كه هيچ كس بدون دستگيرى هاى الهى گريزى از خطا ندارد. و از سوى ديگر با جمله «مگر آنكه خدا مرا در اين كار كفايت كند» همين نكته را با صراحت بيشترى بيان داشته، پديده عصمت را برخاسته از توفيق الهى مى شمارند
نكته در خور توجه آن است كه عصمت، به معناى بى نيازى از تأييدات الهى نيست. چنانكه خداوند متعال در قرآن كريم خطاب به پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآله
مى فرمايد: «گر تو را استوار نمى داشتيم، قطعاً نزديك بود كمى به سوى آنان متمايل شوى».
و نيز از زبان حضرت يوسف اين سخن را گزارش مى دهد كه اگر رحمت پروردگار نباشد، از چنگال نفسِ بدفرما نتوان رست: (و ما ابرّىء نفسى ان النفس لامّارة بالسوء الا ما رحم ربّى).
به طور كلى، پيشوايان دين همواره كمالات ويژه خود را برخاسته از توفيق الهى مى شمارند; چنان كه انبياء در برابر مردمى كه بشر بودن آنان را بر نمى تافتند و برخوردارى از وحى را در خور انسان نمى دانستند، بر فضل و عنايات خدا تكيه زده، مى گفتند:
(
إِن نَّحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ وَلَـٰكِنَّ اللَّـهَ يَمُنُّ عَلَىٰ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَمَا كَانَ لَنَا أَن نَّأْتِيَكُم بِسُلْطَانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّـهِ وَعَلَى اللَّـهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ
)
.
ما جز بشرى مثل شما نيستيم، ولى خدا بر هر يك از بندگانش كه بخواهد منّت مى نهد.
نقش شيعه در رواج انديشه عصمت
ش٢٠) شيعيان تا چه اندازه در پيدايش و رواج اعتقاد به عصمت نقش داشته اند؟
انديشه عصمت، بيش از هر چيز، ريشه در كتاب و سنّت دارد. قرآن كريم براى بيان پاكى و طهارت انبيا و اولياء هر چند واژه عصمت را به كار نگرفته، اما با تعبيرهاى گوناگون بر اين حقيقت تأكيد ورزيده است. براى مثال، از ديدگاه قرآن كريم پيامبران الهى به مقام «مخلَصين» بار يافته اند
و اينان كسانى اند كه شيطان راهى براى گمراهى آنان ندارد.
(
قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَاُغوينَّهُم اَجْمَعينَ اِلاّ عِبادَكَ مِنْهُم الُمخلَصين
:)
گفت (سوگند) به عزّت تو كه همگى آنان را گمراه خواهم ساخت، مگر از ميان آنان، آن بندگانت را كه اخلاص يافته اند.
سيره عملى پيامبر و احاديث آن حضرت نيز جايى براى ترديد در درستى و اصالت اين باور باقى نمى گذارد. چنان كه انديشمند بزرگ اهل سنّت، جلال الدين سيوطى، در تفسير آيه ٣٣ سوره احزاب، اين روايت را از پيامبر گرامى اسلامصلىاللهعليهوآله
گزارش مى كند: (فَاَنا و اهل بيتى مطهّرون من الذنوب)
«من و اهل بيتم از گناه پيراسته ايم».
امامان معصوم ـ كه بر اساس احاديث فراوان، همتاى قرآن و مفسّر واقعى آن خوانده شده اند ـ در ترويج اين اعتقاد كوشيده و به پرسش ها و شبهات مربوط به آن، پاسخ گفته اند. متأسفانه، برخى از خاور شناسان و نيز روشنفكران اهل سنّت با ناديده گرفتن پيشينه تاريخى اين مسأله و چشم فرو بستن از ده ها آيه و روايت، اين شبهه را در انداخته اند كه شيعيان به منظور بالا بردن مقام امامان خويش، انديشه عصمت را ساخته و به ترويج آن پرداخته اند
اين گروه وقتى با اين حقيقت روبرو مى گردند كه انديشمندان سنّى نيز از دير باز از عصمت پيامبران جانبدارى نموده و نوشته هاى فراوانى در اين باره به يادگار گذاشته اند، آنان را نيز سيراب شده از همين آبشخور به شمار آورده، مى گويند هر چند به طور كلّى معتقدات شيعه از نظر اهل سنّت مردود بوده است، تشيّع نفوذى قوى در بخش هايى از افكار و اعمال اهل سنّت داشته است... سنّيان عقيده به نور الهى و معصوميّت امام را اتخاذ كرده و نه فقط على، بلكه مولاى على، حضرت محمدعليهالسلام
را مشمول آن نموده(اند).
همچنين، برخى از نويسندگانى كه در جرگه شيعيانند و خواستار بازنگرى در انديشه عصمت معصومان، متكلمان شيعه را به بزرگ نمايى اين مقام متّهم مى سازند و در تحليلى مشابه با گروه پيشين مى گويند:
در قضيه عصمت، اعتقاد متكلمان شيعه روى هم رفته، خيلى بيش از ديگران اغراق آلود بوده است. شايد براى اينكه بتوانند از اين قِبَل در كنار انبيا، از ائمه مذهب خود نيز سيمايى مافوق بشرى و اسطوره اى تصوير بكنند
سخنان ياد شده از آنجا كه بيشتر به بافته هاى ذهنى مى ماند تا يافته هاى عينى، چندان نياز به پاسخگويى ندارد. با اين همه، چند نكته را در نقد آن، يادآور مى شويم:
ش١) چنانكه گذشت، خاستگاه اصلى انديشه عصمت آيات قرآن كريم و روايات پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآله
است و دست كم برخى از مراتب آن، با دليل عقلى نيز اثبات مى گردد; از اين رو، چنين ريشه يابى هايى از واقع بينى به دور است.
ش٢) دفاع اهل بيت از عصمت پيامبران كمتر از عصمت امامان نبوده است، چنانكه امام رضاعليهالسلام
در مجلس مأمون به گونه اى گسترده به پرسش هاى مربوط به عصمت انبيا پاسخ گفته و در دفاع از پاكى و طهارت آنان كوشيده است
پرداختن به عصمت امام نيز پس از مسلّم انگاشتن عصمت پيامبران صورت گرفته است; يعنى اينگونه روايات در پى آنند كه همان عصمتى را كه همگان درباره انبيا پذيرفته اند، براى ائمه اهل بيت نيز به اثبات برسانند
ش٣) پيروى اهل سنّت از شيعيان بسيار دور از ذهن و ناسازگار با واقعيت هاى تاريخى است. چگونه مى توان گفت «سنّيان عقيده به نور الهى و معصوميت امام را اتخاذ كرده و نه فقط على، بلكه مولاى على، حضرت محمّدصلىاللهعليهوآله
را مشمول آن نموده(اند)»؟ اين سخن به خوبى نمايانگر سستى و بى پايگى چنين تحليل هايى است، زيرا اولا: اهل سنّت، جز شمار اندكى از آنان، همچون برخى از معتزليان
علىعليهالسلام
را معصوم نمى دانند. ثانياً: اگر اعتقاد به عصمت بدعتى در دين به شمار مى رفت، سنيّان آن را دستاويزى محكم براى مبارزه با شيعه قرار مى دادند و از اين فرصت استثنايى بيشترين بهره را مى بردند، نه اينكه خود از آنان دنباله روى نمايند.
ش٤) تلاش بسيارى از انديشمندان سنّى در دفاع از عصمت پيامبران، كمتر از كوشش شيعيان نبوده است، چنان كه فخر رازى (٦٠٤ـ٥٤٤ هـ ق)، افزون بر نگارش كتاب «عصمة الانبياء»، در جاى جاى تفسير گسترده و پر حجم خود بر قرآن كريم، چنان از اين باور بنيادى جانبدارى نموده كه شگفتى برخى از نويسندگان معاصر
و تأسّف بعضى ديگر از آنها
را بر انگيخته است. نه تنها اين انديشمند قرن پنجم هجرى، بلكه حتّى مسلمانان قرن اول نيز سخنانى در اين باره به جا گذاشته اند; چنان كه خليفه اول در خطبه مربوط به آغاز خلافت خود مى گويد:
(ان رسول الّلهصلىاللهعليهوآله
خَرَج من الدنيا و ليس احدٌ يُطالبه بضربة سَوط فَما فوقها و كان معصوماً من الخطأ).(٢٠١) رسول خداصلىاللهعليهوآله
در حالى از دنيا رحلت فرمود كه وامدار هيچكس نبود و حتّى ضربه اى تازيانه به ناحق بر كسى ننواخته و معصوم از خطا بود.