دروغ

دروغ0%

دروغ نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

دروغ

نویسنده: آیت الله سید رضا صدر
گروه:

مشاهدات: 18148
دانلود: 3066

توضیحات:

دروغ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 240 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 18148 / دانلود: 3066
اندازه اندازه اندازه
دروغ

دروغ

نویسنده:
فارسی

دروغ

نویسنده: آیت الله سید رضا صدر

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

پيش گفتار

حضرت آية الله حاج سيدرضا صدرقدس‌سره (١٣٠٠ - ١٣٧٣) فقيهى عالى مقام، حكيمى توانا،بقية السلف دودمانى عريق و مشهور به علم و تقوا و فقاهت، در مشهد مقدس متولد شد. پس ازفراگرفتن دروس مقدماتى در حوزه علميه مشهد، همراه پدر بزرگوارش حضرت آية الله العظمى سيدصدر الدين صدرقدس‌سره - كه از مراجع آن زمان بود - به قم مهاجرت كرد. دروس سطح و همچنين دروس خارج فقه و اصول وفلسفه و عرفان را از محضر اساتيد بزرگ حوزه علميه قم از جمله مرحوم والدشان و مرحوم آية الله العظمى حجت و مرحوم امام خمينى بهره برده ودر مدتى كوتاه در سايه تلاش و نبوغ خويش، در رديف برجستگان حوزه در آمد و به خاطر جامعيت منحصر به فرد خويش بين اقران مشار بالبنان گرديد.

آن بزرگوار، در عين دارابودن مراتب عالى اجتهاد در حد مرجعيت و تدريس علوم حوزوى،بيانى شيوا و قلمى محكم و نثرى روان داشت و به علت اين آمادگى علمى و قلمى، توانست آثارى بس گران بها در علوم مختلف از خود به جا گذارد؛ آثارى كه مى تواند الگوى بسيار مناسبى در ارائه علوم اسلامى در سطوح مختلف باشد.

توام بودن اتقان مطلب با تقواى صاحب قلم، اگر همراه با ژرف انديشى و امانت دارى در ارائه مطلب باشد، مى تواند آثارى بس گرانقدر بيافريند و تشنگان حقيقت را از چشمه سار زلال معرفت سيراب گرداند، و ما در آثار باقى مانده علمى مرحوم آية الله صدر، اين چنين مشخصاتى را به وضوح مشاهده مى كنيم.

از خداوند متعال مسالت داريم كه توفيق عنايت فرمايد تا بتوانيم تمام آثار آن مرحوم را به نحوشايسته در اختيار حوزه هاى علميه و امت اسلامى قراردهيم.

زندگى نامه مشروح آية الله صدر در اولين شماره از سلسله آثار ايشان يعنى تفسير سوره حجرات آمده است.

در پايان از مسؤولان محترم مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم كه امكان انتشار اين آثار را فراهم مى كنند، تشكر مى كنم.

سيد باقر خسروشاهى.

سرآغاز

اينك جلد سوم كتاب «شب پنج شنبه » به دوستان عزيز تقديم مى شود.

موضوع جلد يكم، استقامت بود كه از بهترين صفات است و به وسيله آن مى توان خود رابه صفت هاى پسنديده آراست.

موضوع جلد دوم، حسد بود كه از بدترين صفات است و صفت هاى زشت را نيز به ارمغان مى آورد.

بحث از حسد كه پايان يافت، يكى از دوستان پيش نهاد كرد كه موضوع سخن را وجود مقدس حضرت ولى عصرعليه‌السلام قرار دهيم. اين پيش نهاد به تصويب رسيد و افتخار آن كه يك سال، موضوع سخن ما در شب هاى پنج شنبه در باره آن حضرت باشد، نصيب ما گرديد؛ اميدوارم كه روزى يادداشت هاى آن، منتشر شود و تقديم دوستان گردد.

پس از اتمام آن بحث، به خاطر رسيد كه در باره يكى از گناهان، سخن گفته شود... دروغ، براى اين كار در نظر گرفته شد.

دروغ، گناهى است بزرگ و كليد گناهان مى باشد و از نظر ارتكاب، آسان ترين گناه است وهمه كس در خطر آن، قرار دارد.

بسيارى از گناهان را هر كسى نمى تواند مرتكب شود، ارتكابش شرايطى لازم دارد، ولى دروغ را ناتوان ترين اشخاص و بى شعورترين آن ها در بيش تر اوضاع و احوال مى تواند مرتكب گردد؛ ازاين رو شايستگى دارد كه بيش از گناهان ديگر، مورد بحث قرار گيرد، چون خطر ارتكابش بيش ازگناهان ديگر مى باشد.

آيا مى شود با اين گناه شوم، مبارزه كرد؟ آيا مى توان، اين ميكرب خطرناك را، تا اندازه اى، ازپيكر جامعه دور كرد؟ بايستى توفيق اين كار از خداى بزرگ خواسته شود.

هفته اى چند، در باره دروغ بحث شد، ولى به عللى نوشته نشد، ليكن خوش بختانه توفيقى حاصل شد كه دروغ بار ديگر مورد بحث قرار گيرد؛ اينك نوشته هاى آن تقديم مى گردد.

سيد رضا صدر.

٩ محرم ١٣٨٢ / ٢١ خرداد ١٣٤١.

مقدمه

دين راستى و درستى

بحث ما درباره دروغ از نظر مكتب اخلاقى و اجتماعى اسلام است.

اسلام، هم از نظر سلبى با دروغ مبارزه كرده است و هم از نظر ايجابى و ترغيب به راستى. از نظرسلبى، راهنمايى هايى براى ريشه كن كردن اين ماده فساد نموده كه در اين كتاب به طور تفصيل به نظر خوانندگان ارجمند، خواهد رسيد.

اكنون به طور مختصر و كوتاه به مبارزه اسلام با دروغ، از نظر ايجابى و ترغيب به سوى راستى ودرستى اشاره مى شود:

آرى، اسلام دينى است كه براى دعوت به راستى و درستى آمده است و بس.

در قرآن، آيه هاى بسيارى در باره راستى و راست گويان، وجود دارد، براى نمونه:

١( قَالَ اللَّـهُ هَـٰذَا يَوْمُ يَنفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا رَّضِيَ اللَّـهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَٰلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ) (١) .

قرآن در اين آيه بهترين ارزش ها و بالاترين پاداش ها را براى راست گويان بيان مى كند.

٢( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّـهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ .) (٢)

و در اين آيه مسلمانان را به تقوا و به هم قدم بودن با راست گويان، امر مى كند.

٣( وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّي مِن لَّدُنكَ سُلْطَانًا نَّصِيرًا ) (٣)

و در اين آيه به پيغمبر خود فرمان مى دهد كه راستى را در آغاز و انجام بخواهد.

پيغمبر اسلام، ملاك مسلمانى را راستى و درستى اعلام فرموده؛ امام رضاعليه‌السلام به وسيله پدرانش،سخن جد بزرگوارش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را چنين روايت مى كند:

«نگاه نكنيد به نماز بسيار خواندن و روزه بى شمار گرفتن و حج فراوان رفتن و نيكى چندان كردن و شب را به ذكر زنده داشتن، ولى نگاه كنيد به راستى در گفتار و درستى در امانت دارى.»(٤)

از سخن امام جعفر صادقعليه‌السلام ، كه تفسير فرمايش رسول است، استفاده مى شود كه عبادت بسيار،گواه ايمان كامل نيست، زيرا ممكن است بر اثر عادت باشد كه اگر ترك عبادت كند ناراحت گردد:

«فان ذلك شى ء قد اعتاده؛ فلو تركه استوحش لذلك.»(٥)

پس نشانه ايمان كامل، همان راست گويى و درست كارى است.

باز هم امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد: فريب نماز خواندن و روزه گرفتنشان را نخوريد: «لا تغتروابصلاتهم ولا بصيامهم فان الرجل ربما لهج بالصلاة و الصوم حتى لو تركه استوحش.» ولى آن ها را درراست گويى و امانت دارى آزمايش كنيد: «و لكن اختبروهم عند صدق الحديث و اداء الامانة.»(٦)

باز هم امام جعفر صادقعليه‌السلام مى فرمايد:

«خدا پيامبرى نفرستاد، مگر براى دعوت به راست گفتن و در امانت خيانت نكردن.»(٧) .

مردى براى كسب فضيلت به حضور امام پنجم، محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باقرعليه‌السلام شرفياب مى شود. حضرتش، اين سخن را نخستين درس قرار مى دهد:

«راستى را پيش از سخن گويى بياموزيد.»(٨)

امام صادقعليه‌السلام براى يكى از دوستانش چنين پيام مى فرستد:

«در نظر بگير كه علىعليه‌السلام ، نزد رسول خدا، بر اثر چه به اين قرب و منزلت رسيد؟ علىعليه‌السلام به اين مقام نرسيد، مگر بر اثر راستى و درستى.»(٩)

از حديث ديگر چنين استنباط مى شود كه درستى در كردار، معلول راستى در گفتار است؛ يعنى كسى كه راست گو باشد، درست كار مى باشد.

امام ششم مى فرمايد:

«من صدق لسانه زكى عمله؛(١٠)

كسى كه زبانش راست بگويد، رفتارش پاكيزه خواهد بود - يا پاكيزه خواهد شد.»

راستى كليد نيكى و خوبى هاست. كسى كه بدين صفت عالى آراسته باشد و بتواند آن رانگه دارى كند كه شيطان از كفش نربايد، به او مژده بايد داد كه به كردارهاى نيك، آراسته مى باشد و ياآراسته خواهد شد و راستى، وى را به سر منزل نيكان خواهد رسانيد. گفتار پاك از دل پاك ريشه مى گيرد و به رفتار پاك بارور مى شود.

پس حقيقت سه كلمه اى را كه مى گويند از زردشت به جاى مانده (گفتار نيك، رفتار نيك وانديشه نيك) به يكى تحقق پيدا مى كند و آن، همان گفتار نيك است؛ زيرا گفتار نيك از انديشه نيك برمى خيزد؛ تا انديشه نيك و پاكى دل نباشد، گفتار نيك پيدا نخواهد شد. گفتار نيك، رفتار نيك راثمر مى دهد، بلكه دل را هم نيك مى كند.

گفتار نيك كه دگران را نيك مى كند، رفتار گوينده را هم نيك خواهد كرد و چگونه مى شود در خود گوينده تاثير نكند؟!

راست گويى از عظمت روحى ريشه مى گيرد، راست گو، نماياندن حقيقت خويش را بر خودعيب نمى داند و همان كه هست خود را نشان مى دهد. پاكى، درستى، بزرگوارى، نقطه سياهى نيست كه آشكار شدنش ايجاد ناراحتى كند. راست گو اگر چيزى را نداند، ندانستن را براى خويش ننگ نمى شمارد تا به دروغ ادعاى دانستن كند، او با كمال سربلندى مى گويد: نمى دانم و در پى ياد گرفتن مى رود. راست گو، داراى شخصيتى است كه دروغ گو فاقد آن مى باشد. راست گو، شجاعت وعظمت روحى دارد و از حقيقت گويى بيمى ندارد.

عظمت روح، عظمت موقعيت مى آورد. راست گو، مورد اعتماد همه مى باشد؛ اين خود،بالاترين عظمت ها ست. امير المؤمنينعليه‌السلام مى فرمايد:

«الا فاصدقوا فان الله مع الصادقين؛(١١)

راست بگوييد، چون خدا با راست گويان است.»

اين سخن، بالاترين مژده ها براى راست گويان مى باشد، كه خدا با آن ها است؛ خدايى كه بزرگ است، بى نياز است، قدرتش بالاترين قدرت ها ست، كرمش نامتناهى و نعمش بى پايان است.هر ناتوانى چنين قدرتى با او باشد، تواناترين فرد خواهد بود. نيازمندى كه خداى بى نياز و كريم با اوباشد، بى نياز و توانگر خواهد بود.

كسى كه خدا با او باشد، چه غم دارد، زيرا چه كم دارد... علىعليه‌السلام عليه‌السلام بدين وسيله ساده و آسان، راه خدا را با خود يار كردن نشان مى دهد. خدا هم در قرآنش فرموده:

( وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ ) (١٢)

با راست گويان باشيد.».

علىعليه‌السلام عليه‌السلام خودش برترين فرد راست گويان است. هر كس خود را پيرو قرآن مى داند، بايد باعلىعليه‌السلام عليه‌السلام باشد.

اگر راستى و درستى در جهان حكومت كند و هدف رهبران بشر، يعنى فرستادگان خدا،جامه عمل بپوشد، جهان، بهشت برين خواهد شد و آسايش همگانى سرتاسر گيتى را فرا خواهدگرفت. اكنون اين، آرزويى بيش نيست، ولى آرزو بر جوانان عيب نيست.

سيد رضا صدر.

شب جمعه ١٠ شعبان ١٣٨٣/٦ دى ١٣٤٢.

____________________________________

١) مائده (٥) آيه ١١٩.

٢) توبه (٩) آيه ١١٩.

٣) اسراء (١٧) آيه ٨٠

٤) شيخ صدوق، امالى الصدوق، ص ٢٤٩، مجلس ٥٠، ح ٦.

٥) محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بن يعقوب، الكافي، ج ٢، ص ١٠٥، باب الصدق و اداء الامانة، ح ١٢.

٦) همان، ح ٢.

٧) همان، ح ١.

٨) همان، ح ٤.

٩) همان، ح ٥

١٠) همان، ح ٣.

١١) بحارالانوار، ج ٦٩، ص ٢٦٠.

١٢) توبه (٩) آيه ١١٩.

بزرگ ترين گناهان

امير المؤمنينعليه‌السلام مى فرمايد:

«ان اعظم الخطايا عند الله اللسان الكذوب؛(١)

بزرگ ترين گناهان نزد خدا، زبان بسيار دروغ گو است.»

زبان دروغ گو داشتن، يعنى دروغ گو بودن. دروغ به وسيله زبان، وجود پيدامى كند و زبان يكى از علل وجودى دروغ است. اگر كسى دروغى بگويد، اين كار بازبانش انجام مى گيرد. اگر زبانى بسيار دروغ گو باشد، دارنده آن زبان، بسيار دروغ خواهد گفت.

هر گناهى با عضوى از اعضاى انسان در خارج رخ مى دهد و گناه را مى توان به آن عضو نسبت داد؛ چون گناه كار گناه را به وسيله آن عضو انجام داده است.

دست خيانت كار داشتن، يعنى دزد و خائن به مال بودن. چشم ناپاك داشتن، يعنى خائن به ناموس بودن. زبان دروغ گو داشتن، يعنى دروغ گو بودن.

سر آن كه زبان پر دروغ، بزرگ ترين گناه است، در آينده روشن خواهد شد؛ اكنون بايد معناى دروغ روشن شود.

دروغ چيست؟

دروغ، سخن بر خلاف حقيقت است و دروغ گو كسى است كه بر خلاف حقيقت،خبرى مى دهد.

شما اگر گرسنه باشيد و به منزل دوست خود برويد، او براى شما غذا بياورد، شمابگوييد من سير هستم، اين سخن دروغ است، چون بر خلاف حقيقت است؛ شما نيزدروغ گو هستيد، زيرا بر خلاف حقيقت خبر داده ايد.

كم را بيش گفتن يا بيش را كم گفتن، دروغ است و گوينده اش دروغ گومى باشد، چنان كه بود را نبود و يا نبود را بود خبر دادن دروغ گويى مى باشد و نيزبد را خوب و خوب را بد يا كوچك را بزرگ و بزرگ را كوچك خواندن، دروغ خواهد بود.

دروغ و دروغ گويى

دروغ از صفات سخن است و دروغ گويى از صفات سخن گو و اين دو هميشه باهم يار نيستند. مى شود سخنى دروغ باشد، ولى گوينده اش دروغ گو نباشد، چنان كه ممكن است كسى دروغ بگويد، ولى سخنش دروغ نباشد، بلكه راست و مطابق حقيقت باشد.

شما اگر به وقوع حادثه اى اطمينان پيدا كرديد، در صورتى كه آن حادثه رخ نداده باشد، هنگامى كه از وقوع آن خبر مى دهيد، شما دروغ گو نيستيد، ولى خبر شمادروغ است. دروغ گو اگر سخن راستى بگويد كه به نظرش بر خلاف حقيقت باشد،خبر او راست است، چون مطابق با واقع است، ولى خودش دروغ گفته، زيرا به نظرخودش بر خلاف حقيقت، سخن گفته است.

در زبان عربى

در زبان عربى، دروغ را كذب گويند و خبر دروغ را خبر كاذب مى خوانند،چنان كه خود دروغ گو را نيز كاذب مى خوانند.

پس در اين زبان، كاذب بودن، هم صفت سخن مى باشد، و هم صفت سخن گو واين اشتراك، ممكن است گاهى موجب اشتباه بشود و به گمان برسد كه هر جا كه خبر كاذب پيدا شود، خبر دهنده هم بايد كاذب باشد، يعنى صفت گفته را به گوينده سرايت بدهند.

نظريه اى از قرن سوم

نظام، دانشمند نامى قرن سوم در دروغ نظريه اى دارد؛ او مى گويد:

«دروغ، سخن بر خلاف عقيده است، نه بر خلاف واقع.»

نظام براى اثبات صحت نظريه اش به اين آيه شريفه استدلال مى كند:

( وَاللَّـهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ ) (٢)

خدا گواهى مى دهد كه منافقان، دروغ گويند.»

منافقان، شرفياب حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى شدند و عرضه مى داشتند كه ماگواهى مى دهيم كه تو رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌. هستى.

خدا در اين سوره مباركه با پيغمبر خود سخن مى گويد و منافقان را به اومى شناساند. خدا مى فرمايد: وقتى كه منافقان نزد تو آمدند و گفتند كه ما شهادت مى دهيم كه تو رسول خدا هستى، با آن كه خدا مى داند كه تو رسول او هستى وليكن بدان كه منافقان دروغ مى گويند.

بيان استدلال: سخن منافقان كه شهادت به رسالت بود، سخنى بود مطابق حقيقت،ولى خدا آنان را دروغ گو خوانده است.

دروغ گو بودن منافقان از اين نظر است كه آن ها اين سخن را از روى ايمان نگفتند، بلكه در دل، بر خلاف آن، عقيده داشتند؛ از اين پى مى بريم كه دروغ، سخن برخلاف عقيده است، نه بر خلاف حقيقت.

نظرى به اين نظريه

گويا دو چيز، موجب اشتباه اين مرد دانا شده كه دروغ را سخن بر خلاف عقيده پنداشته، نه بر خلاف حقيقت:

١ - غفلت از اين كه كاذب هم صفت خبر قرار مى گيرد و هم صفت مخبر؛ اوپنداشته كه كاذب، تنها صفت مخبر خواهد بود و بس.

٢ - گمان آن كه ميان خبر دروغ و دروغ گو ملازمه مى باشد و اين صورت به خاطرش نرسيده كه ممكن است خبر دهنده، دروغ گو باشد، ولى خبرش دروغ نباشد، لذا نتيجه گرفته كه دروغ، سخن بر خلاف اعتقاد است، نه بر خلاف واقع.

ولى آيه شريفه اگر دليل بر سخن ما نباشد، سخن نظام را اثبات نمى كند، زيراسخن منافقان، راست و عين حقيقت بود، ولى خود آن ها در اين حقيقت گويى دروغ گو بودند، چون كلامشان را بر خلاف واقع مى پنداشتند.

علماى بيان، استدلال نظام را چنين ابطال كرده اند كه منافقان، دروغ گوى درشهادت دادن بوده اند.

معماى طاووس

طاووس يمنى كه از بزرگان برادران اهل سنت مى باشد و براى خويش مقام شامخى در دانش قائل بوده، به پندار خود معمايى درست كرده بود، آن را از حضرت امام باقرعليه‌السلام بپرسيد:

كدام مردمى بودند كه شهادت به حق دادند، ولى در عين حال دروغ گو بودند؟

امام فرمود: آنان منافقان بودند، در موقعى كه به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كردند ماشهادت مى دهيم كه تو رسول خدايى با آن كه گفته آن ها راست بود، ولى خود آن هادروغ گو بودند.(٣)

منافقان

منافقان كسانى بوده اند كه در زبان، اظهار اسلام مى كردند و خود را پيرورسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى خواندند، ولى در دل، دشمن آن حضرت بودند و پيامبرى حضرتش را انكار مى كردند. قرآن آنان را چنين معرفى مى كند:

«برخى از مردم مى گويند كه ما به خدا و روز قيامت ايمان آورده ايم، ولى آن هامؤمن نيستند و مى خواهند خدا و مسلمانان را گول بزنند؛ آن ها خودشان راگول مى زنند و بس، ولى نمى فهمند.»(٤)

«وقتى كه مسلمانان را مى بينند، مى گويند ما ايمان آورده ايم، وقتى كه با همكيشان پليد خود مى نشينند، مى گويند ما با شماييم و مسلمانان را مسخره مى كنيم؛ خدا هم آن ها را مسخره مى كند و آنان را رها مى كند تا در اين گمراهى همچنان سر گردان بمانند؛ اين ها كسانى هستند كه هدايت و رستگارى را داده، ضلالت و گمراهى راخريده اند و تجارتشان سود نكرده است.»(٥)

دسته هاى منافقان

منافقان چهار دسته بوده اند:

دسته اى از روى طمع و براى رسيدن به مال و مقام در اسلام داخل شدند. در ميان اين دسته، كسانى بودند كه خبر ظهور پيغمبر اسلام از كاهنان عرب به آن هارسيده بود، آن ها از موفقيت هاى آن حضرت در آينده اطلاع داشتند، اينان مردم هشيارى بودند و با نقشه كامل در اسلام داخل شدند.

دسته دوم كه زيركى دسته اول را نداشتند، هنگامى كه فتوحات اسلام را ديدند،اسلام آوردند؛ پيدايش اين دسته، پس از غزوه بدر بود.

دسته سوم، بر اثر فشار محيط و عدم مساعدت اوضاع و احوال با ماندن آن ها دركفر به اسلام رو كردند؛ اين دسته بيش تر اهل مدينه بودند.

دسته چهارم، كسانى بودند كه پس از ايمان آوردن، سست عقيده شده و بى دين ولا مذهب گرديده بودند، ولى طمع يا وضع محيط به آن ها اجازه نمى داد كه كفر باطنى خود را آشكار كنند و به طور علنى با پيغمبر اسلام به مخالفت برخيزند.

منافقان مدينه

منافقان را در ميان پيروان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بايد ستون پنجم كفر ناميد. آن ها در ميان مسلمانان ايجاد اختلاف مى كردند و روحيه سربازان اسلام را ضعيف مى كردند، درزير پرده با كفار روابط داشتند.

وقتى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به قصد دفاع كفار از مدينه براى غزوه احد خارج شد،«عبدالله بن ابى » سر دسته منافقان مدينه با حضرتش مخالفت كرد و پيش نهاد كرد كه در مدينه بمانيد و دفاع كنيد. در اين پيش نهاد به قدرى اصرار ورزيد كه كارشان باسعد بن معاذ، رئيس عشيره اوس به مشاجره كشيد.

آيا منظور عبدالله از اين پيش نهاد، تخطئه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سبك كردن اوامر آن حضرت، پيش مسلمانان بود؟ آيا منظورش ايجاد شكاف و اختلاف ميان مسلمانان بود؟ آيا مى خواست وقت حمله كفار به مدينه، دروازه ها را بگشايد و سپاه دشمن راوارد شهر كند؟

وقتى كه نقشه اش نقش بر آب گشت و پيغمبر اسلام با سپاه هزار نفرى اش از مدينه خارج شد، عبدالله نقشه ديگرى كشيد و خود را در زمره لشكر اسلام قرار داد. در ميان راه به يك بار با سيصد نفر از همكيشانش از سپاه دين جدا شده وبه مدينه باز گشت.(٦)

بايستى بزرگى اين خيانت را در نظر آورد كه بازگشت يا فرار يك سوم سپاه،آن هم به سرعت، چگونه روحيه سربازان را متزلزل مى كند، آن هم سربازانى كه ازفرمانده خود هيچ گونه بيمى نداشته باشند.

منافقان مكى

غزوه احد شروع شد. در آغاز، بر اثر رشادت و فداكارى اميرالمؤمنينعليه‌السلام فتح نصيب مسلمانان گرديد و كفار فرار كردند، ولى همين كه مسلمانان به جمع كردن غنيمت هاى جنگ مشغول شدند، كفار قريش، نيروى پراكنده خود را گرد آورده وناگهان از پشت سر بر مسلمانان تاختند. مردمانى كه سلاح را كنار گذاشته بودندو به جمع آورى غنايم مشغول بودند، از اين غافل گيرى پريشان شدند وپابه فرار گذاشتند. از سپاه هفتصد نفرى به جز شصت هفتاد نفر استقامت نكردند و ازاين گروه به جز دو تن، همگى شهيد شدند؛ آن دو يكى علىعليه‌السلام عليه‌السلام بود و ديگرى ابودجانه انصارى.

علاوه بر بازگشت عبدالله، كه خود روحيه سربازان اسلام را ضعيف كرده بود،غافل گيرى كفار نيز موجب تضعيف بيش تر روحيه آنان گرديد، در نتيجه،رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در پيش دشمن تنها ماند و بزرگ ترين خطر، متوجه هستى اسلام گرديد.

ارتباط منافقان با كفار

طبرى مى نويسد: عده اى از فراريان، تصميم گرفتند كه به وسيله عبدالله بن ابى ازابوسفيان رئيس كفار امان بگيرند!

از اين مطلب چند نكته دقيق تاريخى استفاده مى شود:

يكى آن كه عبدالله بن ابى با ابوسفيان، روابط صميمانه داشتند و گرنه چنين توقعى از وى صحيح نبود.

ديگر آن كه در ميان كسانى كه با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ماندند و قبل از شروع جنگ بازنگشتند، منافقانى موجود بوده اند كه با عبدالله روابط صميمانه داشته اند، چه اگرصميميتى در كار نبود، انتظار ميانجى گرى از او بى جا بود.

سوم آن كه، اين ها از منافقان مدينه نبودند، بلكه منافقانى از مردم مكه بودند كه ازابو سفيان بر خويش بيم داشتند، چون منطقه نفوذ ابوسفيان، تنها مكه بود.

احتمال ديگرى كه در كار هست، اين است كه اينان با عبدالله هم پيمان بوده اند كه از ميدان نبرد فرار كنند و رسول خدا را به كشتن دهند.

نكته ديگرى كه استفاده مى شود اين است كه نفاق اينان، از نفاق منافقان مدينه پنهان تر بوده، چون آشكارا با آن ها هم كارى نمى كردند، بلكه در سر با آنان بودند.

( وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَىٰ شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ ) (٧)

وقتى كه شيطان هاى خود را در نهان مى بينند، مى گويند ما با شما هستيم.»

مطلبى كه جلب نظر مى كند، روابط صميمى عبدالله با ابوسفيان بوده، به طورى كه ابوسفيان، شفاعت او را درباره مكه اى ها مى پذيرفته و امان مى داده.

آيا اين روابط صميمانه، برخاسته از چه بوده؟ چون تاريخ نمى گويد كه اين دوقبل از اسلام روابطى داشته اند؛ اضافه بر اين، قبل از اسلام، ابو سفيان شخصيتى نداشته است.

آيا عبدالله بعد از اسلام به ابو سفيان خدماتى كرده؟ آيا به گردن او حقوقى داشته كه ابو سفيان نمى توانسته تقاضاى عبدالله را نپذيرد؟

_______________________________________

١) فيض كاشانى، المحجة البيضاء، ج ٥، ص ٢٤٣.

٢) منافقون (٦٣) آيه ١.

٣) عوالم العلوم، ج ١١، ص ٣١٨.

٤) بقره (٢) آيات ٨ - ٩.

٥) بقره (٢) آيات ١٤ - ١٦.

٦) سيره ابن هشام، ج ٣، ص ٦٤، ط، المكتبة العلمية بيروت.

٧) بقره (٢)، آيه ١٤.

واژه دروغ

آيا ريشه كلمه دروغ، دو رخ بوده؟(١) يا بسيط است و تركيبى در آن نيست؟

هر چه باشد، مربوط به بحث ما نيست، زيرا ما از نظر اخلاقى و اجتماعى در آن بحث مى كنيم، نه از نظر لفظى، ولى آن چه مسلم است، دروغ با دورويى همراه است ودروغ گو، دو رخ مى باشد و زبان و دلش يكى نيست.

دو رو، كسى است كه يك رو، بيش تر دارد، خواه دو رو داشته باشد، خواه چندين رو.

دو رويى دروغ گو، چنين است: به اين كه مى رسد، سخنى مى گويد و بارويى ملاقات مى كند و به آن كه مى رسد، خلافش را مى گويد و با روى ديگر ملاقات مى كند؛ در اين ساعت اين گونه سخن مى گويد، در ساعت ديگر، طور ديگر؛ او داراى چندين رو و چندين زبان است يا آن كه براى خود رويى دارد و براى مردم، رويى.

در زبان عرب

دو رويى را در زبان عربى نفاق و دو رو را منافق مى خوانند، پس دروغ گو منافق. مى باشد و منافق دروغ گو. قرآن مى گويد:

( وَاللَّـهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ ) (٢)

خدا گواهى مى دهد كه منافقان دروغ گويند.»

منافق، زبان و دلش دوتاست؛ با زبان، اظهار مهر مى كند، ولى در دل، سايه شما را به تير مى زند؛ در جلسه خصوصى سخنى مى گويد، در جلسه عمومى سخنى ديگر؛زبان هاى گوناگون دارد و چهره هاى رنگارنگ.

سخن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

پيغمبر بزرگ فرمود:

«من خالفت سريرته علانيته، فهو منافق؛(٣)

كسى كه نهان و آشكارش دو گونه باشد، منافق است.»

روش منافق اين است كه در نهان، چيزى مى گويد و در آشكار چيزى. در حضور،ستايش مى كند و دوست مى باشد، ولى در غياب نكوهش مى كند و دشمن مى باشد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با اين دستور بزرگ تربيتى، جهان را راهنمايى مى كند. حضرتش مى خواهد، در ميان مسلمانان نفاق نباشد و دو رويى راه نداشته باشد. مسلمان،بايستى يك رو داشته باشد، نه دو رو. مسلمان بايستى يك دل و يك زبان باشد؛نهان و آشكارش يكى باشد؛ حضور و غيابش تفاوتى نداشته باشد. منافق ايمان ندارد؛ولى مسلمان با ايمان، اگر دوست باشد، دوستى مى كند و اگر دشمن باشد، دشمنى؛شب و روز يك رنگ است، نه دو رنگ؛ مسلمان اگر دوست نباشد، به دروغ اظهار مهرنمى كند، تملق نمى گويد و چاپلوسى نمى كند.

دروغ گوى بى شرم

بسيارى از دروغ گوها، اگر بدانند كه مردم، آن ها را دروغ گو مى دانند، ناراحت مى شوند و در هنگام سخن مى كوشند كه محكم سخن گويند تا سخنشان باور شود.بايستى از راست گويى تجاوز نكنند تا آبروى از دست رفته را باز آرند.

ولى دسته اى از دروغ گوها شرم و حيا را كنار گذارده و با كمال وقاحت، درحضور كسانى كه آنان را مى شناسند دروغ مى گويند و گاهى يكى از حاضران رابه راستى سخن خويش گواه مى گيرند.

در نطق هاى عمومى با كمال پر رويى دروغ مى گويند، در صورتى كه مى دانندشنوندگان آن ها از دروغ گويى آنان كاملا اطلاع دارند.