دروغ

دروغ0%

دروغ نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

دروغ

نویسنده: آیت الله سید رضا صدر
گروه:

مشاهدات: 18157
دانلود: 3067

توضیحات:

دروغ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 240 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 18157 / دانلود: 3067
اندازه اندازه اندازه
دروغ

دروغ

نویسنده:
فارسی

بوى گند دروغ

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

«ان المؤمن اذا كذب بغير عذر لعنه سبعون الف ملك و خرج من قلبه نتن حتى يبلغ العرش؛(٤)

مؤمن هرگاه بدون عذر دروغ بگويد، هفتاد هزار ملك، لعنتش مى كنند (يعنى ازخدا مى خواهند كه از رحمت خود دورش سازد، مورد لطفش قرار ندهد) و نيز بر اثردروغ، بوى گندى از قلبش بيرون مى آيد كه جهان را پر مى كند و مى رود تا به عرش خداى برسد.»

توضيح اين سخن آن كه، هر گناهى صورتى در پرده دارد كه در عالم بصيرت وحقايق، بدان نمايان مى شود؛ كسى كه شايستگى پس زدن اين پرده و ديدن حقايق راداشته باشد، شايد بتواند چهره كريه پنهانى گناه را ببيند؛ چنان كه نيكو كارى ها نيز هركدام صورتى بسيار زيبا در عالم مثال دارند، كه اگر چشم دل به آن عالم گشوده شود،آن چهره هاى زيبا را خواهد ديد.

دروغ گو نيز در آن عالم، چهره اى زشت و قيافه اى منفور دارد كه يكى ازخصوصيات آن، بوى گندى است كه از قلبش خارج مى شود كه آسمانيان و ملكوتيان را از او بيزار و متنفر مى سازد.

دروغ گو را مادامى كه دروغ مى گويد در آن عالم قدس راهى نيست. عالم قدس،جهان آسايش و خوشبختى است. چگونه مى شود كسى را در آن جهان، بار باشد،در صورتى كه قدسيان از وجودش در عذاب باشند.

دروغ گو، در اين جهان، رسوا و سخنانش نزد همه كس بى ارزش مى باشد.

مى گويند: دروغ كه از دور مى آيد، يك پايش مى لنگد، يعنى همه كس دروغ راتشخيص مى دهد.

ممكن است كسانى شتر مآبى كنند (اين صفت در ايران خيلى رواج دارد) و دروغ دروغ گو را به رخش نكشند، ولى در دل از او بيزار مى باشند و براى سخنش اعتبارى قائل نيستند؛ در پشت سر، دروغ گويى او را به دگران مى گويند و گند رسوايى او راپراكنده تر مى سازند.

دروغ به زن و فرزند

مرد اگر در خانه به زن و فرزند خود دروغ بگويد، اعتبار و حيثيتش نزد آن هامى رود و براى سخنانش قيمتى قائل نخواهند شد. كسى كه در خانه خود احترامى ندارد، بسيار بدبخت مى باشد.

هر كس كه در بيرون احترام نداشته باشد، خود را دلخوش مى دارد كه در خانه نزدزن و فرزند احترام دارد. بيچاره دروغ گو، چقدر بدبخت است، نه پيش بيگانگان احترامى دارد و نه پيش زن و فرزندانش.

مرد كه به زن و فرزندش دروغ گفت، آن ها نيز از او ياد مى گيرند و دروغ گومى شوند و بدو دروغ مى گويند، در نتيجه اعتماد در خانواده از ميان مى رود و اين كانون آسايش، تبديل به كانون ناراحتى و شكنجه مى گردد. آيا زندگى از اين تلخ ترمى شود كه مرد به زنش اعتماد نداشته باشد و زن سخن شوهرش را باور نكند، پدر ازفرزندش دروغ بشنود و فرزند از پدر؟ فرزندان و نونهالان اين خانواده چگونه خواهند شد؟ فرزندى كه بايستى به راستى و درستى تربيت شود، به جاى آن در كانون دروغ و ناراستى پرورش مى يابد. شما خود قضاوت كنيد كه اين بچه هاى خردسال كه در آينده مرد مى شوند، چگونه فردى از جامعه خواهند بود.

دوست عزيزاگر دروغ نگفته اى خوشا به حالت، ولى اگر گاهى دروغى مى گويى، بيا ازهمين جا باهم تصميمى بگيريم و دست به دست يكدگر بدهيم و پيمانى ببنديم كه ديگر دروغ نگوييم و اين بى ارجى در اين جهان و بوى گند در عالم حقايق را از خوددور كنيم تا خدا و رسول او را از خود راضى كنيم، تا سماواتيان و قدسيان، ما را به جايگاه خود راه دهند، تا در نظر مردم، ارجمند گرديم، تا رسوايى و بى آبرويى تبديل به عزت گردد، تبديل به شرف گردد، تبديل به آبرو شود، تا در دنيا و آخرت عزيز ومحترم باشيم، تا نزد خدا و خلق سر بلند باشيم، تا در آتش جهنم نسوزيم، تا در بهشت جاويد، جاى داشته باشيم. دوست عزيز از دروغ بپرهيز و از دروغ، نزد فرزندان و پيروان خود، بيش تربپرهيز، زيرا در اين صورت، دروغ تو تصاعد عددى و هندسى پيدا مى كند و يك دروغ تو مساوى با چندين دروغ مى شود. هنگامى كه خاموش هستى، دروغى كه آنان مى گويند، در آن شركت دارى و همچنين در هنگام خواب و پس از مرگ.

چقدر بدبخت است، مرده اى كه در گور باشد و پيوسته در نامه عملش گناهى بنويسند!

دروغ پدر و مادر

دروغ پدر و مادر، از دروغ هاى ديگر، زشت تر و ناپسندتر است. دروغ آنان از دونظر زشت است:

يكى از نظر زشتى خود دروغ، ديگر از نظر تعليم دروغ گويى به فرزند و پرورش فردى نادرست و تقديم آن به جامعه.

پدر و مادر نبايستى مؤسس مكتب دروغ گويى در دودمان خود باشند و هر چند گاه فردى دروغ گو پرورش دهند، تا هم خود را گناه كار كرده و هم نور ديده خود را بدبخت سازند و هم دريچه فساد را به روى جامعه گشوده و فسادى بر فساد آن بيفزايند.

پدر و مادر دروغ گو، دوست فرزند خود نيستند و بر خلاف فطرت مهر به فرزند،قدم برمى دارند؛ آنان دشمن فرزند خود هستند، زيرا نه تنها راه سعادت را بر اومى بندند، بلكه كودك بى گناه خويش را در سراشيبى ذلت و خوارى سرازير مى كنند ودر منجلاب گناه كارى اش غوطه ور مى سازند.

از همين نظر است كه معلمان بايستى شديدا از دروغ احتراز كنند تا براى شاگردان،راهنماى سعادت و خوشبختى باشند، نه سرازير كننده آن ها در چاه شقاوت و بدبختى.

و به طور كلى هر فردى كه داراى موقعيتى است كه رفتارش سرمشق يك يا دو ياچند تن مى باشد، نبايد با دروغ سر و كار داشته باشد تا مبادا رهبر بدبختى و معلم مكتب دروغ گويى گردد. تربيت يافتگان مكتب او، هر چه دروغ بگويند و به وسيله دروغ به سوى هر گناهى قدم بردارند، بلكه هر چه زيان و بيچارگى از اين راه نصيب آن ها بشود، گناه كار و جنايت كار اصلى او خواهد بود و زيان از ناحيه او به آن هارسيده و عامل بيچارگى و بدبختى آن ها در دنيا و آخرت او مى باشد و بس.

__________________________________

١) المحجة البيضاء، ج ٥، ص ٢٤٢.

٢) حجرات (٤٩) آيه ٦.

٣) مجمع البيان، ج ٩، ص ١٣٢، ذيل همين آيه.

٤) محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بن محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سبزوارى، جامع الاخبار، ص ٤١٧، فصل في الكذب و الصدق، ح ١١٥٨.

دروغ كليد گناهان است

كليد

كليد، ابزارى است كه بدان وسيله، بسته ها باز مى شود و اگر كليد نباشد، بسته اى گشوده نخواهد شد. كليد را در عربى مفتاح خوانند. مفتاح، ما يفتح به، مى باشد، يعنى چيزى كه مى گشايد. فتح، گشودن است و مفتاح، وسيله آن.

هر كليدى با بسته اى سنخيت دارد. بسته اى كليد فلزى مى خواهد. بسته اى به كليدهاى چوبى نياز دارد. پاره اى از بسته ها كليد چرمى مى خواهند، چنان كه مى گويند: كليدهاى گنج هاى قارون چرمى بوده است. رمز كليدى مى خواهد كه بدان وسيله گشوده گردد. هر علمى كليدى دارد. مسائل رياضى، كليد ويژه خود دارند.خردمندان براى گشودن دشوارى هاى زندگى، در پى كليد آن ها مى گردند. زبان هركس، كليد شخصيت علمى و عقلى اوست.

زبان در دهان خردمند چيست كليد در گنج صاحب هنر چو در بسته باشد چه داند كسى كه گوهر فروش است يا پيله ور

سخن، كليد پى بردن به ارزش يا بى ارزشى سخن گوست.

تا مرد سخن نگفته باشد

عيب و هنرش نهفته باشد

به هر حال، هر قفلى را كليدى است، خواه قفل سعادت و خوش بختى باشد،خواه قفل زيان و بدبختى. پس كليد، هم در سعادت و خوش بختى را مى گشايد و هم درهاى بسته زيان و بدبختى را باز مى كند.

در بسته

درى را كه مى بندند از دو نظر است:

گاهى بستن در براى محفوظ نگاه داشتن اشياى قيمتى و گران بها مى باشد كه دزدى نربايد و گاهى موجودات خطرناك را مى بندند تا مردم را از خطر آن ها محفوظ نگاه دارند. پس بستن در براى جلوگيرى از خطر مردم، از خطر بر مردم است وباز شدن در بسته، يكى از دو خطر را داراست.

هر موجودى كه داراى يكى از اين دو خصوصيت نباشد، درى به رويش بسته نخواهد شد. تنها موجودى كه سر تا پا سود است و درش به روى همه كس باز است،خداى مهربان مى باشد.

كليد گناهان

حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام امام يازدهم مى فرمايد:

«جعلت الخبائث كلها في بيت واحد و جعل مفتاحها الكذب؛(١)

زشتى ها را در خانه اى گذاشته اند و دروغ را كليد آن خانه قرار داده اند.»

كسى كه با دروغ سر و كارى نداشته باشد، از خطر گناهان به دور است و به نيكو كارى نزديك مى باشد، ولى هنگامى كه با دروغ آشنا شد، درهاى گناهان به رويش گشوده مى شود و در سياه چال بدبختى خواهد افتاد و گاه چنان در آن جامسكن خواهد گزيد كه بيرون شدنش بسيار دشوار خواهد بود.

طرز فكر دروغ گو

دروغ گو از ارتكاب گناه، چندان ابايى ندارد. او اگر از گناه مى هراسيد، دروغ نمى گفت. دروغ او را بر گناه جرى مى كند، تنها هراس دروغ گو از ارتكاب گناه، همانادانستن دگران است. وى اگر اطمينان يابد كه از گناه و بدكارى هايش، كسى آگاه نخواهد شد، هر گناهى را مرتكب شده و از زشت كارى دريغى نخواهد داشت. دروغ اين مشكل را براى وى حل مى كند و او را اطمينان مى دهد كه نخواهد گذارد كه دگران به گناهش پى ببرند.

دروغ گو با خود مى انديشد كه اگر كسى به من بد گمان شد، زود انكار مى كنم ومى گويم: كه من نكرده ام؛ مى گويم: چنين پيش آمدى رخ نداده و اگر بر فرض هم رخ داده، من مرتكب آن نبوده ام؛ ادله و براهينى براى برائت خود اقامه خواهم كرد وخود را پاك دامن نشان مى دهم و قيافه اى معصومانه به خود خواهم گرفت، به طورى كه همه كس مرا بى گناه بداند. او مى گويد: انكار، چه چيز خوبى است، هم انسان به خواهش دل رسيده و هم به وسيله انكار، خود را بى تقصير، معرفى مى كند.

اين گونه فكر، در گناهان را به روى او باز مى كند و هر مانعى را از پيش پايش بر مى دارد. پس دروغ، كليد ارتكاب همه گناهان مى باشد.

راه بدبختى

حضرت باقر امام پنجمعليه‌السلام مى فرمايد:

«ان الله جعل للشر اقفالا و جعل مفاتيح تلك الاقفال الشراب. و الكذب شر من الشراب؛(٢)

خداى بر در بدى ها و زشتى ها قفل هايى زده و شراب را كليد آن قفل ها قرار داده، ولى دروغ از شراب بدتر است.»

شراب عقل را مى برد، شرم و حيا را مى برد و شراب خوار را به سوى هر كارزشتى مى كشاند. شراب خوار، از ارتكاب گناه مانعى ندارد، مى داند شراب خوردن گناه است و آن را مى نوشد، تنها چيزى كه ممكن است او را جلوگير از گناه باشد، عقل و شرم است و شراب هر دو را مى برد.

تو از تكبر حسن و من از حيا خاموش

كجاست باده كه شرم از ميانه بردارد

ايمان كه نباشد، عقل كه نباشد، شرم كه نباشد، ديگر چه چيز از گناه جلوگيرمى شود؟

شايد به اين علت امام باقرعليه‌السلام دروغ را از شراب خطرناك تر دانسته، كه دروغ گفتن از شراب خوردن آسان تر است؛ دروغ را نزد همه كس و در همه جامى توان گفت، ولى شراب را نزد همه كس و در همه جا نمى توان خورد. دروغ،خريدن، آماده كردن و پول خرج كردن ندارد. شراب، خريدن، آماده كردن و پول خرج كردن دارد. دروغ مستى آشكار ندارد، ولى شراب مستى آشكار دارد. ميگسارى كليدى است كه تحت اختيار همه كس نيست، ولى دروغ كليدى است كه در جيب همه كس مى باشد، از اين رو خطر دروغ از خطر شراب بيش تر است.

دروغ گو احمق و بى شرم است

دروغ گفتن از راست گفتن، بسيار آسان تر است. راست گفتن، شجاعت مى خواهد، اراده مى خواهد، نيرو مى خواهد، شخصيت مى خواهد، ولى دروغ هيچ شرطى ندارد و چيزى كه دروغ گو را به دروغ وادار مى سازد، نادانى است و بس.

دروغ گو، چنين مى پندارد كه شنونده به دروغ او پى نمى برد ولى دروغ گوهايى هستند كه اضافه بر نادانى از بى شرمى و بى حيايى نيز بر خوردارند.

آنان دروغ گوهايى مى باشند كه مى دانند شنونده از دروغ آن ها آگاه است، باز با كمال بى شرمى به دروغ گفتن در حضور او ادامه مى دهند. آيا اين بى شرمى را دروغ براى دروغ گو، ارمغان آورده؟

پيمان با پيغمبر اسلام

مردى به حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شرفياب گشت و مسلمان شد، سپس عرض كرد:

يا رسول الله! من به گناهانى آلوده هستم كه نمى توانم از آن ها دست بردارم و از حضرتش چاره خواست. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: آيا با من، پيمان مى بندى كه دروغ نگويى؟

عرض كرد: آرى و با آن حضرت پيمان بست كه دروغ نگويد و سپس مراجعت كرد.

در راه با خود مى گفت: اين پيغمبر بزرگوار چه چيز آسانى از من خواست، چون پيمان بسته بود كه در ميان همه گناهان، تنها از دروغ گفتن بپرهيزد. وقتى خواست دزدى كند، با خود گفت: اگر من دزدى كردم و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ازمن پرسيد، چه جواب بگويم؟ اگر بگويم دزدى كرده ام، حضرتش مرا دزد مى شناسدو سزاوار كيفر خواهم بود و اگر بگويم نكرده ام، آن وقت دروغ گفته ام و من پيمان بسته ام كه دروغ نگويم و براى هميشه به پيمان خود وفادار خواهم ماند، پس بهتر آن است كه دزدى نكنم. اين را بگفت و دزدى را ترك كرد. پس از آن به هر گناهى كه نزديك مى شد، پيمان با رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به يادش مى آمد و از آن خوددارى مى كرد. كم كم ازآلودگى به گناهان پاكيزه شد و از نيكان گشت.

بهترين روش در پرورش

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با عالى ترين روش عملى در تربيت، كليد گناهان را از اين مردگرفت و او را از آلودگى پاك كرد.

همان طور كه دروغ، كليد زشت كارى هاست، تصميم بر نگفتن دروغ، كليد نيكوكارى ها مى باشد. پيغمبر بزرگ، آن كليد را از او گرفت و اين كليد را بدو عنايت كرد.

مردى كه خود را در برابر خواهش دل، ضعيف و شكست خورده مى ديد، ولى براثر پيمان با رسول، چنان قوى و توانا گرديد، كه با مشتى آهنين همه خواسته هاى دل راكوبيد و چنان شد كه از ملك پران شد و آن چه اندروهم نايد آن گرديد.

اگر مسلمانان امروز

اگر امروز هر مسلمان، پيغمبر بزرگ را در برابر خويش ببيند كه به وى مى فرمايد:

با من پيمان ببند كه دروغ نگويى... او هم اين پيمان را با حضرتش ببندد و به عهدخود وفا كند، بى شك از سعادتمندترين افراد خواهد بود.

او كسى است كه كليد گناه را به دور انداخته و كليد سعادت و خوش بختى رابه دست آورده است، چنين كسى سر و كارش با هم پيمان خود رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مقدس خواهد بود.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و نخستين خليفه آن حضرت و خليفه ششم و يازدهم حضرتش،همگى يك چيز گفته اند و هر كدام جورى كليد گناه را نشان داده و از هيچ گونه راهنمايى دريغ نكرده اند. خواننده عزيز دگر باره سخنان آن ها را بنگرد و در آن ها بينديشد.

راه پاك شدن از گناه

«قال رجل لرسول الله: يا رسول الله دلني علىعليه‌السلام عمل اتقرب به الى الله تعالى فقالصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : لا تكذب.

فكان ذلك سببا لاجتنابه كل معصية لله، لانه لم يقصد وجها من وجوه المعاصي الاوجد فيه كذبا، او ما يدعو الى الكذب، فزال عند ذلك من وجوه المعاصي؛. مردى خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كرد: چه كنم تا به خداى نزديك شوم؟ پيغمبرفرمود: دروغ نگوى!

اين كار سبب شد كه از هر گناهى دورى كند، چون به هر گناهى كه رو كرد، يا دروغى درآن ديد، يا چيزى كه به دروغ گويى مى كشاند. با دورى از دروغ از تمام گناهان پاك شد.»

گناه كار در وضع عادى به گناه خود اعتراف نمى كند.

او مى داند كه گناه ننگ است، جرم است، خطر است. او پيوسته خود را از گناه مبرامى خواند، پس بايستى هميشه دروغ بگويد، نه تنها پس از ارتكاب گناه از دروغ كمك مى گيرد، بسا مى شود كه پيش از ارتكاب نيز بايستى دروغ بگويد. كليد گناه كه به دور انداخته شد، قفل همچنان بسته مى ماند و انسان از خطر گناه محفوظ خواهد بود.

كليد همه سعادت ها

وجود مقدس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و خلفاى دوازده گانه آن حضرت، خود كليدهاى سعادت بشر بوده اند، ولى بشر نفهم، بشر خود خواه، بشر حريص، آن چنان كه بايسته و شايسته بود، نخواست از اين پاكان بهره برگيرد و خود را از چرك هر گناهى پاكيزه گرداند.

اين بزرگواران را خداى مهربان كليد بوستان سعادت قرار داده است. هر كه پرتوى از اين كليدهاى سعادت در دلش تابيدن گيرد، بى گمان به درون بهشت خوش بختى راه خواهد يافت.

پروردگارا، روز به روز، مهر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در دل هاى ما بيفزاى.پروردگارا، مقدر مگردان كه روزى بيايد كه اين دل، بى مهر علىعليه‌السلام باشد. آرى مهر علىعليه‌السلام ،مهر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است و مهر محمد، مهر علىعليه‌السلام ، و اين دو جدايى پذير نيستند. قرآن در آيه مباهله، علىعليه‌السلام را جان محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت. محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هم بارها فرمود: علىعليه‌السلام از من است و من ازعلىعليه‌السلام .

صعصعه چه گفت؟

هنگامى كه دو پسر علىعليه‌السلام ، امام حسنعليه‌السلام و امام حسينعليه‌السلام ، جنازه پدر را به خاك مى سپارند. صعصعه كه از ياران با وفا و سخنور علىعليه‌السلام بود، دستى به روى قلبش مى گذارد و با دست ديگر از خاك مقدس قبر برمى دارد و بر سر مى ريزد و مى گويد:

يا امير المؤمنين! پدر و مادرم فداى تو. آن گاه شروع مى كند با علىعليه‌السلام سخن گفتن،سخنانى كه در زيبايى و حقيقت گويى كم تر نظير داشته، سخنانى كه از قلبى گداخته وروانى سوخته برخواسته بود. صعصعه سخنان خود را بدين جمله پايان مى دهد:

به خدا سوگند كه حيات تو، كليد خير و سعادت بود و مرگت كليد شقاوت وبدبختى. امروز كه روز مرگ توست، درهاى شر گشوده شد و درهاى خير بسته گشت. اگر مردم سخنان تو را اطاعت مى كردند، از زمين و آسمان بر آن ها نعمت مى باريد، ولى مردم، دنيا را بر آخرت مقدم داشتند.

در اين هنگام، احساساتش به جوش مى آيد و با شديدترين وضع به گريه مى افتدو چند تنى كه جنازه علىعليه‌السلام را تشييع كرده بودند مى گريند. آن گاه به طور دسته جمعى به پسران دل شكسته علىعليه‌السلام روى مى كنند و به امام حسنعليه‌السلام و به امام حسينعليه‌السلام و محمد و جعفرو عباس و يحيى و عون و عبد الله تسليت مى گويند(٣)

___________________________________

١) جامع الاخبار، ص ٤١٨، فصل فى الكذب و الصدق، ح ١١٦٢؛ جامع السعادات، ج ٢، ص ٣١٨.

٢) الكافى، ج ٢، ص ٣٣٩، باب الكذب، ح ٣.

٣) بحارالانوار، ج ٤٢، ص ٢٩٥ - ٢٩٦.

بالاتر از دروغ گناهى نيست

سخنى از علىعليه‌السلام

امير المؤمنين فرمود:

«لا سوء اسوء من الكذب؛.

بدى از دروغ بدتر نيست.»

وصى رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زشتى دروغ را قطعى دانسته، بلكه بر آن افزوده كه زشت تر ازدروغ، گناهى نيست.

زشتى و ناپسندى دروغ، نزد همه كس مسلم مى باشد، مجهولى كه در اين ميان موجود است، مقدار زشتى و بدى دروغ است كه شهسوار ايمان از آن پرده برداشته وآن را بالاترين زشتى ها گفته است؛ بنابر اين مقدار زشتى دروغ نامحدود مى باشد وناپسندى آن اندازه ندارد. همچنان كه بالاتر از سياهى رنگى نيست، بالاتر از دروغ هم گناهى نه.

چرا؟

در اين جا پرسشى پيش مى آيد كه چرا زشتى دروغ از گناهان ديگر بيش تراست؟

شايد يكى از نكته هاى سخن علىعليه‌السلام اين باشد كه بيش تر گناهان يا از شهوت برمى خيزد يا از غضب و هر كدام را كه گناه كار مرتكب شود، لذتى خيالى و موقتى خواهد برد. گناهى را كه بر اثر شهوت و خواهش دل مرتكب مى شود، لذتى به اومى دهد و گناهى را كه بر اثر خشم و غضب مرتكب مى شود، از لذت انتقام برخوردارمى گردد.

ولى دروغ، خود به خود، لذتى ندارد و كار بيهوده اى است. بر اثر آن، نه به خواسته دل مى رسد و نه آتش انتقام را خاموش مى كند، بلكه گناهى است شوم و بى خاصيت،هر چند دروغ گو براى دروغ خاصيتى مى پندارد و آن پرده اى است كه بدان وسيله،روى نقايص و گناهان خويش مى كشد، ولى اشتباه او همين است، زيرا حقيقت، آشكار خواهد شد و زير پرده نخواهد ماند، دروغى كه هيچ گونه لذتى براى آن تصورنمى شود و دروغ گو براى دروغش نمى تواند هيچ گونه عذرى بتراشد، در صورتى كه دروغ براى او شومى در جهان را خواهد آورد؛ پس سزاوار است كه بالاتر از آن گناهى نباشد.

شايد نكته ديگر سخن علىعليه‌السلام اين باشد كه دروغ، دروغ مى زايد. دروغ، راه رابراى زشتى ها باز مى كند. دروغ سپر جنايات قرار مى گيرد و دروغ گو را بر اثرارتكاب گناه دلير مى كند. دروغ نه تنها خودش گناه است، بلكه گناه هايى در پى دارد،ولى گناهان ديگر خودشان مى باشند و بس. گناه كار پس از ارتكاب گناه، پشيمانى به وى دست مى دهد كه ممكن است موجب توبه اش بشود، ولى دروغ گو،پس از دروغ، خود را موفق تر مى بيند و براى دروغ ديگر آماده تر مى شود. (آرى مارجز مار نيارد.)

سخنى ديگر از علىعليه‌السلام

«لا يصلح من الكذب جد و هزل. و لا ان يعد احدكم صبيه ثم لا يفي له. ان الكذب يهدي الى الفجور و الفجور يهدى الى النار. و ما يزال احدكم يكذب حتى يقال كذب وفجر. و ما يزال احدكم يكذب حتى لا يبقى في قلبه موضع ابرة صدق، فيسمى عندالله كذابا.»

پيشواى بزرگ بشر، امير المؤمنينعليه‌السلام در اين سخنان زرين، بشر را به چند چيز،راهنمايى فرمود كه همه درباره دروغ است.

نخست آن كه، دروغ جدى و دروغ شوخى، هيچ كدام پسنديده نيست كسى كه مى خواهد سر و كارش با گفتار نيك باشد و از راستان به شمار آيد، بايستى از دروغ،خواه جدى باشد و خواه شوخى، بپرهيزد. دروغ شوخى نبايستى كوچك شمرده شود، دروغ شوخى، دروغ گو را به سر منزل دروغ جدى مى كشاند.

ديگر آن كه، پدرى كه داراى فرزندانى است، نبايستى به فرزند وعده اى بدهد كه بدان وفا نكند؛ اين كار، پدر را نزد فرزند، سبك و بى ارزش مى سازد و سر مشقى براى فرزند مى شود كه دروغ گويى را بياموزد. پدر نبايد كسى باشد كه موجود دروغ گويى را ايجاد كرده و به جامعه تحويل دهد.

دنباله هاى دروغ

سپس امام به شومى هاى دروغ اشاره مى كند. در سومين مطلب چنين مى گويد:

سر انجام دروغ، پرده درى است و سر انجام پرده درى آتش دوزخ است.

ابليس در آغاز، دروغ گو را گول مى زند و به وى مى گويد:

اين گناه را مرتكب شو و اطمينان داشته باش كه كسى از آن آگاه نخواهد شد و اگرهم به گوش كسى رسيد، چاره اش انكار است و بدين وسيله هراس دروغ گو را از گناه مى برد تا يك يك گناهان را مرتكب مى شود؛ ديگر حيايى و شرمى در او نمى ماند و ازهيچ گناهى، ابايى ندارد. آيا پرده درى جز اين مى باشد؟ سرانجام پرده درى، آتش دوزخ است.

دام شيطان

از اين سخن دانسته شد كه دروغ، يكى از دام هاى شيطان است. شيطان بادروغ،افراد بشر را شكار مى كند و آن ها را تحت اختيار خود قرار مى دهد. هر چه شيطان مى خواهد بايد بكنند، چون اختيارى از خود ندارند و در برابر شيطان، مسلوب الاراده گرديده اند. شيطان كسانى را كه زبانشان را تصرف كرده، گوش و چشمشان را تصرف كرده، دست و پايشان را تصرف كرده، مغزشان را پايگاهى براى نيروى شيطانى خودقرار داده، چنين كسانى را آلت خود قرار مى دهد و به سراغ پاك دلانى ديگر مى فرستدتا آن ها را به دام آورند واين روش، پيوسته تكرار مى شود.

باز مرغ هوسش پر گيرد عمل شوم خود از سر گيرد

رسوايى و افتضاح

چهارمين مطلب اين روايت شريف، شايد اين باشد كه سر انجام دروغ، رسوايى و افتضاح است و اين نكته را نگارنده از اين جمله علىعليه‌السلام استفاده مى كند:

«و ما يزال احدكم يكذب حتى يقال كذب و فجر.» دروغ گو بايستى منتظر باشد كه كوس رسوايى اش را بر سر بازار بزنند. شايد از نخستين دروغ، كم تر كسى آگاه شود وهمين چيز هم دروغ گو را در دروغ گويى جرى تر مى كند، ولى كم كم دروغ، ادامه پيدامى كند و مردم وى را به دروغ گويى مى شناسند. همين كه مورد بد گمانى مردم قرارگرفت، به گناهان ديگرش نيز پى مى برند و اسرار نهانى اش بر ملا خواهد شد. هر چه بخواهد به روى زشت كارى هايش سر پوشى بگذارد، سوء ظن مردم، آن سر پوش را بر مى دارد و نخواهد گذاشت سياه كارى هايش پنهان بماند. واى به بدبختى كه موردسوء ظن قرار بگيرد. اگر گناه كوچكى كرده باشد، سوء ظن، آن را بزرگ مى نماياند. اگريكى باشد، آن را ده مى بينند، بلكه گناه ديگرى را نيز به گردن او خواهند انداخت.

بد گمانى مردم به اين زودى بر طرف شدنى نيست و اين لكه سياه دور است كه پاك شود، بلكه سرايت نيز مى كند و كسان و دوستان او نيز مورد سوء ظن قرارخواهند گرفت.

سه سال

كسانى هستند كه عمر خود را كم مى گويند. اينان گمان مى كنند كه مردم به دروغ آن ها پى نخواهند برد. در صورتى كه اگر بگويم كه مردم، حساب عمر هر كسى را بهتراز خود او دارند، چندان گزافه نمى باشد. گويند: مردى وارد باشگاهى شد و عمر خودرا پنجاه و دو سال گفت. پس از سه سال، دوباره به همان باشگاه رفت و عمر خود رانيز پنجاه و دو سال گفت. متصدى ثبت نام، هنگامى كه كارت ورودى سابق اين شخص را ديد، پرسيد: شما در اين سه سال كجا بوديد؟

مطلب پنجم

امام، در پايان سخنش، سومين بدبختى دروغ گو را بيان مى كند و آن بالاترين بدبختى ها مى باشد. امامعليه‌السلام مى فرمايد:

كار دروغ گو به جايى مى رسد كه يك سر سوزن راستى در قلبش نمى ماند. در اين موقع، از طرف مقام مقدس الهى كذاب ناميده مى شود.

كسى كه يك سر سوزن در قلبش راستى نباشد، تمام حقيقتش دروغ گويى خواهدبود، دروغ با سرشتش آميخته شده و با جانش به در خواهد رفت؛ چنين كسى شايستگى ندارد كه مورد لطف خداى مهربان قرار گيرد و به مقام قرب الهى برسد.مهر حق، سال ها با او مدارا مى كند، ولى هنگامى كه بى شرمى دروغ گو، از حد گذشت،رسوايش مى كند و كذابش مى خواند (اگر پشيمان نشود و دست از دروغ برندارد).

دروغ گو بداند كه درگاه حق، درگاه نوميدى نيست و مهر خداى، هميشه راه بازگشت را باز نگاه داشته. گناه كار به هر جايى كه برسد، اگر حقيقتا پشيمان شود وتوبه كند خدايش وى را با آغوش باز خواهد پذيرفت.

داستانى از تاريخ

هنگامى كه وجود مقدس پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مدينه هجرت فرمود، نخستين قدمى كه برداشت، ساختن مسجد بود. حضرتش زمينى را براى مسجد تهيه كرده و سپس به ديوار كشيدن به دور آن اقدام فرمود. نخستين خشت را با دست مبارك خود به كارگذاشت. سپس مسلمانان و ياران رسول، مشغول كار شدند. پى در پى خشت مى آوردند و به كار مى گذاشتند. شوق و شعفى زايد الوصف بر مسلمانان چيره شده بود و همگى خوشحال و خرم به كار ادامه مى دادند، گويى كارگرى خانه خدا براى ايشان بهترين لذت بود، سرود مى خواندند و بار مى بردند، آن جا يك پارچه شادى ونشاط و فعاليت بود.

در اين حال، رفتار دوتن از مسلمانان، جلب توجه كرد: يكى عمار ياسر و ديگرى عثمان!

عمار بيش از دگران، خشت بر مى داشت. گاه گاهى هم بعضى بر بار او مى افزودندو بارش را سنگين تر مى كردند. عمار خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كرد: يا رسول الله!مرا كشتند.

پيغمبر مهربان، زلف هاى مجعد عمار را تكانى داده، تا از گرد و خاك پاك شود وفرمود: اين ها قاتل تو نيستند، قاتل تو مردمى جنايت كار خواهند بود.

عثمان، جامه اى تميز بر تن كرده بود و خود را كنار مى گرفت تا مبادا جامه اش خاكى شود. برادر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علىعليه‌السلام بر وى گذر كرد و بگفت:

لا يستوى من يعمر المساجدا.يداب فيها قائما و قاعدا و من يرى عن الغبار حائدا

«كسى كه مسجد مى سازد و نشسته و ايستاده كار مى كند و زحمت مى كشد با كسى كه خود را از گرد و خاك دور مى دارد، يكسان نخواهد بود.»

عثمان به علىعليه‌السلام چيزى نگفت. علىعليه‌السلام برادر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و شهسوار اسلام بود،ولى عمار اين رجز را از علىعليه‌السلام بياموخت و هنگام رفت و آمد و نشست و برخواست آن را مى خواند. اين كار بر عثمان گران آمد و در خشم شد و به عمار گفت: پسر سميه! شنيدم چه مى گويى، به خدا سوگند! اين عصا را بر بينى تو خواهم كوبيد.

از اين سخن، حالت پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دگر گون گرديد و خشم حضرتش نمايان شد.نفس ها در سينه ها حبس گرديد. چون در هنگام غضب آن حضرت، كسى قدرت دم زدن نداشت. سپس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: به عمار چه كار دارند، او آن ها را به سوى بهشت دعوت مى كند و آن ها عمار را به سوى جهنم مى خوانند و سخنانى ديگردر فضيلت عمار فرمود.

دروغ تاريخ

اين داستان را ابن اسحاق در سيره به نام عثمان بن عفان نقل كرده، ولى ابن هشام درتهذيب سيره ابن اسحاق، نام عثمان را انداخته و از او به مردى از صحابه تعبيرمى كند.(١) گواه بر اين سخن، تصريح خود او در سيره مى باشد كه مى گويد: «و قد سمى ابن اسحق الرجل » و گواه بر اين كه داستان مربوط به عثمان است، تصريح ابوذر است در شرح سيره ابن هشام كه مى گويد: آن مرد، عثمان بن عفان بوده.

در سيره حلبيه(٢) وضع عوض شده و به جاى نام عثمان بن عفان، نام عثمان بن مظعون نوشته شده است. نمى گويم اين خيانت را نويسنده سيره حلبيه كرده و اين گناه را او مرتكب شده است، شايد اين دروغ از راويانى باشد كه داستان را براى او روايت كرده اند.

سرگذشت ها در سير تاريخ، سيرهايى دارند. مورخان سابق، نام نمى برند وقهرمانان را مجهول مى گذارند و مورخان آينده نام ديگرى به قهرمان هاى داستان هامى دهند.

عثمان بن مظعون

او از پاكان و اتقياى ياران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده و در دومين سال هجرت از دنيارفته است. اين مرد پاك از بنى اميه نبود كه دوستانى در تاريخ داشته باشد كه از او دفاع كنند يا داستان ها را به نفع او تغيير دهند. كسى كه بى دفاع شد، همه گونه حمله اى به اومى شود. پس مانعى ندارد كه به دروغ به او تهمت زنند و نسبت به عمار ظالمش خوانند و مورد غضب رسول خدايشصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بگويند. اين نمونه كوچكى بود ازجنايت هاى تاريخ نويسان (تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل).

عثمان پس از آن كه در غزوه بدر شركت كرد، در مدينه از دنيا رفت ورسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از مرگ، او را بوسيد در حالى كه مى گريست و از ديدگانش اشك مى ريخت.

___________________________________

١) السيرة النبويه لابن هشام، ج ٢، ص ١٤٢.

٢) السيرة الحلبية، ج ٢، ص ٢٦٢.