دروغ

دروغ0%

دروغ نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

دروغ

نویسنده: آیت الله سید رضا صدر
گروه:

مشاهدات: 18154
دانلود: 3067

توضیحات:

دروغ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 240 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 18154 / دانلود: 3067
اندازه اندازه اندازه
دروغ

دروغ

نویسنده:
فارسی

دروغ در ايمان

عرب هايى به حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شرفياب مى شدند و ادعاى ايمان مى كردند.آن ها يا حقيقت ايمان را نمى دانستند و يا اگر مى دانستند، خود پسندى، آن ها را دچاراشتباه كرده بود و چنين مى پنداشتند كه ايمان دارند. خداى در قرآن ادعاى آنان راتكذيب مى كند و از طريق پيامبرش مخاطبشان قرار داده و مى گويد: هنوز ايمان دردل هاى شما داخل نشده است:

( قالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَـٰكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَإِن تُطِيعُوا اللَّـهَ وَرَسُولَهُ لَا يَلِتْكُم مِّنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئًا إِنَّ اللَّـهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ) (١)

سپس قرآن معناى ايمان را بيان مى كند:

( انَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّـهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّـهِ أُولَـٰئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ ) (٢)

مردم با ايمان كسانى هستند كه به خداى و پيامبرش ايمان آوردند و به ديگران گمان بدنبردند و با مال و جانشان در راه خدا جهاد كردند؛ آن ها راست گو مى باشند و بس.»

يعنى اگر اين گونه مردم، ادعاى ايمان كنند، راست مى گويند، چون حقيقت ايمان را واجدند و از اين سعادت برخوردار و گرنه عرب بيابانى را كه كارش دزدى ويغماگرى بوده، با ايمان چه كار. از اين كه قرآن معناى ايمان را بيان كرده، ممكن است استفاده بشود كه دروغ عرب ها در ايمان، بر اثر ندانستن ماهيت ايمان بوده است.

دروغ با خدا

كسى كه نماز مى خواند، در سوره حمد، خداى بزرگ را مخاطب قرار داده ومى گويد: فقط تو را عبادت مى كنم. اگر اين سخن را به راستى بگويد، خوشا به حالش كه به عالى ترين مقام رسيده است، ولى بدبختانه بسيارى از ما مسلمان ها چنين نيستيم، خدا را عبادت نمى كنيم، بلكه دنيا را عبادت مى كنيم، آن وقت به خداى بزرگ مى گوييم: تو را عبادت مى كنيم. گاهى نيز در عبادت هاى ناچيزمان براى خدا شريك قائل مى شويم، ولى به حضرتش عرض مى كنيم: فقط تو را عبادت مى كنيم نه كس دیگر را. بسيارى از مسلمانان در حال نماز متوجه خدا نيستند، دل در جاى ديگر دارند، ولى با زبان به خدا مى گويند: فقط تو را عبادت مى كنيم.

براى رسيدن به منظورى به هزاران در مى زنيم، حتى براى نوكرى بيگانگان آماده مى شويم، به زشت ترين عمل ها تن در مى دهيم، از شرافت، مردانگى، عفت، بلكه ازناموس خود، براى رسيدن به پشيزى يا به مقامى صرف نظر مى كنيم،آن وقت در حال نماز به خداى مى گوييم: فقط از تو كمك مى خواهيم.

دروغ در بيم و اميد

يكى از صفات مسلمانى آن است كه مسلمان هميشه به رحمت الهى اميدوار باشدو در عين حال از غضب حضرتش بيمناك.

اميدوارى كار دل است و اثرش از رفتار و كردار ظاهر مى گردد؛ كسى كه اثرى ازاميد در گفتار و رفتارش نيست، نبايستى به دروغ ادعاى اميد كند. بيمناك بودن نيز ازصفات دل است كه از رنگ چهره و خصوصيات احوال، آشكار مى گردد. كسى كه ازغضب خداى بزرگ بترسد، چگونه جرات مى كند كه به محرمات الهى و كارهاى ناروانزديك شود؟ امير المؤمنينعليه‌السلام پيوسته مى فرمود:

«از دروغ بپرهيزيد! هر كسى اميدوار باشد در پى اميد، روان است و هر كسى كه هراسان باشد از آن چه مى ترسد گريزان خواهد بود.»

در شيعه بودن

يك پنجم مسلمانان جهان را شيعه علىعليه‌السلام مى گويند. شيعيان در كشورهاى مختلف اسلامى، پراكنده هستند و محكوم قدرت هاى كشورها هستند. شيعيان ايران چند صدسال بود كه از خود حكومتى نداشتند و در زير سلطه اهل سنت بودند. همه چيز از آن سنيان بود و شيعيان فاقد همه چيز بودند و بدين حال روزگارانى را در محدوديت مى گذراندند، ولى در حدود چهار صد سال است (از زمان شاه اسماعيل صفوى كه حكومت ايران در دست شيعه قرار گرفت) آن ها توانستند مراسم دينى خود را به آزادى انجام دهند.

از آن موقع كشور ايران، به نام كشور شيعه خوانده شد و ملت ايران را ملت شيعه ناميدند. در ميان عرب هاى سنى مذهب، هر وقت بگويند عجمى، يعنى شيعى؛ حال آيا واقعا چنين است و ما ايرانى ها حقيقتا شيعه هستيم و در اين ادعا راست گوبه شمار مى آييم يا نه؟

بهتر آن است كه پاسخ اين پرسش را نداده و ببينيم گذشتگان ما هنگامى كه درحضور اولياى خدا اين ادعا را مى كردند، با چه وضعى رو به رو مى شدند و چه مى شنيدند؛ اينك چند نمونه:

معرفى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از شيعه

مردى خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كرد: فلان كس به ناموس همسايه اش نگاه مى كند و اگر موقعيتى براى او دست دهد، از عمل ناروا هم هراسى ندارد.

پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خشم شد وامر به احضار او كرد. شخصى كه در حضور مقدسش حاضر بود، عرض كرد: او از شيعيان شماست و به دوستى حضرتت و برادرت علىعليه‌السلام افتخار دارد و از دشمنان شما متنفر و بيزار است. پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

مگو كه او از شيعيان ماست، زيرا دروغ است. شيعه ما كسى است كه به دنبال ما بيايد و از ما پيروى كند و اين كه در مورد اين مرد گفته شد، كار مانيست.

معرفى امام مجتبىعليه‌السلام

مردى خدمت نور ديده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شرفياب شد و عرض كرد: من از شيعيان شما هستم.

امام دوم، حضرت مجتبىعليه‌السلام به وى فرمود: اگر مطيع اوامر و نواهى ما هستى،راست گفتى و اگر غير از اين باشى، بر گناهان خويش افزوده اى. هيچ وقت مقامى عاليى را كه دارا نيستى، ادعا مكن و مگوى از شيعيان شمايم، ولى بگوى از دوستان شمايم و دشمن دشمن هاى شما هستم.

معرفى امام حسينعليه‌السلام

ديگرى به حضور سيد الشهداعليه‌السلام عرض كرد: يابن رسول الله! من از شيعيان شمايم.

امام سوم فرمود: از خداى بترس و ادعايى مكن كه خداى به تو بگويد: دروغ مى گويى. شيعيان ما كسانى هستند كه دل هاى آن ها از هر آلودگى و زنگ و دغل پاكيزه مى باشد، ولى بگوى: من از دوستان شما هستم.(٣)

سبط اكبر رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امام حسنعليه‌السلام شيعه را به رفتار نيك معرفى كرد و سبط دوم به دل پاك و اين دو تفسير، سخن رسول خداست كه فرمود: شيعه كسى است كه به دنبال ما بيايد.

هر جا كه دل پاك يافت شود، رفتار نيك را درپى دارد، و آن كسى كه رفتار نيك داشته باشد، نشانه آن است كه دلى پاك دارد؛ چنين كسى از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيروى مى كند.

رافضى يعنى چه؟

برادران اهل سنت، دوستان علىعليه‌السلام و آل علىعليه‌السلام را رافضى مى خوانند. اكنون ببينيم معناى رافضى چيست.

خدمت امام صادقعليه‌السلام چنين گزارش دادند كه امروز نزد اين ابى ليلى، قاضى كوفه، عمار دهنى براى شهادت حاضر شد، ولى قاضى شهادتش را نپذيرفت و گفت:ما تو را مى شناسيم، تو رافضى هستى. عمار از اين سخن پريشان شد و لرزه بر اندامش افتاد و اشكش جارى گرديد و از جاى برخواست. قاضى كه چنين حالى را در او ديد گفت: تو مرد دانشمندى هستى، اگر بدت مى آيد كه به تو رافضى گفته شود، از رفض اظهار تنفر كن تا از برادران ما بشوى.

عمار گفت: تاثر من از اين نيست، بلكه گريه من براى خودم مى باشد و براى تو؛براى خودم مى گريم، چون تو براى من، مقامى عالى قائل شدى كه من شايسته آن مقام نيستم؛ تو مرا رافضى خواندى، در صورتى كه سرور من امام صادقعليه‌السلام چنين فرموده:

«نخستين كسانى كه رافضى خوانده شدند، ساحران فرعون بودند. آن ها تا ديدندعصاى موسى اژدها گرديد، به موسى ايمان آوردند و فرمان فرعون را زير پا نهادند وبراى هر گونه شكنجه اى آماده شدند. فرعون آن ها را رافضى ناميد، چون دين فرعون را رفض كردند. رافضى كسى است كه از آن چه خدا از آن بيزار است؛ دورى كند وهر چه را كه خداى بدان امر كرده اطاعت كند.»

كجا در اين زمان چنين كسى پيدا مى شود؟ من از آن بر خويش مى گريم كه خدا ازقلب من آگاه شود كه من از اين نام خوشم آمد، آن گاه مرا مورد عتاب قرار دهد وبگويد: عمار آيا كسى بودى كه باطل ها را لگد زدى و طاعت ها را انجام دادى؟

سپس از درجات من بكاهد، اگر بر من آسان بگيرد و يا سزاوار كيفر باشم، اگر برمن جد بگيرد، مگر آن كه سروران من به داد من برسند.

چرا بر تو مى گريم؟ چون كه گناهى بزرگ مرتكب شدى و مرا به دروغ لقبى دادى. من از عذاب خداى بر تو مى ترسم، زيرا شريف ترين نام ها را به من دادى، ولى به صورت پست ترين نامش در آوردى. پيكرت چگونه مى تواند، عذاب اين كلمه ات را تحمل كند؟

هنگامى كه امام ششم از گفته هاى عمار و دليرى و فداكارى او آگاه شد، فرمود:

«اگر عمار گناهانى از آسمان و زمين بزرگ تر داشت، بر اثر اين حق گويى گناهانش پاك شد و حسناتش نزد پروردگار در افزايش خواهد بود».(٤)

امام رضاعليه‌السلام تنبيه مى كند

دربان خليفه هشتم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت امام رضاعليه‌السلام شرفياب شد و عرض كرد: چند تنى آمده و اجازه شرفيابى مى خواهند، خود را شيعه علىعليه‌السلام معرفى مى كنند.

امام فرمود: بگو بروند، كار دارم.

روز دوم آمدند و همان گونه با دربان سخن گفتند. جواب هم همان بود.

روز سوم آمدند و چنان گفتند و چنين شنيدند. تا دو ماه بر اين منوال گذشت، آنان هر روز مى آمدند و سخن خود را تكرار مى كردند، ولى جواب همان بود.

وقتى كه از سعادت زيارت آن حضرت نااميد شدند، به دربان گفتند:

خدمت امام عرض كن، ما شيعيان پدرت علىعليه‌السلام بن ابى طالب هستيم و بر اثر اين كه شما ما را به حضور نطلبيده ايد مورد سرزنش دشمن قرار گرفته ايم؛ اگر اين باربر گرديم و موفق به زيارتت نشويم، آن قدر شرمنده شده ايم كه از شهر و ديار خودمى گريزيم، چون طاقت شنيدن سرزنش هاى تلخ دشمنان را نداريم. امام هشتم اجازه داد. آن ها شرفياب شدند. سلام كردند. امام جواب سلامشان را نداد و اجازه نشستن هم عنايت نفرمود. همان طور كه ايستاده بودند عرض كردند: يابن رسول الله! اين همه بى لطفى و اجازه شرفيابى ندادن از چيست؟ آيا براى ما ديگر چيزى مى ماند؟امام فرمود: بخوانيد:

( وَمَا أَصَابَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُو عَن كَثِيرٍ )

هر چه به شما رسيده، از دست خودتان بوده است.»

من در اين كار از خدا و رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اجداد طاهرينم پيروى كردم، آن ها بر شماخشمگين هستند.

عرض كردند: چرا يابن رسول الله؟

امام فرمود: چون به دروغ ادعا كرديد كه شيعه علىعليه‌السلام بن ابى طالب هستيد، واى برشما! شيعه علىعليه‌السلام ، ابوذر است و سلمان، مقداد است و عمار و محمد بن ابى بكر، كسانى كه نافرمانى علىعليه‌السلام را نكردند و بر خلاف نواهى او قدمى برنداشتند. شما مى گوييد:

ما شيعه علىعليه‌السلام هستيم، ولى بيش تر رفتارتان با رفتار علىعليه‌السلام مخالف است، دراطاعت از اوامر او كوتاهى مى كنيد، در اداى حقوق برادرانتان، سستى نشان مى دهيد،جايى كه بايستى تقيه كنيد نمى كنيد و جايى كه نبايد بكنيد مى كنيد. اگر شما مى گفتيد:ما دوستان علىعليه‌السلام هستيم و دوستدار دوستان او و دشمن دشمنان او، ادعاى شما راناپسند نمى شمردم، ولى اين مقام عالى را كه ادعا كرديد، اگر كردار شما بر راستى گفتارشما گواه نباشد، هلاك خواهيد شد، مگر آن كه رحمت پروردگار شامل حالتان بشود.

گفتند: يابن رسول الله! ما از اين گفته استغفار مى نماييم و توبه مى كنيم، همان طوركه حضرتت كه بر همه ما پيشوا هستيد، به ما تعليم فرموديد. ما مى گوييم: ما دوستان شما هستيم و دوستدار دوستان شما و دشمن دشمنان شما.

خليفه هشتم، حضرت امام رضاعليه‌السلام فرمود: آفرين بر شما اى برادران من و اهل دوستى من، بالا بياييد، بالا بياييد. امام آن ها را آن قدر بالا برد تا به خود بچسبانيد،سپس به دربان رو كرد و پرسيد: چند بار اين ها را بر گردانيدى؟ عرض كرد شصت بار.

امام فرمود: اكنون از طرف من، شصت بار پى در پى، نزدشان مى روى و سلام مرامى رسانى و از وضع آن ها و عيالاتشان استفسار مى كنى و به آن ها كمك مى كنى و مورد عطا قرارشان مى دهى، چون گناه خود را با توبه و استغفار شستند و اكنون شايسته احترامند، زيرا كه ما را دوست دارند(٥) .

معرفى امام يازدهم

شب بود و دريچه اى از منزل وصى يازدهم پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام به كوچه باز بود. والى شهر از آن جا عبور مى كرد. غلامان و نوكران والى، مردى را كت بسته مى بردند. هنگامى كه چشم والى به امام افتاد، از اسب پياده شد و مراسم ادب به جاى آورد.

امام به سوار شدن امرش فرمود. والى اطاعت كرد. آن گاه در حالى كه به مردكت بسته اشاره مى كرد، خدمت امام عرض كرد: يابن رسول الله! اين مرد را از در دكان زرگرى گرفتم، به نظر مى آمد كه مى خواهد دكان را سوراخ كند و دزدى نمايد.خواستم پانصد ضربه تازيانه اش بزنم. گفت: من شيعه امير المؤمنين و امام عصرهستم. از تازيانه زدن منصرف شدم و گفتم: از امام خواهم پرسيد. اينك شرفياب شدم تا صدق گفتارش را بدانم.

امام فرمود: معاذ الله! اين مرد، شيعه علىعليه‌السلام نيست، چون چنين اعتقادى به خود دارد،خدايش به دست تو گرفتارش كرده است.

والى از ديدگاه امامعليه‌السلام دور شد و فرمان داد آن مرد را به رو بخوابانند و دو نفر دردو طرف او قرار گيرند و به تازيانه زدن مشغول شوند. هنگامى كه به زدن پرداختند،والى ديد كه تازيانه ها به زمين مى خورد و به آن مرد اصابت نمى كند. والى گفت:چه مى كنيد؟! به سرينش بزنيد.

خواستند چنان كنند، ولى چوب هر يك به ديگرى مى خورد و آه و ناله اش بلندمى شد. والى گفت: شما ديوانه ايد؟ مرد را بزنيد. گفتند: ما مى خواهيم او را بزنيم، ولى دست ما بر مى گردد و چوب هايمان به يكدیگر مى خورد. والى چهار تن ديگر را بر آنان بيفزود و فرمان داد، او را احاطه كرده و از همه طرف او را بزنند و خود هم در كنارآن ها بايستاد.

اين بار، وضع عوض شد، چوب ها بالا مى رفت و بر پيكر والى فرود مى آمد، به طورى كه از اسب بيفتاد. والى گفت: چه مى كنيد؟! مرا مى زنيد!؟ گفتند: نه، او رامى زنيم.

والى ضاربان را عوض كرد و دیگران را به جاى آن ها گمارد و دستور زدن داد. آن هاهنگامى كه به زدن پرداختند، باز هم تازيانه ها به والى مى خورد.

والى گفت: شما هم كه مرا مى زنيد! گفتند: ما فقط اين مرد را مى زنيم. والى گفت:پس اين آثار ضربت در سر و دست و پيكر من از كجاست؟!

گفتند: دست هاى ما شكسته باد اگر منظور ما زدن جناب والى باشد! و در اين هنگام، آن مرد به سخن آمد و والى را مخاطب قرار داده و گفت: آيا از اين مرحمتى كه در باره من شده كه ضربت ها از من دور مى شود، بيدار نمى شوى؟! مرا به خدمت امام بر گردان و هر چه به تو فرمود اطاعت كن.

دوباره خدمت امام شرفياب شدند. والى عرض كرد: عجيب است، حضرتتان فرموديد كه اين مرد، شيعه شما نيست؛ هر كس شيعه شما نباشد، شيعه ابليس است و در آتش دوزخ جاى دارد؛ من از اين مرد معجزاتى ديدم كه اختصاص به پيغمبران دارد!

امام فرمود: يا به اوصياى پيغمبران. سپس به والى فرمود: اى بنده خدا! او در اين سخن كه از شيعيان ماست دروغى گفت كه اگر از روى عمد بود، تمام ضربت ها به اومى خورد و سى سال در زندان مى ماند، ولى چون از دوستان ما بود، خداى او رانجات داد.

والى عرض كرد: فرق ميان شيعيان و دوستان شما چيست؟

امامعليه‌السلام فرمود:

شيعيان ما، كسانى هستند كه از ما پيروى مى كنند و اوامر و نواهى ما را اطاعت مى نمايند، ولى كسانى كه رفتارشان با رفتار ما، مخالف است (واجبات خدا راانجام نمى دهند، محرمات الهى را مرتكب مى شوند) شيعه ما نيستند. سپس فرمود:اى واى، تو هم دروغى گفتى كه اگر از روى عمد بود، خداى تو را به هزار ضربه تازيانه و سى سال زندان گرفتار مى كرد.

والى پريشان شده و پرسيد: كدام دروغ؟ امام فرمود:

گفتى كه از اين مرد معجزه هايى ديدم. معجزات از او نبود، بلكه از ما بود كه خداى در او ظاهر كرد، تا حق آشكار گردد؛ اگر مى گفتى در او معجزه هايى ديدم بر تو ايرادى نبود، ولى چنين نگفتى؛ آيا زنده گردانيدن عيسى مردگان را معجزه عيسى بود يامعجزه مرده ها؟ آيا از خاك، شكل مرغ ساختن عيسى و سپس مرغ شدن آن به اذن خداو پرنده حقيقى گرديدن، معجزه مرغ بود يا معجزه عيسى؟ آيا بوزينه شدن عده اى درعهد يكى از پيغمبران خدا، معجزه بوزينگان بود يا معجزه پيغمبر خدا؟

والى عرض كرد: از اين سخن استغفار مى نمايم و توبه مى كنم. آن گاه امام روى بدان مرد كرد و فرمود:

اى بنده خدا! تو از شيعيان علىعليه‌السلام نيستى، تو از دوستان او هستى؛ شيعيان علىعليه‌السلام كسانى هستند كه خداى در باره آن ها فرمود:

( وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَـٰئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِهُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ) (٦) آن ها كسانى هستند كه به خداى ايمان آورده و ذات مقدسش را به صفات كمال،موصوف ساخته و از هر عيبى و نقصى منزهش دانسته اند؛ آن ها گفتار و كردار محمدرا تصديق كردند و علىعليه‌السلام را پس از او امام و پيشوا دانستند و هيچ كس از امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم راهمپايه علىعليه‌السلام قرار ندادند، حتى اگر همه امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در يك پله ترازو بنهند و علىعليه‌السلام رادر پله ديگر! پله علىعليه‌السلام سنگين تر خواهد بود، آن چنان كه آسمان از زمين برتر و زمين ازدره، سنگين تر مى باشد؛ شيعيان علىعليه‌السلام كسانى هستند كه در راه خدا باكى ندارند كه مرگ بر آن ها ببارد و يا آنان در دامن مرگ بيفتند؛ شيعيان علىعليه‌السلام كسانى هستند كه در آن چه دارند، برادرانشان را بر خويش مقدم مى شمارند، هر چند بدان احتياج داشته باشند؛آنان در جايى كه خداى نهى فرموده، ديده نمى شوند و از آن چه كه خداى بدان امركرده سر پيچى نمى كنند؛ آن ها كسانى هستند كه از علىعليه‌السلام پيروى كرده و برادران ايمانى خود را محترم مى شمارند. من اين حرف ها را از پيش خود نمى گويم، بلكه از قول محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى گويم كه فرمود: «و عملوا الصالحات.»(٧)

دروغ در انتظار ظهور

يكى از صفات پيروان محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن است كه بايستى هميشه براى قيام قائم آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آماده باشند تا در گستردن عدالت در سرتاسر جهان شركت كنند.آمادگى، معناى انتظار ظهور ولى عصرعليه‌السلام و انتظار فرج آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشد.

شايد بعضى چنين پندارند كه همين قدر كه به زبان گفتند ما منتظريم، انتظار،محقق مى شود! در روزگار گذشته، پاره اى در خانه، شمشيرى نگاه مى داشتند و آن رانشانه انتظار مى دانستند.

انتظار يعنى زمينه را براى آمدن كسى كه مورد انتظار است، فراهم كردن. انتظارميهمان كشيدن، خانه را جاروب كردن، وسايل پذيرايى را آماده ساختن، لباس خود راتميز كردن و مانند اين كارهاست؛ به زبان گفتن: منتظرم، انتظار ميهمان نمى باشد.

كسى كه انتظار فرج آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را دارد، بايستى به قدر امكان خود، زمينه را براى تشريف فرمايى خليفه دوازدهم پيغمبر اسلام آماده سازد تا پس از ظهور، هر چه زودتر حضرتش به مقاصد عاليه خود برسد.

آينه شو جمال پرى طلعتان طلب

جاروب زن به خانه و پس ميهمان طلب

دروغ در مسجد ساختن

گفتند: كسى مسجدى ساخت و نام خود را بر آن نصب كرد. رندى از او پرسيد:اين مسجد را براى چه ساختى؟ گفت: براى خدا. گفت: اگر براى خدا ساختى، نامت رااز آن جا بردار و به جايش نام مرا بگذار.

عده اى از دشمنان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه به لباس مسلمانى در آمده بودند، مسجدى ساختند تا آن را كانون دشمنى با اسلام قرار دهند! مسجد براى عبادت خداست، ولى آنان مسجد را براى دشمنى با خدا ساختند. قرآن نازل شد و قصد شوم آنان را آشكاركرد و آن را مسجد ضرار لقب داد هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از جهاد تبوك مراجعت كرد، فرمود تا مسجد را خراب كنند و آن كانون فساد را درهم بكوبند.(٨)

دروغ در زيارت

عده اى به زيارت خانه خدا يا به زيارت مزارهاى مقدس يكى از اولياى خدامى روند. با آنان كه خودشان هم مى دانند كه دروغ مى گويند، كارى ندارم، روى سخن با كسانى است كه خود را حقيقتا قاصد زيارت مى دانند؛ اينان بايستى در هنگام تشرف از هر جهت، متوجه رفتار و كردار خود باشند كه بر خلاف ادب از آنان چيزى سر نزند.

جاهلى براى زيارت (كه با نذر كردن واجب شده بود) به كربلا رفت. آن قدر درمحافل انس و مجالس تفريح شركت كرده بود كه هنگامى كه براى باز گشتن سواراتومبيل شده بود، فهميده بود كه به زيارت حرم مشرف نشده است. اگر هم مشرف مى شد، معلوم نبود كه زيارت رفتنش زيارت باشد.

___________________________________

١) حجرات (٤٩) آيه ١٤.

٢) همان.

٣) كلمات الامام الحسينعليه‌السلام ، ص ٦٧١، ح ٧١٤.

٤) بحارالانوار،ج ٦٥، ص ١٥٦.

٥) بحارالانوار، ج ٦٥، ص ١٥٨.

٦) بقره (٢) آيه ٨٢.

٧) بحارالانوار، ج ٦٥، ص ١٦٠.

٨) مجمع البيان، ج ٥، ص ٧٢، ذيل آيه ١٠٧، از سوره توبه.

دروغ بر خدا و رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امامان عليهم‌السلام

دروغ بر خدا

دروغ بر خدا به طور مستقيم، آن است كه كسى ادعاى پيغمبرى كند و خود رافرستاده خداى بخواند، در صورتى كه بر انگيخته از طرف خداى نباشد و به دروغ،اين منصب مقدس را دعوى كرده باشد، يا اينكه حكمى را به خدا نسبت دهد، درصورتى كه از طرف مقام مقدس ربوبيت، چنان حكمى صادر نشده باشد، مثلا بگويد:

خدا شراب را حلال كرده يا آن كه شراب را در فلان نقطه از زمين حلال كرده است و به طور كلى، هر سخنى را به آن ذات مقدس، نسبت دادن، در صورتى كه حقيقت نداشته باشد، دروغ بر خدا خواهد بود و يا اعتماد كردن به قياس و تمثيل يااستحسانات عقلى در احكام خدا و آن را به ذات مقدس ازلى نسبت دادن، از اين قبيل مى باشد.

دروغ بر پيغمبر و امام

كسى كه خلافت پيغمبر را ادعا كند، در صورتى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وى را به خلافت خود نصب نكرده باشد و يا كسى كه ادعاى مقامى يا منصبى از طرف پيغمبر خداداشته باشد، در صورتى كه از طرف حضرتش، چنين عنايتى به او نشده است، دروغ بر پيغمبر خدا بسته است.

كسى كه ادعا كند كه باب امام است يا نماينده اوست، در صورتى كه توقيعى به نامش صادر نشده باشد، چنين كسى بر امام، دروغ بسته است.

نسبت دادن حكمى به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يا دستورى به يكى از دوازده امامعليهم‌السلام در صورتى كه نه آن حكم از طرف رسول آورده شده، نه آن دستور از طرف امام صادر شده باشد، دروغ بر آن بزرگواران مى باشد. نقل گفتار يا رفتارى ازاولياى خدا در صورتى كه چنان نگفته و چنين نكرده اند، دروغ بر اولياى گرامى حق تعالى است.

آغاز دروغ سازى بر پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

از سخنان علىعليه‌السلام دانسته مى شود كه دروغ بستن بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از همان زمان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شروع شد و كار به جايى رسيد كه حضرتش براى خطبه به پا ايستادو فرمود:

«من كذب علي متعمدا فليتبوا مقعده من النار؛(١) .

كسى كه به طور عمد بر من دروغ ببندد، پس نشيمن خود را براى آتش دوزخ آماده سازد.»

علىعليه‌السلام سپس دروغ گوى بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را معرفى مى كند:

مردى است منافق، به زبان، اظهار ايمان مى كند و اسلام را بازيچه خود قرارمى دهد و از گناه خود دارى ندارد و بر رسول خدا عمدا دروغ مى بندد. اگر مردم بدانندكه او منافق دروغ گويى است، سخنش را باور نمى كنند، ولى كور كورانه مى گويند: اوصحابه رسول خداست و از آن حضرت شنيده و آموخته، لذا به گفته او عمل مى كنند.(٢)

خدا در قرآن از اين منافقان خبر داده و صفات آنان را بيان داشته. اين گونه كسان بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ماندند و به زمامداران ضلالت و دعوت كنندگان به سوى دوزخ با دروغ گويى و تهمت زنى نزديك شدند؛ آنان هم به اينان، مناصبى دادند و بر مردم حاكمشان كردند و با دين دنيا را بردند و خوردند. تمايل مردم هميشه به سوى قدرتمندان و دنياست، مگر آن كس را كه خداى نگهدارى كند.

دروغ ساز ملعون است

در حضور خليفه ششم، حضرت جعفرعليه‌السلام جمله كوتاه «الحائك ملعون؛ بافنده ملعون است » ذكر شد. امام فرمود:

«مقصود، آن كسى است كه دروغ بر خدا و رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى بافد.»(٣)

ملعون، يعنى دور شده از رحمت خداى؛ چرا كسى كه بر خدا و رسول، دروغ مى بندد از رحمت حق دور نباشد؟ او بندگان خداى را گمراه كرده و آن ها را در چاه شقاوت و گمراهى انداخته كه بيرون آمدنشان بسيار دور به نظر مى رسد. اوبدبخت ترين مردم است، زيرا كسى است كه از رحمت پروردگار دور است. همه كس در روزگار بيچارگى به رحمت خدا اميدوار است. دروغ ساز بر خدا و رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، با اين پرونده سياه، چگونه مى تواند به رحمت حق اميدى داشته باشد؟

روزه را باطل مى كند

حضرت جعفر صادقعليه‌السلام مى فرمايد: «دروغ، روزه روزه دار را مى شكند.» راوى متعجبانه مى پرسد: از كدام يك از ما دروغى سر نزده؟! امام مى فرمايد:

مقصود، دروغ بر خدا و رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمه - صلوات الله عليه و عليهم - است.(٤)

آقايان واعظان و مساله گوها كه در روزهاى ماه رمضان، به وعظ و ارشاد و تعليم وتربيت مشغولند، بايستى متوجه باشند، مبادا از دهانشان، دروغى بر خداى و رسول وامامان بيرون آيد كه فقهاى بزرگ - رضوان الله عليهم - فتوا مى دهند كه اين گونه دروغ اگر از روى عمد باشد، روزه را باطل مى كند؛ مستند فتواى اين بزرگان، شايد همين حديثى باشد كه ذكر شد.

نظريه يك حجة الاسلام

محمد غزالى كه يكى از بزرگ ترين دانشمندان اهل سنت است و او را«حجة الاسلام » لقب داده اند، دروغ بر خدا و رسول را در هنگام ضرورت، جايزمى شمارد، چنان كه در كتاب احياء العلوم در مبحث دروغ چنين مى گويد:

بسيارى گمان برده اند كه جعل حديث در فضايل اعمال و در تشديد معاصى،جايز است و چنين پنداشته اند كه كار درستى است، ولى اين خطاى محض است، زيرارسول خدا فرمود: هر كس بر من از روى عمد دروغ ببندد، نشيمنگاهش در آتش دوزخ خواهد بود.

غزالى سپس مى گويد: اين كار را نبايستى مرتكب شد، مگر هنگام ضرورت!(٥).

من نمى دانم، روا شمردن دروغ بر خدا و رسول، به نام آن كه هنگام ضرورت،جايز است چگونه فكرى است. هر كسى ضرورت را جورى معنا مى كند.

ممكن است بعضى احتياج و دوست داشتن پول را از مصاديق ضرورت پندارند، آن وقت درمقابل پولى كه از زمامداران مى گيرند، پى در پى حديث جعل كنند وبه خدا و رسول نسبت دهند.

زنده باد علماى اماميه كه نه تنها دروغ بر خدا و رسول را جايز نمى شمرند، بلكه آن را باطل كننده روزه اش مى خوانند و كفاره شكستن روزه را بر چنين دروغ گويى لازم مى دانند.

سلب فطرت

خليفه پنجم امام محمد باقرعليه‌السلام مى فرمايد:

«يا ابا النعمان، لا تكذب علينا فتسلب الحنيفية؛(٦)

ابو نعمان، بر ما دروغ مبند كه فطرت انسانى ات از تو گرفته خواهد شد.»

«حنيفيه » در بعضى از روايات به فطرتى كه خداى بشر را بر آن قرار داده، تفسيرشده است.

فطرت، صفت و فضيلتى است درونى كه راهنماى بشر، به راه راست خواهد بود.فطرت، بشر را از كارهاى زشت بيزار مى كند و به سوى كارهاى نيك و پسنديده روانه اش مى سازد. كسى از اين پليس باطنى و راهنماى مخفى خالى نيست، ولى دروغ بر خدا و رسول اين راهنما را از دروغ گو مى گيرد و به سوى زشت كارى ها وگناهش مى كشاند.

نمونه اى از دروغ بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه (ج ٣، ص ١٥) چنين مى گويد:

معاويه بخشنامه اى، خطاب به جميع ماموران در كليه نقاط، صادر كرد، بدين مضمون:

كسى كه حديثى در فضيلت ابوتراب نقل كند، بايستى كشته شود. سپس آنان رامخاطب قرار داد و گفت: شيعيان عثمان و دوستان او را احترام كنيد! كسانى را كه درفضايل و مناقب عثمان، احاديثى روايت مى كنند به خود نزديك سازيد و حديث هركدام و نام خودش و نام پدرش را براى من بنويسد.

عمال معاويه، امر او را اطاعت كردند و احاديث بسيارى در فضايل عثمان جعل شد، زيرا معاويه به هر كس كه حديثى جعل كرده بود پول مى داد، خلعت مى داد، زمين مى داد، باغ مى داد و ده مى داد.

سپس معاويه نوشت: احاديث در فضايل عثمان بسيار شده، اكنون بايستى احاديثى در فضايل اصحاب، عموما و خليفه اول و دوم خصوصا جعل شود و هرحديثى كه از رسول خدا در فضيلت ابوتراب، نقل شده، همانند آن را براى صحابه بسازند.

لذا اخبار بسيارى كه خالى از حقيقت بود، در فضايل و مناقب آن ها جعل شد و برمنبرها خوانده مى شد و آموزگاران، شاگردان خود را بدان تعليم مى دادند. نفطويه كه از بزرگان علماى حديث مى باشد مى گويد: اكثر احاديثى كه در فضايل صحابه جعل شده، در زمان بنى اميه بوده است؛ آنان گمان مى كردند، مى توانند از اين راه، دماغ هاى بنى هاشم را به خاك بمالند.